eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
تو کارت دعوت عروسی نوشته بودن با لباس اسپرت بیاین و خوراکی زیر اندازم با خودتون بیارید ... طرف خیلی پولدار بود ولی خاکی بود‌و خیلی کلاس نمیذاشت ولی ما گفتیم الان چه عروسی میگیره رفتیم به آدرسی ک گفت دیدیم نه تالاری نه هیچی وسط جنگل بود توشمال گفت زیراندازاتونو بندازین خوراکیاتونو بزارین وسط( دوست خانوادگی بودیم ) بیشتر فامیلاشون خارج بودن ،مهموناشون حدودا ۶۰ نفری بودن ماهمه با بهت نگاه میکردیم ، پرده آخر اینکه عروسم با لباس اسپرت فقط تور عروس داشت پرسیدیم چرا ؟؟؟میگ فقط از تورش خوشم اومد دامادم اسپرت بود لباساش😐😐 ما جوج بردیم زدیم به عروس دومادم دادیم، خیلی جالب بود •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فقط اونجا که پسر عمم و دختر داییم باهم نامزد کرده بودن و با خانوادهاشون اومده بودن مهمونی خونمون بعد برای اینکه این دوتا تازه عقد کردن براشون جداگونه شام گذاشتن تو اتاق من، دیگه که باهم تنها باشن راحتتر صحبت کنن، هیچی دیگه من با لباس خاکی از سرکار اومدم دیدم سفرشون کوچیکه و رنگی نشستم باهاشون غذا خوردن پسر عمم گفت چی میخوای اینجا گفتم پسرتونم از آینده اومدم عوواااا عووواااا بزور جمعم کردن از پیششون، آخرش هم یه تیکه گوشت دزدیدم🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
امروز رفتم فیزیوتراپی؛ داشتم مشخصات رو میگفتم برا پر کردن فرم،خانمی که اونجا بودگفت: عکستون هم بدید، منم فکرکردم منظورش عکس سه در چهاره،گفتم: فراموش کردم عکس بیارم، چن قطعه؟ گفت: نه منظورم ام آر آیتونه🥴 دوتامون زدیم زیر خنده🤣🤣 خدا هیچکسو خار نکنه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام. یه تایمی آقاجون خدابیامرزم دچار ی بیماری شده بود یادم نیست چی بود اما قفلی زده بود میرفت دم در بانک ملی داد میزد اتوبوس منو بدید😕😕😂😂 هی میگفتیم آقاجون اتوبوس چی؟ ...میگفت تو قرعه کشی بانک اتوبوس برنده شدم اینا بهم نمیدنش😂 . اصلا یه داستانی🤦‍♂داشت کم کم آبرومونو میرد که جمعش کردیم😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
عجیب ترین شوخی عمرم این بود ک یکی از فامیلامون دو تا پسر داشت ک خیلی باهم شوخی میکردن و... بعد سنشونم حدود ۱۷ ۱۸ بود یبار یکی از این بنده خداها خواب بوده اون داداش دیگه ش از سر شوخی میاد میگه ک پاشو پاشو حسن، دایی مرده هیچی دیگه پسره از بالای تخت دو طبقه میوفته سرش و دستش میشکنه، 😂 جالبه تو همون حالم ول نمیکردن همو •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اسکار بدترین شوخی میرسه به من🫠 منو داداشم با هم تنها زندگی میکنیم بنا به دلایلی....یه روز نزدیکای ظهر داداشم تازه از سرکار رسیده بود من خودمو زدم به بی حالی و غش و بیهوشی... داداش بیچارم چندبار منو صدا زد و تکون داد دید بیدار نمیشم تشنج کرد😞🫠 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اقا منم بگم😂 راستش اولین خاستگار من وقتی اومد ۱۸ سالم بود من کنکوری بودم ودرس داشتم ولی چون خونواده خوب و پولداری بودن😂 قبول کردم با پسره حرف بزنم خلاصه ما رفتیم تو اتاق که حرف بزنیم اول از همه ایشون گفت: مدل گوشیت چیه؟ منم گفتم مدل گوشیم به شناختت کمکی میکنه؟ برگشت گفت اصولا با ادمایی که مدل گوشیشون پایینه مشکل دارم. رفتارشون چیپه. حالا داشت شوخی میکرداااا، فکر کرده بود خیلی جوکه واسم😐😂 منم از اونجایی که ادم جدی ای هستم بهش گفتم اسمت چی بود؟ گفت حسام گفتم حسام جون برو خونتون... بنده خدا موند😂 گفت شوخی کردم گفتم من راستش از افرادی که اینجوری شوخی میکنن خوشم نمیاد. رفتارشون چیپه. خلاصه بنده خدارو فرستادم رفت بعدشم رفتم درس بخونم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام  ی بار خاستگار اومده بود برام مامان پسر اومده بود حرفارو بزنه ببینیم ب نتیجه میرسیم یا ن ک بعد با پسرو کل خانوادشون بیان آخر ب نتیجه نرسیدیم این خانم زنگ زد پسرش بیاد دنبالش پسره ک اومد منم از رو کنجکاوی رفتم تو تراس ک پسرشو تو کوچه ببینم...خلاصه هی سرک میکشیدم و خودمو کش میدادم سمت چپ هیچکس نبود گفتم بزار سمت راستمم ببینم ک دیدم بعلههه اون ی ساعتی ک من مث بز آویزون شده بودم سمت چپ این عاقا داشته از سمت راست نگام میکرده🫤😂 از خجالت آب شدم🤣🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
۱۶ سالم بود ک اومدن خاستگاری... طرف ما یجوریه ک عروس و دوماد اصلا همو نمیبینن شاید فک کنین ک مگ عهده قجره ولی بله دقیقا... جونم براتون بگه خاستگاری تموم شد من هنوز ب اصطلاح نامزدمو ندیده بودم روز بعدش خانواده شوهرم اومدن برا انجام کارایه عقد منم رفتم احوالپرسی کنم احوالپرسی که کردم، ی پسره هم همراشون بود ک دور سرش روسری پیچونده بود بعد من اومدم ب مامانم گفتم مامان اینارو نگا کارگر خونشونم با خودشون اوردن مامانم ی نگاه بهم کرد و ی نگاه به پسره ،گفت شوهرته😐😐😐😐😐من اونجا سکته زدم نگو اقا چون از سربازی اومده بوده موهاش کوتاه بوده اونجوری کرده بود🤣🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اولین باری ک برام خاستگار اومده بود  فرداش مدرسه داشتم کلی هم مشق داشتم ک باید مینوشتم خلاصه مهمونا اومده بودن منم کلی درس ریخته بود رو سرم دیگ همه فهمیده بودن عروس خانم مشقاشو ننوشته🫠🤣 خلاصه اقای داماد چن صفحه از مشقامو برام نوشت، چن صفحه هم برادرش😂 بعد چند روزم جواب منفی دادم😐😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلاااام برای خواهرم خواستگار اومده بود پسره هم نبود مادرش گفت می‌خواییم دخترتون رو ببریم ازش کار بکشیم تو شهرستان کلی گوسفند و گاو داریم باید کمکمون کنه😐 خانواده محترم ما هم پرتشون کردن بیرون خب این چه حرفیه ملت دخترشونو از سرراه پیدا نکردن که کارگر میخوای برو بگیر چه وضعشه😐😐 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
بابام وقتی میره خواستگاری مامانم خانواده مامانم برای شام نگهشون میدارن و یه سفره رنگین پهن میکنن براشون، سر سفره بابام که اون زمان خیلیم پرو بوده از همه نوع غذا و سالاد و دوغ و .... هر برمیداشته میخورده ،هر کدومم دستش نمیرسیده می‌گفته بهش بدن با کمال پرویی توی همون شب اول 😂😂 موقعی که همه غذاشونو میخورن و تموم میشه از اونجایی که بابای منم خیلی آروم غذا میخوره فقط اون میمونه سر سفره 😂مادرش( مامان بزرگم ) میاد آروم بهش میگه بلند شو دیگه.. حالا یه امشب غذاتو کامل نخور😂 بابامم تو جمع بهش میگه غذاهاشون خوشمزه است بزار بخورم خلاصه یا دختر بهم میدن یا نمیدن دیگه 😂 بابامم عاشق این دستپخت مامانم و مادر بزرگم شده 😂از اونطرفم مامانم عاشق صداقت و پرویی بابام شده😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•