eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.9هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالاد مرغ کاهو مواد لازم: سینه مرغ پخته شده۱عدد کاهو ۱عدد🥬 هویج رنده شده ۱عدد🥕 خیارشور خرد شده ۱/۲پیمانه ذرت پخته شده ۱/۲پیمانه🌽 مایونز ۲ق غ ماست ۲ق غ🥣 سس خردل ۱ق غ آبلیمو تازه ۱ق غ🍋 شوید خرد شده ۱/۲پیمانه نمک و فلفل به میزان لازم🧂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام. وقت بخیر میخوام چند تا از تجربه هامو باهاتون به اشتراک بگذارم اولین نکته در روابط منوهمسرم تعیین حدود بود، یعنی بهم گفتیم هر ناراحتی که پیش بیاد هیچکدام حق توهین به هم و یا به خانواده های هم نداریم یک عادت هم داریم اینکه همیشه شوهرم قبل از رفتن به کارش حتما باهم روبوسی میکنیم بعد میره سرکار اگر کدورتی پیش اومد، حق قهرکردن نداریم و سعی میکنم با صحبت در مورد مشکلمون به نتیجه برسیم و اگر عصبی بودیم سکوت میکنیم و هنگامی که آروم شدیم صحبت میکنیم امیدوارم مفید باشه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام به همه ی خانومایی که به زندگی و مهم تر از همه عشق توی زندگیشون توجه زیادی میکنن❤️😍 من زنی ۲۰ ساله هستم که با همسرم توی دانشگاه آشنا شدم و از همون روزای اولم عاشق هم شدیم و الانم ۳ساله به هم رسیدیم🙈😍🌹 خواستم بهتون بگم اگه اولای نامزدیتون خیلی خجالتی هستید اصلا ناراحت یا نگران نشید یا با خودتون فکر نکنید که اگه اینجوری باشید شوهراتون فکر میکنن که سردید و دیگه ازتون ناامید میشن☺️ منم همین اشتباهو داشتم😕 اما عشقم بعد از مدتی که از عقدمون گذشت و باهم دیگه کاملا مچ شده بودیم بهم گفت که خیلی دوست داشتم که خجالت میکشیدی یسری کارا رو انجام بدی ، چون خیلی حس خوبیه که میفهمم من اولین تجربه ی عشقیتم و تو خیلی پاکی و...🙈 دومین چیزی که میخام خدمتتون بگم اینه که همیشه سعی کنید هروقت حتی شوهرتون تو اوج عصبانیتش از خونواده ش بد گفت و پیش شما دردودل کرد کاری نکنید که بعد اینکه حالش خوب شد از حرفی که بهتون زده پشیمون بشه... سوءاستفاده نکنید چون هرچی باشه همسرتون پسر همون خونواده س و اونا رو میبخشه اگه شما آتیش بیار معرکه بشید، شما آدم بده ی داستانید!!! انشاءالله که همه ی خانوم هایی که عضو این کانال مفید و خوب هستن زندگی های خوبی و سرشار از شادی داشته باشن🌹❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
༺ بـہ نام خـבا༺ ✎مونا ماهوش/روانشنا๛ بالینے خانواבه. حوزـہ تخصصی: کوבکان و نوجوانان ♧✎ انسان از آگاهی آغاز میشود اموزشهایی کـہ در این کانال گذاشتـہ میشـہ از هیچ کانالے کپی برבارے نمیشود مگر منابع معتبر علمے چون براے مخاطب خود احترام و ارزش قائلیم. 👩🏼‍🦰🧔🏻👧🏻🧒🏽 👶🏻 https://eitaa.com/joinchat/545063798Ceafa161611 ┄┄┅┅✿❀ @kudake_man ❀✿┅┅┄ ┄┄┅┅✿❀من و کودک من❀✿┄┄┅
