eitaa logo
آدم و حوا 🍎
37.8هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3.2هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🌸🍃 بعد چهار روز بالاخره گوشیم زنگ خورد، احمد بود ، اشک میریختم و هق هق میکردم وقتی
داستان زندگی 🌺🎀 بابا نشست رو زمین و گفت واقعا میخوای زن این مرتیکه بشی؟ مادرشو ببین .. چشم دوخته به مال و اموال من ، خجالت نمیکشی ؟ تموم کن این بچه بازی رو برو و بخواب . گفتم اگر نزاری برم امشب خودم همراهش فرار میکنم و ابروتو میبرم، بابا همون جوری رو زمین نشسته بود سکوت کرد و گفت تا آخر عمر میندازمت تو همون اتاق بپوسی و من رفتم سمت آشپزخونه و گفتم خودمو میکشم به قرآن فردا همراهش نرم خودمو میکشم... بابا گفت باشه برو ولی راه برگشتی نیست چون میخوام برات مراسم ختم بگیرم ، فردا تو محضر جلوی چشمت همه دار و ندارمو میزنم به نام بچه تو شکم افسانه .. خودتی و لباسای تو تنت ، حتی اون ماشینم پس میگیرم . سرمو بالا گرفتم و با غرور گفتم بهترشو برام میخره . روز بعد وقتی زنگ خونه رو زدن بابا با التماس گفت بیا و از شر این ماجرا بگذر هدی ، به خدا که بهترینا برات سر و دست میشکنن.. ولی من دیوونه تر از این حرفا بودم و همراه بابا بدون حتی یه شاخه گل و یه شال سفید رفتیم محضر عاقد وقتی پرسید مهریه چیه مادر احمد گفت پسر من هیچی نداره مهریه بده ، بنویس یه جلد قرآن . بابا گفت مهریه نمیخواد حاجی ولی تنظیم کن حق طلاق با دخترمه. بابا اینو که گفت احمد اومد جلو و گفت یعنی چی ؟ نمیخوام اصلا. بابا گفت خدا رو شکر پس بهم خورد احمد با این حرف بابا کوتاه اومد و تو کمتر از چند دقیقه شدم زن احمد ... بابا اومد جلو و گفت دعا میکنم که پشیمون نشی چون راه برگشتی نداری .. تو صداش بغض بدی بود، حتى بغلمم نکرد .. رفت جلوی احمد و گفت یه پولی ریختم به حساب دخترم به جای جهیزیش که رو دوش من بوده و باید بهش میدادم. مادر احمد اومد جلو و گفت دست شما درد نکنه، به خدا این پسر ما دست بوس شماست اینجوری نگاش نکن خیلی پسر خوبیه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بابا خدافظی کرد و رفت . من موندم و احمد و مادرش ، احمد اومد دستمو گرفت و گفت دیگه زن خودم شدی هدی باورت میشه ؟ ولی من هنوز باورم نمیشد یهویی واسه چی تصمیم گرفتم زن احمد بشم . احمد گفت بریم ماشینتو برداریم و بریم تهران گفتم بابام ماشینو گرفت.. مادر احمد گفت یعنی چی که گرفت مگه به نام تو نبود؟ گفتم بود ولی گرفت خودش برام خریده بود . احمد گفت عب نداره با اتوبوس میریم تهران تمام طول راه تا تهران مادر احمد بابامو نفرین میکرد که ماشین منو گرفته و اون مجبور شده با اتوبوس اینور اونور بره وقتی رسیدیم تهران احمد تاکسی گرفت و رفتیم تا خونشون ، یه خونه خیلی قدیمی تو جنوب شهر بود . وارد خونه که شدیم همه اومدن استقبالمون ، بیشتر از بیست نفر بودن و همه منو آبجی صدا میزدن ، با خودم گفتم مگه میشه احمد بیست تا خواهر برادر داشته باشه که فهمیدم زنداداشش و داماداشون هم منو آبجی صدا میزدن. چمدونمو گذاشتم تو اتاق که خواهر کوچیکه احمد اومد جلو و گفت بزار چمدونتو میبرم اتاق خودتون گفتم نه مزاحم نمیشیم همین امروز و فردا میفتیم دنبال خونه.. اینو که گفتم یهو مادر احمد خونه رو گذاشت رو سرش و جیغ و داد که کدوم خونه؟؟ از پسر کارگر من تو این گرونی انتظار خونه هم داری ؟؟ نکنه انتظار داری برات ويلا بگیره ؟ مگه خودت جهیزیه دادی که حالا انتظار خونه و زندگی داری ؟ خیلی بهم برخورده بود رفتم جلو و گفتم اولا که انتظار ويلا ندارم ولی انتظار دارم حداقل یه خونه کوچیک برام رهن کنه، بعدشم بابای من پول داده بابت جهیزیه هروقت خونه آماده شد جهیزیه رو میچینم. یکی از برادرای احمد گفت آبجی اون پول که مادر میگه قراره احمد باهاش تاکسی بخره ، تو دلم گفتم مادرتون غلط کرده . گفتم نه همچین خبری نیست پول جهیزیه من چه ربطی به تاکسی داره ؟ اصلا مگه احمد راننده تاکسیه؟ تو دانشگاهمون کار داره میره همونجا کار می کنه . يهو احمد دستمو کشید تو اتاق و گفت از الان شروع کردی ؟ آره ؟ نشست رو زمین و شروع کرد به کتک زدن خودش... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی چندسال پیش من کلاس ششم بودم عروسی پسرعموی دخترخالم دعوت شدیم نسبت فامیلی دورادوری داریمم. عروس غریبه بود و ماهم نمیشناختیم. یادم میاد از بس فضول بودم رفتم از مادر داماد یعنی زن عموی دخترخالم درباره هرکی که اونجا بود پرسیدم هی میگفتم خاله این کیه خاله فلانی کیه هی بیچارم قشنگ توضیح میداد آخرسر یه زنه اومد به چشمم زیبا نیومد گفتم این زنه چقدر زشته خاله فامیل کیه گفت خواهر عروسه یعنی قشنگ خجالت کشیدم🫠😂😂 تازه بعدشم دو روز بعد ولیمه دختر پسر خالم بود همه اونجا بودن زن عموی دخترخالم همین مادر داماد برگشت به مامانم گفت ماشالله چه دختر فضولی دارین تو عروسی از همه چی سردرآورد مثل این مادرشوهرا😐😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بمب انرژى مجلسی مواد لازم : خرما ۱ بسته کره بادوم زمینی نصف استکان آب پودر زنجبیل🫚 پودر هل دارچین •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
♦️با نام خدا و با نیت خالصانه و همراه با وضو🔻 ☀️سوره تبت یدا ابی لهب☀️ را کامل بنویسداگر زن همراهش ان را نگه دارد شوهر رغبتی به هیچ کس نکند♦️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام عزیزانم خواستم جواب اون خانمی ک خواهرشوهرشون گذشته همسرشونو براشون گفته و... رو بگم شاید بدردشون بخوره😍☺️ اول اینکه هیچوقت دیگران رو نخورین و خواهرشوهر هرچندم خیلی خانومو خوب باشه ولی ی وقتایی بدمیشه حتی با ی حرف ، و با اعضای خانواده شوهرتون هم خیلی صمیمی نشین هرچند خووووب باشن خیلی آخرش ی جا ضرر میشه ، خانومیه گل شما قبل از اینکه خواهر شوهرتون اینارو بگه ب شوهرتون شک داشتین؟ بی اعتماد بودین بهش؟ کنترلش میکردین؟ ن عزیزم هیچ کدوم ازاینا نبوده الان ک اینارو شنیدین اینجوری شدین حق میدم بهتون طبیعیه ک یک زن وقتی ی حرف کوچیک حتی ، از همسرش شنید ناراحت بشه و بگه اگه الانم اینجوری باشه چی؟