eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ سلام. من داستانمو مینویسم براتون اگر خوب بود تو کانالتون بزارید. دوازده سالم بود که یه روز بین جنگ و دعوای پدر و مادرم از خواب بیدار شدم ، تقریبا هر روز با هم دعوا داشتن، بخاطر همین اولش برام عادی بود، خواستم دوباره بخوابم که دیدم صدای داد و بیدادشون بالاتر رفت، مادرم خیلی عصبی بود، قایمکی رفتم پشت در اتاق و شنیدم که مامانم گفت حالا که اون زن رو به من ترجیح دادی برو همونو بگیر بگو بچتم بزرگ کنه . حیف من که جوونیمو پای تو و دخترت گذاشتم، اگر پنج سال پیش که فهمیدم چشم و گوشت میجنبه ازت طلاق میگرفتم الان شوهرم داشتم. سریع رفتم توی اتاقم تا نفهمن گوش وایسادم. دعواشون همچنان ادامه داشت. بعد اون دقیقا یادم نیست چیشد و بهم چی گذشت ، از اون به بعد یه روز خونه مادر بزرگم بودم و به زور بابام منو میذاشت پیش یه خانومی که می گفت پرستاره ، زنه قد بلند بود و خوشگل ناخناش همیشه لاک زده بود و موهای بلوندی داشت و بوهای خوب میداد ، یه روز که خونه مادر بزرگم بودم بابام اومد دنبالم و منو برد پیش مامانم و گفت مادرت بعد این میخواد از اینجا بره بدو بدو دویدم سمت مامانم و محکم بغلش کردم ولی مامان منو پس زد و گفت برو کنار، به من دست نزن توهم بچه همون بابایی خودتو به من نچسبون دنبال بلای جون نمیگردم. برو پیش بابات. گریه کردم و اشک ریختم ولی مامانم اصلا اهمیت نداد، داد زد تو لیاقتت همون زنه.... اون روزو میبینم که دخترتم راه و روش اونو دنبال کنه و ... بشه نتونی سرتو جلوی مردم بلند کنی. حرفاش برام مهم نبود، فقط دلم میخواست نره از پیشم، دوباره دویدمو بغلش کردم خودشو از من جدا کرد، خواستم محکم تر بغلش کنم تا نره، با دست کوبید توی صورتم و صورتم غرق خون شد . این آخرین تصویری بود که از مادرم یادمه، بعدشم رفت تهران و هیچوقت نخواست منو ببینه، انگار گناه بابامو به پای من نوشت، شایدم دوستم نداشت، بعدشم فهمیدم تو تهران ازدواج کرده و گفته بچه ای به اسم هدى نداره. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بابام خیلی پولدار بود ، اونقدری که تو کل شهر سرشناس بود و همه براش تا کمر خم میشدن . اون روز سرمو به شیشه تکیه داده بودم و دستمال جلوی دماغم نگه داشته بودم که بابا گفت دیدی مادرت تو رو نمی خواد ولی برات بهشت می سازم بابا جان . وارد خونه که شدم دیدم همون پرستاره تو خونمونه ، اومد منو بغل کرد و ... بعد اون روز افسانه شده بود زن بابای من ، کسی که زندگی ما رو نابود کرد.. افسانه کار به کار من نداشت از طرفی هم چشم دیدن منو نداشت چون بابام گفته بود بعد من دلش نمیخواد بچه دار بشه هجده سالم بود که برای کنکور درس میخوندم و مهندسی به رشته ای تو دانشگاه آزاد تهران قبول شدم ، اولش بابا مخالفت میکرد اما افسانه شده بود دایه مهربون تر از مادر و بالاخره بابا راضی شد که برم تهران ، برام یه ماشین مدل بالا خرید و بهترین اتاق خوابگاه رزرو کرد . توی دانشگاه بهتر از همه