eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.8هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام مرسی از کانال خوبتون ک واقعا مایه آرامشه من ۲۴ سالمه و آقام ۲۶ و یکساله ک ازدواج کردیم آقام توسن کم نامزد داشته و مطلقه ست ولی من بخاطر ایده آلهایی ک داشتم باهاشون ازدواج کردم اولا خیلی واسم جالب بود ک طرف کی بود چی بود اما خودمو کنترل میکردم و براش این حسو بوجود آوردم ک واسم مهم نیس و انگار ک فقط من تو زندگیش بودمو هستم و جوری تابحال رفتار نکردم ک بخواد گذشتش بشه واسش و آقامم واسم کم نمیزاره یخورده آرومو گاهی منزوی میشه اما من همیشه انرژیمو میبرم بالا تا اونم بدونه ک من زن خوبیم واسش الانم خوب فهمیده ک چقد دوسش دارم☺️ یبارم فقط بش گفتم ک واسه بار اوله ک از طلاق کسی خوشحال شدم چون تو شدی واسه ی من ✍ دنبال گذشته همسرتان نباشید و خدای نکرده بهش سرکوفت نزنید که بسیار عواقب بدی داره ... تاکیییید میکنم حتی اگه همسرتان خواست از گذشتتون بدونه بگید اما کامل نه، به جاش بگید مهم الان که تو عشقم هستی و من فقط تو رو دوست دارم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام  ۱۳سال پیش عروسی پسر عموم بود و پدرم آشپز بود داشت غذا درست میکرد منم ۱۷سالم بود یهو بابام دعوام کرد که چرا آرایش کردی و... منم از حرصم توسوپی که درست کرده بود نصف قوطی ریکار یختم آقا شب همه دل درد گرفتن😈ولی خیلی پشیمون شدم خلاصه دیگه ۱۳سال میگذره بابام تا الانم نمیدونه منو ببخش🙃🙂 ادمین: هر چی پیش میریم به روح خبیثتون بیشتر پی میبرم و میترسم://// •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی ❤️ سلام. من داستانمو مینویسم براتون اگر خوب بود تو کانالتون بزارید. دوازده سالم بود
داستان زندگی ❤️🌸 نمی دونم چرا اون لحظه به حرف احمد اعتماد کردم و گفتم پس چیکار کنم که احمد گفت من میبرمتون ، بزارید شیفتم تموم بشه من میبرم . باشه ای گفتم و منتظر موندم تا شاگرد بعدی مغازه بیاد و با احمد راه افتادم سمت آدرسی که گرفته بودم ، توی تمام مدت احمد مدام سوال میپرسید و من جوابی نمیدادم. وقتی رسیدیم به آدرس پیاده شدم و زنگ آپارتمانو زدم ، صدای یه خانمی پیچید تو در که گفت کیه و من با بغض گفتم هدى ام . منتظر اومدن مامانم بودم که مادر بزرگم اومد دم در ، یه نگاه بهم انداخت و گفت چی میخوای؟ بابای بی همه چیزت که دختر منو بدبخت کرد حالا که دخترم حاملس تو اومدی بچشو بگیری ازش ؟ با گریه گفتم من نوه توام. مادر بزرگم گفت برو حوصلتو ندارم تو هم بچه ی همون مردیکه ...، غیر پول خدا بهتون چی داده ؟ از حرف مادر بزرگم دست و پام میلرزید و هنوز میخواستم جواب بدم که درو بست و رفت تو خونه. حالم خراب بود نشستم تو ماشین و شروع کردم با احمد درد و دل کردن ، از بچگیم گفتم از این که همه هوش و حواس بابام زنش بود و من تو اون خونه غریب ترین آدم بودم . احمد به حرفام با جون و دل گوش میداد و اون شب شمارمو گرفت . وقتی رفتم خوابگاه احمد بهم پیام داد و حال و احوالمو پرسید بعد اون روز رابطه من و احمد شروع شد ، از خودش و خانوادش زیاد نمی گفت ولی من از همه چی براش میگفتم ، خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو میکردم عاشق احمد شدم . دختر مایه دار دانشگاه شده بوده عاشق شاگرد بوفه دانشگاه ، هر کی میشنید میزد زیر خنده ولی من که گناهی نداشتم دلم آرامش میخواست رابطه با احمد روز به روز بیشتر میشد و تو خوابگاه با کسی دمخور نمی شدم. واسه تعطیلات بین ترم که برگشتم شهر خودمون فهمیدم افسانه حامله شده ، انگار دنیا رو سرم خراب شده بود هنوز یک ماهه حامله بود ولی مینشست رو مبل و دستشو رو شکم صافش میذاشت و بابامم مدام نازشو میکشید انگار نه انگار من دخترش بودم . یه شب که افسانه نیم ساعتی غر و ناز اومد و لیست بلند و بالا از چیزایی که هوس کرده بود به بابام داد گفت سرم درد میکنه و میرم تو اتاق بخوابم وقتی رفت به بابام گفتم مگه قرار نبود من تنها بچت باشم ؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خانم هستم  ۲۸ ساله ۶سالم که بود و خواهرم ۵‌سالش بود من شبا خودمو خیس میکردم مامانمم همیشه دعوام میکرد که تو بزرگ‌شدی دیگ اینکارو نکن یه شب نصف شب بیدار شدم شدیدا دستشویی داشتم  از یه طرفم میترسیدم تنهایی برم دستشوییم تو حیاط بود بعدش یه فکری به سرم زد 😬خلاصه خواهرم که کنارم خوابیده بودم رفتم زیر پتوش تو حای اون جیش کردم اونم طفلک خواب اصلا متوجه نشد صبحش مادرم بیدار شد دید جای خواب خواهرم خیسه مال من خشک کلی دعواش کرد و کتک که چرا جیش کردی اون طفلکم میگف نه من نکردم 😑 مامانمم همش میگف ببین خواهرت جیش نمیکنه دیگ بزرگ شده دختر خوبی شده  خلاصه این کار من شده بود هرشب میرفتم تو جای اون جیش میکردم و بعدش میرفتم سرجای خودم  میخوابیدم تا اینکه یه شب مامانم بیدار شد منو دید و لو رفتم😑 و بعدش یه کتک مفصل خوردم و دیگ اونکارو نکردم مامانمم کلی عذاب وجدان داشت ک چقد خواهرتو دعوا کردم نگو تو اینکارو میکردی😅 الان خواهرمم تو کانالتونه  از همینجا میگم مینا حلالم کن بابت کتکای که مقصرش من بودم😂😜 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ایده لاک ناخن عروس 💅 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام. دخترم اقاما یه بار رفتیم مهمونی خونه داییم، همسایشونم بود که من میخواستم ننم رو بفرستم خواستگاری خونشون ، بالاخره هرکی ممکنه بعد شام دستشوئیش بگیره دیگه من رفتم تو توالت درو قفل کردم، داییم پول داره دستشوئی شون اندازه اتاق منه... خلاصه من کارمو کردم و بلند شدم میخواستم شلوارمو کشیدم بالا که یه دفعه در باز شد نگو قفل در اصلا خراب بوده😐 حالا شما فرض کنید من نیم خیز ، پدر دختر مورد علاقم تو چارچوب در ... با چشای از کاسه در اومده، بديش اینجاست هوا رو مسموم کرده بودم 😂😭 من دیگه تا آخر مهمونی سر مو بلند نکردم نتیجه : همیشه از قفل شدن در دستشوئی مطمئن شوید تا به حالت نیم خیز با پدر زن آیندتون چش تو چش نشید:// •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
26.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔 🥢مرغ: ۱ عدد متوسط 🥢 پیاز: ۲ عدد متوسط 🥢 گردو‌ی نیم کوب: ۱۵۰ گرم 🥢 رب ازگیل: ۳ ق غ خوری 🥢 چوچاق خشک: ۳ ق غ خوری 🥢 سیب زمینی: ۱ عدد 🥢 روغن: ۱/۲ فنجان 🥢 آب: ۲ لیوان 🥢 زعفران: ۲ ق غ خوری 🥢 نمک، زردچوبه، فلفل سیاه و فلفل قرمز به مقدار لازم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام به اعضا محترم کانال خوب همسر من شغلشون طوری که بعضی شب ها خیلی دیر به منزل میان 😔😔 ولی من بیدار منتظر شون می مونم تا به خونه بیان و به استقبالشون میرم 😊🌷😊 همسر عزیزم هم خیلی این حرکت من رو دوست دارن وحتی با وجود اینکه امکان استراحت در محل کار رو دارن ساعت دو سه بامداد هم به خونه میان☺️ و این حرکت شاید به نظر ساده خیلی تو زندگی ما اثر خوبی داره 🌷🌷 چون ایشون میبینن که مورد توجه هستن و من قدر کارهاشون رو میدونم وابستگی شون رو درک میکنم یه توصیه دیگه هم دارم که لطفا در هر جایی که به غیر از خودتون و همسرتون کسی دیگه حضور داشت در نهایت ادب و احترام و مهربانی با هم رفتار کنین که با این کار باعث میشین دیگران هم نسبت به زندگی شما با احترام رفتار کنن چون میبینن خودتون بهم احترام میگذارین🌷🌷🌷 امیدوارم زندگی هاتون پر از رزق ، عشق ، لبخند ، سلامتی ، آرامش و عاقبت بخیری باشه 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 در آخر هم از مدیر کانال تشکر میکنم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
این بابای ما درکل خیلی باهامون شوخی میکنه و پایس کلا،یه شب رفیقم خونه ما خوابید،ما تا صبح بیدار بودیم و حرف میزدیم،یهو با یه صدای خییییلی بلند و بد مث فنر پریدیم ، نگا کردم میبینم بابام اومده بالاسرمون و قابلمه و قاشق هم دستشه🤦🏻‍♀دختر مردمو چنان زهره ترک کرد که تا چندماه نمیوند خونه مون😂آخه چه کاریه پدر مننن •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•