فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
4 استکان در یک نلبکی 🤓
یه ترفند برا اونایی که ظرف و ظروف زیاد دارن و فضای کم👌
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
دخترم ۲۱
یبار با جاریم داشتیم غیبت خواهر شوهرمونو میکردیم، که برداشته بود یکی از عکسای داغونشو گذاشته بود پروفایلش که داشت پیتزا میخورده تو عکس🚶♀😂ماهم داشتیم در مورد اون عکس حرف میزدیم بعد من رفتم نگا کردم پروفلشو واسه جاریم نوشتم:
🤣عین ... غذاشم گذاشته جلوش داره میخوره تو پروفایل شبیه ...😂 نگو واسه خودش فرستادم💔 بدبخت گوشیش صدا داد بلند شد رفت سمت گوشیش عکس و برداشت چیزیم نگفت🚶♀🚶♀🚶♀ای کاش منو میزد ولی لال نمیشد 😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام به ادمین عزیز ممنون از کانال خوبتون
من تازه با این کانال اشنا شدم واقعا عالیه
من ۲۲ و همسرم ۲۷ سالشونه
یه پسر کوچولوی ۱ساله ام داریم😊
من خیلی دوست داشتم وقتی همسرم میره سرکار یا از هم دوریم ایشون بهم زنگ بزنه و باهم حرف بزنیم ولی هیچ وقت اینکارو نمیکرد.
یه روز که سرکار بود بهم زنگ زد منم کلی #ذوق زدم و خوشحال شدم و قربون صدقش رفتم😅 بهش گفتم
صدات خیلی بهم #انرژی میده وقتی صداتو شنیدم همه خستگیم از تنم بیرون رفت.
حالا از اون روز همیشه وقتی پیشم نیست بهم زنگ میزنه و باهم کلی گپ میزنیم😉
بنظره من مردها تشنه محبتن و دوست دارن همیشه ازشون #قدردانی بشه اینجوری همه کار واسه خانومشون انجام میدن😊
✍ ببینید چطور با یه جمله ، زندگی تغییر میکند 👆
#احساس خودتون رو همراه با #قدردانی به همسرتان ابراز کنید تا تشویق بشوند و از بودن با شما لذت ببرند
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍔#دلمه_مرغ_با_نون_ساندویچ
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خواب زیاد میبینی و توی پیدا کردن تعبیر دقیق و درستش سردرگم میشی؟؟؟😥
خیلی از تعبیرا درست نیست و باعث دلهره و نگرانی میشه😓
این کانال تعبیر خواب های دقیق و صحیح از 👇
#یوسف_پیامبر
#ابن_سیرین
#امام_صادق داره که کمکتون میکنه به جواب درست برسید👌
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
تعبیر خواب رایگان هم براتون انجام میشه👆✅
🌟بعضی شبا یه خوابایی میبینم که اصن روم نمیشه برا کسی تعریف کنم ولی دلم خیلی میخواد بدونم تعبیرشون چیه یه کانال پیدا کردم که خوابمو دقیق و درست تعبیر میکنه برام 😳👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
🕊 کمک به #ترمیم یک داغ سنگین
🏮پسر بچه یک ساله دستش توی چرخ گوشت خانگی رفته و انگشتانش رو از دست داده! پدر زندان و مادر ناتوان از تامین هزینه های سنگین درمان و پروتز ؛ چشم انتظار کمک ما برای ترمیم دست بچه!
🍃 تسلای دل امام زمان عج و به نیت فرج در روند بهبود دست این طفل معصوم ، سهیم باشید. شماره کارت #رسمی به نام #چشم_به_راه
▫️مبلغ مورد نیاز برای تهیه پروتز و جراحی و هزینه های جانبی حدود ۵۰ میلیون(۵۰۰ سهم ۱۰۰هزار تومانی)
●
5892107046668854●Ir
820150000003101094929079کد دستوری👈
*6655*1*33#● 🪩 گروه چشم_به_راه 👇 ┏━━━━━━━━━━━━━━━🇮🇷┓ https://eitaa.com/S7QfvmVIh2MaXNEm ┗🕊━━━━━━━━━━━━━━━┛ مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر می شود. گروه جهادی مورد تاییده.با خیال راحت کمک کنید✅
آدم و حوا 🍎
🕊 کمک به #ترمیم یک داغ سنگین 🏮پسر بچه یک ساله دستش توی چرخ گوشت خانگی رفته و انگشتانش رو از دست دا
مخاطبین عزیز؛ این طفل معصوم بعد از این حادثه دلخراش و دردناک برای رفع بخشی از معلولیت دستش ، حتما باید پروتز بشه! چشم امید مادر رنجورش به ماهاست.
مجموعه بزرگ #چشم_به_راه مورد اعتماد کامل کانال ما و فعالین رسانه ای است؛✅️
با هر نیت خیری با یک سهم مهربانی برای تسکین این درد سنگين شریک باشید 💞
#اعتراف
#پسرونه
سلام
اعتراف میکنم چند سال پیش که کوچیک بودیم ،خواهرم یه اسباب بازی پسر داشت اسمش صمد بود یه روز که کسی خونه نبود پسر عموم رو صدا زدم دوتایی صمد رو کشتیم 😂بعد خاکش کردیم 😂 دختر بیچاره (خواهرم)نزدیک بود از غم از دست دادن صمد تشنج کنه .. بماند که ما دو نفر چه کتکی به خاطر قتل صمد از مامان بابا مون خوردیم 😂
حالا اینا به کنار سال ها گذشت و این پسر عموی ما یه دل نه صد دل عاشق خواهرم شد... حالا بیچاره چند بار اومده خواستگاری خواهرم 😂ردش میکنه چون صمد رو کشته
خدایااااا کینه تا کی 🤦♀️😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام ممنون از کانال بسیار بسیار خوبتون ک خیلی چیزا ازش یاد گرفتم...