میپوشیدم و بهتر از همه میگشتم تو کلاسمون یه پسر بود که خیلی دلش میخواست بهم بفهمونه دوسم داره ولی من نسبت بهش بی اعتنا بودم و اصلا اهمیتی نمیدادم. من تو تهران خیلی دنبال این بودم تا بتونم حداقل یک بار دیگه مادرمو ببینم ، همه دلخوشی یه دختر مادرشه و من يهو ازش محروم شده بودم . تو دانشگامون یه بوفه بود که یه پسری توش کار میکرد ، سر و وضعش ساده بود و لباسای معمولی میپوشید ، مشخص بود وضع مالی خوبی ندارن . من تو تهران هیچ کسی رو نمیشناختم و بعد دانشگاه همیشه میرفتم تو بوفه و با گوشیم ور میرفتم ، یه روز که با تلفن داشتم صحبت میکردم و از مادر بزرگم خواهش میکردم آدرس مادرمو بده پسره صدامو شنید و وقتی به آدرس از مادر بزرگ پدریم گرفتم فقط اشک شوق میریختم ، پسره که حالا فهمیده بودم اسمش احمد اومد جلو و گفت چیزی شده ؟ میخواین کمکتون کنم ؟ آدرس گذاشتم جلوش و گفتم میخوام برم اینجا، بلدي ؟ احمد به برگه نگاه کرد و گفت آره ولی تنها نرو اینجا خانم ، تو شهرکه از تهران دوره خدایی نکرده اتفاقی نیفته براتون... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام دخترم. اعتراف می‌کنم با دوستم رفته بودیم آزمون بدیم، ۱۰۰ تومن پول برداشتم😂خلاصه آزمونو دادیم و خواستیم برگردیم گفتیم یچیزی بخوریم و برگردیم. آقا رفتیم آبمیوه بخوریم، دوستم گفت من شیرموز میخورم، منم دیدم ۷۰ تومن مونده گفتم یچیزی بگیرم کمتر دربیاد پولش😭😂گفتم منم آب انبه میخورم(آخه زن، انبه؟؟؟؟ مگه ارزونه😭😂) خلاصه سفارش دادیم و نشستیم‌ ،قیمتم نپرسیدیم با خودمون گفتیم چه باکلاسیم🤦‍♀🤣تموم که شد رفتیم حساب کنیم، با یه پرستیژ خاص ۷۰ تومنمو گرفته بودم دستم گفتم چقدر شد؟ طرف گفت قابل نداره شیرموز ۴۰، آب انبه ۹۰ تومن😭😂😂آقااااا بخداا من یه لحظه چنان شکی بهم وارد شد شبیه سکته‌ایا شدم😂💔خلاصه که با دست و پای سست توی گوش دوستم گفتم‌ تو حساب کن بقیشو و درو باز کردم و دَر رفتم😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
22.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔 ✍مواد لازم: 🥢 پیاز و زردچوبه 🥢 آرد و شنبلیله 🥢 روغن و رب 🥢 نمک و فلفل 🥢 تخم مرغ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام خسته نباشین. تجربه زندگی مشترک چهارساله من اینکه هیچ وقت وقتی دعواتون میشه با همسرتون با خانواده هاتون درمیون نزارین.اصلااااااا,, چون شما اشتی میکنین ولی حرفایی ک زده شده بینتون و خانواده ها شنیدن از یادشون نمیره و تاثیر منفی میزاره . من خودم برای اولین بار با همسری بحثم شد و با اینکه خودمون مخالف بودیم ب خانواده ها کشیده بشه ولی نمیدونم چرا احمق شدم و ب پدرشوهرم گفتم بیاد . وسط بحث حرفایی زده شد ک من واقعا خراب شدم . پدرشوهرم با اینکه خیییلی منو دوس داشت ولی یه مدتی باهام سنگین بود ... و باز من و همسری خوب شدیم و شوهرم ب پدرشوعرم گف من بعضی حرفا رو الکی گفتم و اینا... ولی خب بد شده دیگه😔😔😔 الان خداروشکر خوبیم ولی وجهه خوبی نداشت . ✍ اگه از همسرتون پیش خانواده خودتون بدگویی کنید و بعدها رابطه شما درست بشه ولی ذهنیت خانواده شما نسبت به همسرتان خراب میشه و احترام از بین خواهد رفت ... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی سلام دخترم خواستم از عروسی دختر دایی مامانم براتون تعریف کنم اون موقع من ۱۱ یا ۱۲ سالم بود بعد من شپش گرفته بودم😅 اونم تو مدرسه کناریم شپش داشت و من گرفتم خلاصه رفتیم عروسیم تازه نرفتم ارایشگاه چون مامانم گفت میترسم ببرمت ارایشگاه موهات درست کنن و شپشاتو ببینن 😂حق داشت خب تو خونه موهام شونه کردم و رفتم عروسی و حسابی شلوغ کردم و موهام انور اونور کردم 😂😂😂 که نصف اون ملت فک کنم شپش گرفتن خلاصه عروسی تموم شد دو روز بعدش خالم زنگ زد گفت دخترم شپش گرفته و از خارش، پوست سرشم الان میکَنه😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام به همه خانومای نازنینی که برای حفظ آرامش زندگیشون تلاش میکنن و با سیاست و مهربونی همیشه خونه رو گرم نگه میدارن تا همسر و فرزندانشون در سایه مهر و محبت و مدیریت عاقلانه اونها بتونن با آرامش زندگی کنن. میخوام یکی از تجربیات بد زندگی مشترکم که خیلیم ازش درس گرفتم رو باهاتون در میون بزارم. منو همسرم حدود یک سال هست که ازدواج کردیم و عاشقانه همدیگرو دوست داریم و برای زندگیمون که تقریبا اونو از صفر و بدون هیچ حامی و پشتیبانی شروع کردیم تلاش میکنیم. همزمان با ورود من به این خونواده دوتا پسر دایی و یک پسر خاله همسرمم ازدواج کردن و شدیم 4تا نو عروس. اونا همه همشهری و هم زبون هستن و البته دوتاشونم خواهرن و من بین اونا غریبم. اوایل خیلی خوشحال بودم که ماها همزمان ازدواج کردیم و فکر میکردم که دوستای خوبی میشیم اما متاسفانه کاملا برعکس شد. همیشه توی جمع طوری رفتار میکنن که من کاملا منزوی و تنها بشم و اصلا بامن صحبت نمیکنن و حتی متلک میگن و سعی میکنن باعث ناراحتی من بشن و البته مادر شوهراشونم بخوبی بهشون کمک میکنن. هربار هم که به شوهرم میگفتم اونا اذیتم میکنن میگفت میدونم اما اینم میدونم که تو خیلی خانومی و چند ساعت میتونی تحملشون کنی😩😩(من هیچوقت دلیل اینهمه کینه رو نفهمیدم و نمیدونم که چرا دوس دارن منو ناراحت کنن) چند روز پیش دوتا عروسی که خواهر هم هستن با مادر شوهرشون یجا مهمون بودن و منو همسرمم با دعوت رفتیم. مثل همیشه بد رفتاریاشون شروع شد و تا پاسی از شب ادامه داشت (اینم بگم که عروس دومی که از نظر سنی بزرگتره با من روبوسی نمیکنه و بزور دست میده اما تا شوهرمو میبینه میدوه طرفش و شروع می‌کنه به خودشیرینی و دائما سعی میکنه شوهرمو به حرف بگیره که خیلی منو حرص میده این کار). از اونجایی که شوهرم آدم خیلی مودبیه بلد نیست به کسی کم محلی کنه و اصلا این کارو درست نمیدونه. اونشب وقتی برگشتیم خونه کلی با شوهرم دعوا کردم که تو اصلا حواست به من نیست و نمیبینی که من توی جمع چقدر تنهام و بجاش با بقیه حرف میزنی و دل میدی و قلوه میگیری. همسرم خیلی سعی کرد که منو