#چالش_فردای_روزعروسی
✅سلام امیدوارم حال دلتون خوب باشه😘😘😘😘🥰🥰🥰
طرف ما قدیم ها رسم دس.ت.مال بود که البته خیلی ساله این رسم انجام نمیشه ، ولی فردای عروسی به جای اینکه به عروس صبحانه بدهند، عروس باید به خانواده داماد صبحانه بده😭😭😭😭 (البته به خانواده نه ده تا کوچه اون طرف تر)
فردای عروسی ما از صبح زود بیدار شدم و مامانم و خواهر و عمه من اومدن یه سفره ۸ متری انداختیم و روش از انواع مربا، عسل،گردو،کره،پنیر،انواع شیرینی میوه،قطاب، کیک و چند جور شیرینی دستی بود و و چندین بار شارژ کردیم، از قوم شوهر پذیرایی میکردیم،خانواده همسرم جمعیت زیادی ندارن ولی خدا حفظ کنه مادر شوهرم رو، چند تا کوچه این طرف و اون طرف هر چی آشنا و دوست داشت رو دعوت کرد،به حدی که داد. خواهر و خواهرزاده و برادرزادهاش در اومد، که چه خبره هی دعوت میکنی، خدا مشاهده برا ناهار رفتم خونه مادر شوهرم که از شام شب قبل مونده بود بخورم دیدم باز مهمون😩😩😩 رفتم خونه خودم پذیرایی کردم ( خونم طبقه بالای مادر شوهرم هست)
و فردای عروسی ما اینگونه گذشت😤😤😤😤😖😖😖😖
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_فردای_روزعروسی
✅سلام خدمت فاطمه جون عزیزم ودوستان مهربان و همیشه در صحنه😉
امیدوارم حال دلتون خوب باشه
ج چ : عروسی من در سال۸۵بود یک عروسی خیلی ساده چون خانواده ی شوهرم هیچ هزینه ای رو متقبل نمیشدند و حرف اول آخرشون این بود(ما رسم نداریم پول خرج کنیم ).در ضمن اجازه هم نمیدادند ما خونه اجاره کنیم مادر شوهرم خودشو کشت که باید بیایید و با ما زندگی کنید چه معنی داره مستقل زندگی کنید ویه اتاق کوچیک به ما دادند 😳 این رسوم ها فقط شامل عروس ها میشد و شامل دختراشون نمیشه چون قضیه در مورد خواهرشوهرها فرق میکنه و همه چیز مو به مو رسمشونه
بعداز ظهر یه جشن کوچولو تو خونه برگزار شد (من نه صبحونه خورده بودم نه ناهار) شب هم که رفتیم خونه ی مادرشوهر😢 چون ماهانه بودم اتفاق خاصی نیفتاد و ما طبق همیشه بدون شام و گرسنه خوابیدیم چون هیچ خوراکی نداشتیم فردای عروسی هم پاتختی گرفتند و چون رسم نداشتن اجازه ندادن برم آرایشگاه ومن هم یه آرایش ساده کردم و پاتختی تموم شد من موندم و هزار ماجرا و دردسرهای عظیم …
دوستتون دارم و از اینکه هستید خدارو شاکرم❤️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_فردای_روزعروسی
سلام من اومدم با چالش روز بعد عروسی
عروسی من مال ۱۲ سال پیش هست من چون شهرستان زندگی میگردیم و شوهرم اصالتا شهرستانی بودن ولی خونه خودمون تهران بود عروسی رو شهرستان گرفتیم ما حدود۳ سال عقد بودیم بخاطر دانشگاه من .
و خدا بیامرز پدرم تو دوران عقد طبقه پایین خونشون رو اجاره نداده بود و دست ما بود 😁😁 به تصمیم خودمون عقد و عروسی رو یک جا گرفتیم و مشارکتی پدر شوهرم و پدرم کمک کردن و مراسم خیلی خوبی بود و خوش گذشت. شب عروس کشون هم اومدیم خونه بابای من و کل کوچه رو چراغون کرده بودن😍😍 داداشام آتیش بازی داشتن و بزن و بکوب و خیلی خوش گذشت 😍😍و شب بازم هیچ مهمونی نیومد طبقه پایین بخوابه و فقط برای عروس و دوماد بود 😊😊
صبح مادر شوهرم که خونهشون نزدیک خونه مادرم بود برام یک سینی صبحانه مفصل از دل و جیگر گوسفندی که دیشب جلومون زمین زدن و میوه فصل و پسته و کاچی و... آورد که خیلی به خاطر محبت اون روزش و احترامی که کرد خوشحال شدم.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_فردای_روزعروسی
سلام عزیزم
جواب چالش فردای روز عروسی
من سال ۹۵ عروس شدم و تو عقد خانم شدم.
شب عروسیم مامانم اومد بهم دس.ت.م.ال بده مادرشوهرم آومد جلو و گفت
اینا مال قدیما هست و دخترشما رو مثله دختر خودم قبول دارم شماهم پس منو مثل پسر خودتون بدونید
عروس شهرستان شده بودم
همون شب خانوادم رفتن
هیچکس از فامیلمون نموند شب ....