یه روز با شوهرم و دخترم لب ساحل نشسته بودیم از این موتور چهار چرخا رد میشد که مال رفیق شوهرم بود رفیق که نمیشه گفت یعنی سلام علیک داشت دخترم گفت دوستدارم سوار موتور شم شوهرم صداش زد مرتضی داداش اگه میشه دخترمم سوار کن یه دوری بزنه اونم یکم برگشت عقب نگاهی کرد و گفت کدوم😳😂😂 من بیبی فیس هستم نه آنقدر منم خوشحال😜😜 خودتون میدونید خانما عاشق اینن یکی سن شون کمتر از چیزی که هست بگن اینم بگم تفاوت سنی ما چهار ساله .ساحل •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام . من شوهرم یه آدم خیلی اقتصادی بودند که خیلی سخت خرید میکردن . من هم از این موضوع خوشم نمیاومد😐😞😒 مدیر محترم کانال گفته بودند که از کار هایی که شوهرتون براتون میکنه حتما تشکر کنید. من هم از این روش استفاده کردم . مثلا یه بار رفتیم شلوار بخریم مد نظرش بود که یه شلوار با قیمت مناسب بخریم منم هی میگفتم دست آقام درد نکنه منو آورده خرید 😁 بعد رفتیم که شلوار بخریم انقدر که ذوق کرده بود شلوار گرون برام خرید 😉 بعد باز تو پاساژ هی میگفتم دست آقای گلم درد نکنه واسم شلوار خریده شلوار خوب خریده 😁 باز ذوق کرد گفت بریم برات کفشم بخریم پس رفتیم کفش هم خریدیم . تو ماشین که نشستیم هی تعریف میکردم که چقدر خوشحالم از خرید امروزمون مثلا چقدر شلوارمو کفشم به هم میان فک کنم این سلیقه شماست که انقدر خوبه...❤️ البته این روش معمولا برای بار اول و دوم و سوم جواب نمیده ولی از دفعات بعدی خیلی خوب جواب میده. ❤️ براش شیرین شدن زندگی همه مون و ظهور اقامون صلوات ✍ موفقیت این خانم در دو چیز : ۱) تشکر حتی از چیزهای کوچیک ۲) نشون دادن ذوق و شوق •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🌸 💃💃 "با آغـوش گـرم از شـوهرت استقبال کـن...!" ‌‏🍃 برای اغلب آقایان، و گرم، بیش از مهمه. چون اکثر آقایون مثل خانومها نیستن که منتظر کادوی روبان شده باشن. 👈 وقتی شوهرتون از سرکار خسته میاد خونه، خسته نباشید گفتن شما از ته دل و البته هرچند وقت یک‌باری بوسیدن و گرفتن دستش و گفتن اینکه از ته دل بهت میگم تو مرد زندگیم هستی و با همه وجودم دوستت دارم میتونه خیلی روی مردان تاثیرگذار باشه. ✅ همیشه زیباترین آرایش و نازترین رفتارو تو برخورد با داشته باشین. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⭕️اهل شدن فرزند سرکش⭕️ از حضرت امام صادق (ع) نقل است که اگر فرزندتان سرکش شده اخلاق و رفتارش تغییر کرده و به حرف شما گوش نمیدهد با اعتقاد تام و باور کامل ، این سوره مبارکه را(107) مرتبه با نیت خالص و توجه به خدا بخواند فرزندان وی مطیع و فرمان بردار آنها میشوند👇👇💯 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 کمتر از۲۴ساعت اثرشو میبینید😳👆خیلیا باهاش حاجت گرفتن🤲
⭕️ یادآوری امر به معروف و نهی از منکر در مسیر پیاده روی اربعین به مردم دین‌مداری که امر به معروف و نهی از منکر نمی‌کنند!! ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی این فکرا توی سرم میپیچید، مامانم اومد در نمازخونه و گفت جمع کن بریم خونه. از جام ن
داستان زندگی حالا قرار بود که بابام بیاد، هم خوشحال بودم که پشتیبانم داره میاد هم ناراحت چون مطمئنا هرجور بود حکم میکرد باید جدا شم، شاید احمقانه به نظر بیاد ولی من اون موقع هنوز عاشق سهیل بودم، از طرفی مهسا تند تند پیام میداد آره رفتی با بهنام داری چه غلطی میکنی؟ کجایی؟ حتی یبار پیام داد سهیل رفت که بهنامو بکشه… و چقدر خوبه که تو میدونی طرفت داره دروغ میگه، این یعنی مهسا تو این نقشه ها دخیل بوده اونم میدونسته، ولی مادرم گفت جوابشو نده بهتره. همون روز رفتم پزشک قانونی تا جای خفه شدن و جای چنگای سهیلو نشون بدم و بگم که منو میزنه، رفتم ازش شکایت کردم تا ببینم بعدش چی میشه، خلاصه که تو همین مابین ها بابامم اومد، وضعیتمو دید، فکر کرد نرفتم دکتر واسه پاهام و کلی غر زد، اولش روم نمیشد ولی آروم آروم کل قضیه رو به بابام گفتم، انقدر عصبی شد که گوشی تو دستشو محکم زد تو دیوار و گفت چرا زنگ نزدید من خودمو میرسوندم، من به تو اعتماد دارم مثه دسته گل بزرگت کردم به من میگفتی یه راهی جلو پات میذاشتم، دختر خودسر فکر کردی خیلی حالیته میخوای مشکلاتتو خودت حل کنی؟.. کاش دستشو گرفته بودم و نمیذاشتم بره بیرون ولی از خونه با عصبانیت شدید زد بیرون… مامانم تا وسط کوچه دنبالش دوید ولی نتونست حریفش بشه و برش گردونه، میدونستم اتفاق بدی در انتظار تک تکمونه، تر و خشک قراره با هم بسوزن، دل مادرم شور میزد، آخرش گفت بذار زنگ بزنیم سهیل بگیم هرچی بابات در زد درو باز نکنه. سهیل خیلی ترسو بود و مطمئن بودم بهش بگم بابام داره میاد سراغت درو باز نمیکنه، اما هرچی بهش زنگ زدم جواب نداد، هرچی پیام دادم که بحث مهمیه بخدا بحث مرگ و زندگیه فایده نداشت اصلا جواب نمیداد، شقایق اونجا بود آخرش گفت به درک که جواب نمیده همون بهتر که بابات بکشتش بی لیاقتو، یه نگاه به پاهای افلیجت بکن.. بهش چشم غره ای رفتم و گفتم شقایق بخدا نگرانی من بخاطر بابامه نه اون الدنگ بی همه چیز، اگه بابام بلایی سرش بیاره باید تاوانشو بده، نمیخوام تاوان بده. گفت اها از اون لحاظ… یک ساعتی شده بود مامانم گفت دلم طاقت نمیاره، شقایق پاشو باهم بریم دنبالش ببینیم چی شده؟؟... ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
دبیرستانمون قدیمی بود خونه اطرافشم.همینطور از پشت پنجره کلاسمون.کل پشت بوم ها پیدا بود. بعد ی پسرجوون اومده بود برف بروبه من و چندتا از دوستام دست و هورا و جیغ براش میزدیم. مامانش با دادو فریاد اومد سراقمون منم از ترس رفتم ی کلاس دیگه زنگ تفریح بود. بعد من از دوردیدم مدیرمون دم در کلاس یکی از بچه هارو کشید بیرون و گفت زود بگو کیه گفت سحر بود خانوم حالا من داشتم میدیدم. بعدمن رو بردن و کلی من رو دعوا کردن .بماند اون دوستم همیشه قسم میخورد ک خودش دیگه فلانی لود داده . منم رفتم زنگ زدم خونه مامانش بعشون گفتم با پسرهمسایشون دوسته. همان شد ک باهم ازدواج کردن.😶😶😶😶😶 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ما ی باغ پدری داریمتوی روستای خوش اب و هوا ک تابستونا میریم اونجا. بعد یکی از فامیلامون مثلا برا ناه عسل میامدن اونجا. اینا هرجا میرفتن منم میرفتم دنبلشون جالبه ک مرده میگفت فکر کن وجود نداره اونام دست هم رو میگرفتن و فکرمیکردن وجود ندارم با تمام وجودم میدونم زنه ازم متنفره😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• یبار معلم قرانمون بهمون گفت ی خاطره از معجزه های خدا ک فک.میکنید اتفاق افتاده بگید .راهنمای بودم. هرکی ی چی میگفت مثلا خوب شدن بابام جون سالم ب دربردن داداشم از تصادف بد و اینا. منم اومدم مثلا خیلی خاص باشه داشتم توضیح میدادم ی اقای نورانی اومد در خونمون و گفت من از طرف خدا اومدم و خیلی نورانی بود و اینا بعد یکدفعه از اسمون نور اومد و تابید روش رو اروم اروم رفت توی هوا. خداروشکر بقیه دروغم ک میخاستم بگم زنگ خوردو معلممون برااینکه ضایع نشم.گفت بقیش رو فردا بگو. چ خالی یندی بودم😂😂😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•