آروم کنه و دائم بهم میگفت تو با ارزشی و من فقط از روی ادب جواب اونا رو میدادم اما من انقدر ناراحت و عصبانی بودم که حرفای خیلی بدی زدم و شوهرمو متهم کردم. اما حرصم خالی نشد. آخرش برای اینکه تلافی کنم وسط دعوا اسم همسر یکی از دوستامو آوردم و گفتم از اون یاد بگیر که با همه بدیاش تو جمع فقط حواسش به خانومشه😔😔 شوهرم از این حرف شوکه شد. خیلی بهش برخورد😢😢 خورد شدن همسرمو دیدم😭 همسر من که همیشه مرد آرومیه انقدر عصبانی شد که گفت دیگه حق نداری با اون دوستت ارتباط داشته باشی حتی تلفنی😱😱😱 خیلی پشیمون شدم از حرفام اما آب رفته به جوی بر نمیگرده😔 یک ساعتی باهم حرف نزدیم وقتی هر دو آروم شدیم رفتم پیشش اونم با مهربونی ازم استقبال کرد. گفت حیف زندگی قشنگمون نیست که بخاطر دیگران خرابش کنیم. گفت دیگه هیچوقت منو با کسی مقایسه نکن. منم ازش عذرخواهی کردم و گفتم چون خیلی ناراحت شدم توی جمع خونوادت میخواستم حرصتو در بیارم وگرنه تو بهترینی و بقیه انگشت کوچیکتم نیست😉 اونم قول داد که با اون خونواده که همش منو ناراحت میکنن کمتر رفت و آمد کنیم. خانومای عزیز یه مرد با مقایسه واقعا خورد میشه چون همیشه میخواد که بهترین باشه، قهرمان زن و فرزندش باشه. لطفا اشتباه منو هرگز هرگز هرگز تکرار نکنید. زندگیتون شیرین😘😘 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت خواستگاری آقا سلام چطورین خوبین من ۲۴ سالمه و ۲ سال پیش یه خواستگار از خانواده خوب و اصیل اومده بود برام خود پسره فوق العاده باشخصیت به نظر می‌رسید و ظاهرشم واقعا فوق العاده بود خلاصه کنم رفتیم اتاق آخر راهرو برای صحبت اتاق داداش کوچیکمم دقیقا رو به روی اتاق من بود. ما وسط صحبت بودیم راجع به خط قرمزا و هدف کلی واسه آینده و موقعیت شغلی حرف میزدیم که یدفعه داداش کوچیکم عذرخواهی میکنم مثل یه گراز وحشی وارد اتاق شد جوری ک پسره ترسید و چاییش ریخت رو لباسش و منی ک نمیتونستم بخندم :)))😂 بعد داداشمو بیرونش کردم با دعوا و رفتیم ادامه صحبت که دوباره بچه پرید تو اتاق ايندفعه دیگه خانوادمو صدا کردم ک اینو فقط ببرن😐 تهش وقتی داشتیم میرفتیم پسره بهم گفت من با خودتم کنار بیام با این اخلاق داداشت نمیتونم کنار بیام و بخاطر خانوادمه که هیچی نگفتم منم نتونستم دهنمو ببندم و دعوای بدی کردیم جوری ک خانواده هامونم به این دعوا کشیده شدن و مجلس کلا پاشید😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
قسمت همتون🌚❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
تجربه شما : سلام من تقریبا سال پیش عروسی خواهرم بود و از تجربیاتم بگم که : حتما حتما عکاس سر مجلس بگیرید وقتی داماد رفت بیرون و مجلس زنونه شد و مشکلی نداشتین بگید فیلم بردار دوربین رو خاموش نکنه چون فیلم بردار ها اصولا دوربین رو خاموش میکنن تا موقع شام و وقتی فیلم ب دست ما رسید خیلی خشک بود و چیز خاصی نداشت بخاطر همین اتفاق حتما برای فیکس کردن صورت ب ارایشگاه برید و لباس تون رو درست کنید از هزینه مهمون ها کم کنید و چیزایی مثل هلی شات و اضافه کنید به فیلم برداری ادمین: سلیقه ها کاملا متفاوته و قابل تعمیم به جمع نیست.