ولی خودش میتونه این افکارو ازبین ببره و باشه ، خانومی جان زندگی خودتونو اوقات خوش زندگی خودتونو همسرتونو خراب نکنین اونا مال بوده هیچ دلیلی هم نداره ک همسرتون بازم مثلا کارایی رو ک تو گذشته انجام داده رو انجام بده به اینکه چقد دوستون داره کنین ب اینکه از میون این همه دختر،ک ممکن بود مثلا بره با دخترعموش ازدواج کنه ولی شمارو کرده فکرکنین مرد اگه ببینه خیلی همسرش بهش شکاکه و مدام میخواد بپرسه آقا کجامیری کی میای باکی میری میری چیکار و...و همسرش بخواد مثل بچه ها کنترلش کنه دلسرد میشه ، احساس حقارت میکنه ؛ بهش خانم براش کنین انقد زیاد بهش کنین ک دیگه گذشته و اون خانومه براش باشه پس عزیزم زندگی خودتونو خراب نکنین بخاطر حرفای کسی ، شوهرتونو باجون و دل دوست داشته باشین اگه شما واقعا زنانگی کنین و بهش بفهمونین ک بهش اعتماد کامل دارین چشمو دل شوهرتون از هرچی زن و دختره میشه ، مرد اگه خانومش بهش اعتماد داشته باشه برا اون خانوم جونشوهم میده ولی اگه ببینه بهش اعتماد نداره ناامید میشه ازخودش و حتی اعتماد ب نفسش هم کم میشه انقد خوب رفتارکنین ک بفهمه شما با بقیه خانوما فرق دارین و توجمعی ک دختر عموهاش هستن انقد ب همسرتون نزدیک بشین بهش محبت کنین ک چشمشون ... بشه😜😝 ایشالا زودتر مشکلتون برطرف بشه و اصلا نگران نباشین و استرسو ازخودتون دورکنین😍اون خانمه هم الکی نمیتونه زندگیتونو خراب کنه مگه دست خودشه؟😡😂 ،امیدوارم حرف من ب دردتون بخوره💋💋💋💐💐 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
👜 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی دوهفته پیش عروسی عموم بود من دختر خواهر زنعموم باهم صمیمی هستیم قرار بود ساقدوش باشیم ما دوتا آقا از روز نامزدی عموم داداش پیگیر منه، زنعموم هم به مامانم ی چیزایی گفته، خلاصه روز عروسی ما ساعت یک ظهر دیگه آماده بودیم قرار بود داداش زنعموم بیاد دنبالمون منم خیلی خوشکل کرده بودمم باکلی کلاس داشتم میرفتم سوار ماشین شم افتادم پام پیچ خورد کل شب ونگام میکرد ومیخندید😂😂😂😭😭 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام ممنونم از كاناله خوبتون من بيست سال دارم و هفت ماهه عقد كردم زندگي خيلي خوبي با همسرم دارم و عاشق هم هستيم همسرم كار فرماي من هستند و بيشترين بحث و دعواهامون به مسائل كاري مربوط ميشه و اين ك خواهرم هم با ما همكاره و از زمانه عقد من ب همسرم به عنوانه كار فرما توجهي نداره و هر روز ب خاطره دعواهاي اين دو نفر من عذاب ميكشم جوري شده ك مادرم تصورش از همسرم خراب شده خواستم بگم خانوماي محترم اجازه نديد افراد خونوادتون از موقعيت همسرتون سو استفاده كنند و اين باعث بشه وجهه خانوادگيتون به خاطر مسائل بي ارزش خراب بشه و از همون روزه اول حد خانوادتون رو مشخص كنيد و در مورد حل اين مسائل اگر تجربه اي داريد ممنون ميشم ك به كانال ارسال كنيد🌹 ✍ حریم هارو حفظ کنید تا حرمت ها شکسته نشود •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی سلام من دخترم یه خاطره دارم از روز عروسی پسرعموم کلاس چهارم بودم ساعت ۱۰ صبح من غرق خواب بابام هرچی داد و قال میکرد بیدار نمیشدم از بس خوابم سنگین بود. بابام بالاخره اومد و توی پتو منو مچاله کرد و شوت کرد وسط هال منم با کلی غرغر دل از خواب کندم و رفتم حموم. از حموم که زدم بیرون دیدم ۱۱ شده. حالا من موندم با موهای خیس چه غلطی کنم. رفتم گاز رو روشن کردم و شعله شو بردم بالا. بگو خنگ رو گاز آخه؟ چشمتون روز بد نبینه کلل موهای جلوم سوخت و بابام اومد دو دستی زد تو سر خودش و یه بار دیگه من رفتم حموم کردم. تو عروسی نصف جلوی سرم کچل بود مجبور شدم یه طرفه بندازم😑 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفندآشپزی یک‌کیلو سبزی برای چند نفره؟ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 با سلام خدمت همه خانومهای گل🌹 من در 24 سالگی بودم که یکی از پسرهای فامیل ازم خواستگاری کرد خانوادم مخالف بودند ولی ما همدیگه رو دوست داشتیم و بالاخره با پافشاری خانوادمو راضی کردم بعد از عقد متوجه شدم که دروغهای زیادی درمورد خودش و کارو شرایطش بهم گفته و از این بابت خیلی ناراحت و افسرده بودم ولی با این وجود هر روز بیشتر عاشقش میشدم و سعی میکردم شرایط رو نادیده بگیرم اما او اگرچه به زبون ابراز علاقه میکرد ولی هیچ تلاشی برای بهبود شرایط و خوشحال کردن من نمیکرد و از طرفی مورد بی مهری خانوادم بود و خودش هم اصلا هیچ احترامی برای خانوادم قایل نمیشد .من نمیدونستم باید چطوری باهاش رفتار کنم و وسط عشقم وخانوادم گیر کرده بودم (البته عشقی که زیاد هم بهم محبت نمیکرد و همیشه حرفایی از گذشتش میزد که آزارم میداد) مشاوره هم کمکی بهم نکرد اوضاع بدتر شد و منم دیگه تحملم کم شده بود و برخلاف علاقه ای که بهش داشتم هر روز باهاش بحث میکردم و از هم دور میشدیم و قهرهای طولانی داشتیم تا اینکه یه بار کتکم زد و من تصمیم به طلاق گرفتم شوهرم مخالفت کرد ولی زیاد هم برای راضی کردنم تلاش نکرد و توافقی جدا شدیم و من خیلی زود ازدواج کردم شوهرم الان خیلی خوبه و دوستم داره ولی من علاقه ای بهش ندارم و زندگی برام مثل جهنمه هرچی بیشتر بهم محبت میکنه من بیشتر زجر میکشم ...😞😞😞 خواهرای گلم اینا رو گفتم که بهتون بگم اگه مردی رو عاشقانه دوست دارید به خاطرش همه ی سختیارو تحمل کنید نه به خاطر اون بلکه به خاطر خودتون چون عشق چیزی نیست که تکرار بشه تو هر رابطه ای ایجاد بشه و کسی که یکبار عشق رو تجربه میکنه بدون اون تا ابد دلمرده و غمگین خواهد بود حتی اگر هیچ مشکلی تو زندگیش نباشه😢😢 ✍ واقعا مایه تاسف است ☹️ این چه عشقی است که میگوید ؟ این چه عشق است که از گذشته ی پر از هوس میگوید ؟ این چه عشقی است که دلبندش را به باد کتک میگیرد ؟ واقعا جای تاسف دارد گول حرف ها و ابراز علاقه زبانی کسی را بخوری و در قبال همسرت به او باشی . این نهایت ظلم به همسر و جهالت است ضمنا عشق قابل تکرار است، جمله ی اولین عشق تکرار نشدنی است بسیار بسیار غلط است، •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•