بااینکه مادرشوهرم همه چی آماده کرده بود
فامیلم رفته بودن تو پارک خوابیده بودن ولی خونه مادرشوهرم نموندن ....
خیلی ناراحتم از دستشون حداقل ۵ نفرتون میموندید....
خلاصه اینکه از شب عروسی
فردای عروسیم که ساعت ۱۰ زنگ زدن
گفتن شما شیفتی چرا نمیایی سرکار؟
آخه سال قبلش امتحان داده بودم واسه بیمارستان دولتی
شما فکر کنید من باچ وضعی رفتم کارگزینی بیمارستان
گفتم من دیشب عروسیم بوده
الان چجوری بیام سرکار؟ قبلش چرابهم خبر ندادین؟ عاقا گفتن برو پیش رئیس
رفتم پیش رئیس گفت چون تازه عروسی ۵ روز دیگه بیا
خلاصه منم پرسنل یه یمارستان خصوصی بودم
بعد از ۵ روز شیفتام شروع شد
هم دولتی هم خصوصی ....
داغون شدم .....تا یک ماه اینم از ماه عسل من که بر بالین بیمارانم به در شد و خیلی سخت گذشت
ولی الان خاطره شده😂
آخه فکر میکردم انقد توانمند باشم الکی مثلا😂😂😂
اسمم باشه خانم پرستار 💋💐
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_فردای_روزعروسی
سلام وعرض ادب به همه ی دوستان منم مثل خیلی ازدوستان خواننده ی خاموشم این چالش منوبردبه ۲۶سال قبل اون شب کذایی یعنی مثلا شب عروسی😐یعنی بدترین شب عمرم من ۱۵سالم بودازدواج کردم یه دهه شصتی کاملا چشم وگوش بسته اون موقع شهرستان زندگی میکردیم بعدازمراسمات رفتیم خونه برادرشوهرم که یه اتاقش برا مدت کمی داده بودبهمون تا شوخر زمینشو بسازه ماهم مثل خیلی ها رسم دس.ال داشتیم.
که بعد شوهر بیشعورم رفت به مادرش گفت من نمیخوامش عروس دختر نیست مادرشوهر هم میره صاف میزاره دست بابام که مشکل پیش اومده بیچاره پدرم تا مرض سکته رفته بودکلی همون شب بامادر بیچارم گریه میکنن منم ازدنیا بیخبر چون خاطرم جمع بود ازخودم فقط یه کلمه بهشون گفتم من ازخودم مطمئن هستم تاهرجای دنیاهم که باشه میام ثابت میکنم که من موردی ندارم. تخت خوابیدم ازخستگی خوب بچه هم بودم. فردا صبح قبل ازکه مادرم برام صبحانه بیاره با پدرم قرار بوده بیان منوببرن دکتر که بابام نذرمیکنه که مشکلی نباشه پیاده بره کربلا پابوس آقا امام حسین منم بامادرش وخودش رفتیم یه دکترزنان که خودشون میشناختن بعدازمعاینه گفت عروستون هیچ مشکلی نداره و اونا موندن وکلی شرمندگی همونجا درمطب دکتربهش گفتم اگه عمری باقی باشه نه میبخشمت نه فراموش میکنم چون ۱۲سال ازمن بزرگتربودوتجربش خیلی بیشتر از من فقط به این خاطرتو چالشتون شرکت کردم که یه کم ازدردی که ۲۶ساله همرامه بگم 😔الانم سه تابچه دسته گل دارم و بچه سومم که خداخواسته بودنه ناخواسته😍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_فردای_روزعروسی
سلام عزیزم❤️ در مورد روز عقد پرسیده بودن که اولین بار تنها بودین چیکار کردین؟...منو همسرم بعد عقد، رفتیم خونه خودمون چون از شهرستان دیگه اومده بود دیگه نتونست بره و موند خونه ی ما ،بعد شام بود ما رفتیم تو اتاق و یه ساعتی فقط نشسته بودیم، با هم حرف میزدیم ،بعد من رفتم بیرون دیدم بابام چپ چپ نگام میکنه😏😏 دستشم گذاشته پشتش. بهم گفت:یه ساعت رفتی با اون .اون تو واسه چی؟ گفتم خب بابا ما عقد کردیم فقط داشتیم حرف میزدیم، بابام گفت: یعنی به همین زودی محرم شدین؟😡 😳😁😁 منم یه لحظه ترسیدم 😲😓رفتم تو فکر نکنه هنوز محرم نشدیم؟ 🤔قرار بعدن محرم بشیم؛ با خودم گفتم:" عجب غلطی کردم" خدایا منو ببخش 🫣باهاش دستم دادم🙊🙊😱
آی بابای با نمک من🙄 چقدر گول زن ماهری بودی😂😂 به این زودی محرم نشدیم پس قرار بود سال دیگه محرم بشیم🤦♀🤦♀
پاییز سرد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•