🍀 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام وعرض ادب و احترام من در سن 22سالگی نامزد کردم دیوانه وار همدیگرو دوست داشتیم ،بهترین لحظات رو درچند ماه باهاش تجربه کردم و فکر میکردم خوشبخت ترینم ، کم کم متوجه شدم خیلی بی اراده هس و مطلقا روی حرف پدرش حرف نمیزنه و تمام اتفاقات ریزو درشت رو با پدرش در جریان میگذاره ، بیماری صرع ارثی داشت و به من نگفته بود وقتی سند ازدواجم رو دیدم متوجه شدم که چند بند ازدواج که برای حمایت زن هست رو حذف کردن تا من راه برگشت نداشته باشم ,با این حال پدر ایشون با کمال پررویی توقع داشت که من برای زندگی با ایشون در مقابل دروغ واشتباهاتشون زانو بزنم ،من برای اینکه تصمیم درستی بگیرم مشاوره او رفتم و ازش جدا شدم و روزهای سختی رو پشت سر گذاشتم به امید زندگی ایده ال اما سه سال بعد به اجبار خانوادم ازدواج کردم از اون روز به بعد با نفرت از شریک زندگیم زندگی مشترکم شروع شد اون عاشقانه دوستم داشت ومن ازش متنفر ... مادرم برای دومین بار با طرز فکر اشتباه ومتعصبانه ش من رو راهنمایی غلط کرد ومن باردار شدم اوایل همه امیدم به این بود که همسرم صبور و خوش اخلاقه اما در اصل بسیار جوشی و بد اخلاق بود،سر کوچکترین چیز لباسش رو پاره میکنه وسیله میشکنه و فریاد و کتک....هربار با روشهای مختلف ازش خواستم که خودش رو کنترل کنه , و خواستم که یه بچه دیگه بیاریم تا تنها نباشیم چون خانوادم منوطرد کرده بودن و الان باوجود نبود عشق به همسرم, خودم رو اینطور راضی میکنم که همسرم از فرعون که بدتر نیست و نابود کردن این زندگی با وجود دو فرزند کار عاقلانه ای نیست ،مطلقا خودم رو نمیخام قربانی بچه هام بکنم ، فکر میکنم که با جاخالی کردن من, فرددیگه ای نبود من رو پر میکنه ،و به دخترام باوجود سن کم یاد میدم که احترام پدرشون رو داشته باشن واز بداخلاقی ایشون ناراحت نشن چون ایشون مرد هس و خسته از کار,از دوستان خواهش میکنم که قبل ازدواج چشمهاشو نو خوب باز کنندو بعد از ازدواج کمی غفلت و چشم پوشی ,من با تغییر زندگی, مشکلاتم کم نشد بلکه شکل دیگه ای به خودش گرفت ـ پس بافرد اول زندگی بسازید چراکه هرکسی در جایگاه همسری قصور واشتباهاتی داره.و تجربه دیگه اینکه ,دراوج عصبانیت همسرم با اینکه اون مقصره بهش میگم بدون اون نمیتونم زندگی کنم و بارهادیدم که چقدر تاثیر داشته, باتشکر از کانال خوبتون. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
20.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔 ✍مواد لازم : 🥢 ۲۰۰ گرم ریحون 🥢۲۵۰‌ گرم گوشت چرخکرده 🥢 ۱ عدد پیاز متوسط 🥢 ۲ عدد سیب زمینی متوسط 🥢 ۲ حبه سیر 🥢 ۱ قاشق غذاخوری رب 🥢 ۱ قاشق غذاخوری رب انار 🥢 ۳-۴ پیمانه برنج 🥢 زعفران 🥢 نمک و فلفل سیاه 🥢 ادویه ها ( زردچوبه ، پاپریکا ) •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•