شوهر من خیلی #عصبی و #دمدمی مزاج هست... در مقابل مشکلات هم اصصلا #طاقت نداره و فوری عصبانی میشه و میره تو خودش... وقتی هم این حالت میشه دیگه با من هیچ حرفی نمیزنه و گاهی ممکنه این حالتش چن روز طول بکشه...
ما زنا هم ک طاقت نداریم... اولا همش #غر میزدم ک حالا مگه چی شده همه مشکل دارن فلان بسار ، حل میشه ول کن ، بیا فلان کارو کنیم ...
فکر میکردم حالش خوب میشه ولی بدتر میرفت تو #لاک خودش...
اما از وقتی با کانال شما اشنا شدم #تغییر_رویه دادم...
هروقت این حالت میشه کلی قربون صدقش میرم و میگم قربون مرد زندگیم برم ک اونقدر #قوی هست ک مطمئنم از پس اینم بر میاد... یذره هم خودمو #لوس میکنم و بعد کااامل خودمو ازش #دور میکنم... میدونم ک دلش میخاد #تنها باشه.
هر از گاهی جلوش رژه میرم ولی خودمو میزنم اون راهی ک مثلا من حواسم بت نیست ، یا نگاش میکنم و ی لبخند کمرنگ و فوری میزنمو رد میشم 😁
اونم بعد یکی دوساعت میاد و میگه تو مایه ی #آرامش منی و معمولا هم همه چیز خوب تموم میشه
✍ وقتی مردی با مشکل مواجه میشود دوست دارد تو غار تنهایی خودش برود برعکس خانمها که دوست دارند با یکی حرف بزنند...
وقتی مردی با مشکل مواجه میشه ، اجازه بدهید یکم با خودش خلوت کنه
ولی
در مورد خانمها لازمه کنارش باشی.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🍀🌸 هاشم با عصبانیت به طرفم اومد و سیلی محکمی بهم زد و گفت به چه حقی تو خونه من خواهرمو
داستان زندگی 🌱
وقتی رسیدم کمند در رو باز کرد منو که دید دستپاچه شد و گفت چی شده؟
رفتم تو مامان منو که دید شصتش خبر دار شد
جریانو برای مامان گفتم
مامان شاکی بود و زیر لب با خودش حرف هایی زمزمه می کرد
ظهر که آقاجون اومد مامان به سمتش رفت و بعد از سلام و خسته نباشی جریانو تعریف کرد
اقاجون تو فکر رفت
حسین هم که مرتب برای هاشم خط و نشون می کشید
ناهار رو که خوردیم دم دم های عصر بود که فرحناز و جمال اومدن خونه مون
مامان و اقاجون حسابی از خجالتشون دراومدن و هرچقدر کوتاه می اومدن اقاجون بیشتر خط ونشون می کشید، مامان هم پشت اقاجون رو داشت
در آخر هم جمال و فرحناز دست از پا درازتر برگشتن
چند روزی گذشت و قرار شد در حضور پدر هاشم یه جلسه بگیرن و سنگ هامون رو وا بکنیم
اقاجون و مامان خیلی ناراحت بودن بابت اینکه هاشم دست روی من بلند کرده بود و اونطوری زده بود آش و لاشم کرده بود
وقتی پدر هاشم و جمال و هاشم و فریبا اومدن
آقاجون حسابی متلک بارشون کرد و پدرهاشم هم تمام مدت هاشم رو سرزنش می کرد و حق رو تمام و کمال به اقاجون می داد و فریبا را هم چندبار تحقیر کرد و مامان هم خیلی با فریبا و هاشم سرد حرف زد و ابراز دلخوری کرد و گفت من دخترمو با امید دادم به شما توقع نداشتم دو ماه از عروسیش بگذره اینطور ناراحت ببینمش
فریبا و هاشم سرشون زیر بود چیزی نمی گفتن اما همه این ها باعث نشد دلم خنک بشه هنوز تو شوک رفتار هاشم بودم باورم نمیشد مردی که عاشقانه دوستش داشتم بامن اینطوری رفتار کنه
با پادرمیونی پدرهاشم همون شب برگشتم خونه
آقاجون حسابی هاشم رو گوش مالی داد و تهدیدش کرد که دیگه دست روی من بلند نکنه و اگه یه بار دیگه این کا رناپسندش رو تکرار کنه اونموقع هرچی دیده از چشم خودش دیده
وقتی برگشتم با هاشم کلامی حرف نزدم و اگه هم حرفی می زد خیلی کوتاه جوابشو می دادم هاشم خیلی راحت رفتار می کرد انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده
از اینکه به روی خودش نمی آورد هم تعجب کرده بودم هم توی دلم حرص می خوردم
چند روزی گذشت و فریبا ما رو دعوت کرد خونشون اولش نمی خواستم قبول کنم از فریبا و رفتارهاش خیلی دلخور بودم اما با پا درمیونی فرحناز قبول کردم
وقتی رفتیم اقاجون و فرحناز اونجا بودن
بعد از سلام واحوال پرسی های معمولی نشستیم
سفره را که انداختن فریبا فقط یه سینه مرغ پخته بود که دوتا بشقاب بیشتر نبود و چهارتا ظرف هم خورشت سبزی گذاشته بود
وقتی دیدم غذا کمه کم تر کشیدم تا شرمنده نشه
اما از این کارهاشون شوکه بودم
گرسنه از پای سفره بلند شدم
و با فرحناز ظرف ها رو شستیم
فریبا هم جوری وانمود می کرد
که انگار از صبح خیلی روپا بود و خسته شده....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•