eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.9هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🌸 💃💃 برای وقتای عصبانیت وقتی شوهری عصبانی شد، حتی اگه ناراحت شدین، به رو نیارید. اول برین جلوووو با ناز و هر ترفندی که بلدین☝️بگید: ☝️عشقم وقتی عصبانی میشه چقدر جذاب میشه. ✌️مرد اخمووووی من! وقتی اخم میکنی ناز کردن بالا ترین لذت دنیا میشه برام. ☝️✌️یا میتونید بغلش کنید و بگید: پادشاه جونم ملکه خانمت میتلسه وقتی سرورش این جولی عصبانی بجه... و کلی ترفند میشه بکار برد....فقط یادتون باشه اون لحظه ها عصبانی نشید. ناز کردن یادتون نره تا اقایی زود خوب شه. 💫 ایده های شیطنت 👇 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام. وقت بخیر. ممنون از کانال خوبتون ❤️ من در جواب خانمی که گفتن بدنشون داره، بگم: گاهی جوش بدن به علت چربی زیاد پوسته. اون چربی مانع از نفس کشیدن پوست میشه. 🌵 من خودم پشتم خیلی جوش میزد ولی الان یدونه لیف لوفا گرفتم مخصوص پشتم. از کانال فروشگاهی همین کانال آدم و حوا گرفتم، وقتی حمام میرم، خیلی آروم میکشم چون لیف چربی رو از بین میبره. پشتم دیگه جوش نمیزنه. بعد لیف رو کامل میشورم. تو آفتاب میندازم چون آفتاب مانع رشد قارچ و باکتری میشه. 🌵 برای هم استفاده از خیلی خوبه اما بشرط اینکه با دست استفاده بشه، نه کیسه یا چیز زبر چون پوست صورت شدیدا حساسه. 🌵 برای شستن صورت بعد آرایش هم اصلا از صابون استفاده نشه. من همیشه با شامپو بچه فیروزه میشورم. خیلی هم عالیه چون چربی پوست رو از بین نمیبره و پوست و افتاده نمیشه. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی یه خونه قدیمی کلنگی درش باز بود خودمو انداختم توی حیاطش و از گوشه در بیرونو نگاه کرد
داستان زندگی این فکرا توی سرم میپیچید، مامانم اومد در نمازخونه و گفت جمع کن بریم خونه. از جام نمیتونستم تکون بخورم گریه کردم گفتم مامان پاهام تکون نمیخوره… و شروع کردم جیغ و داد کردن، مامانم نمیتونست بیارتم چندتا از شاگرداشو صدا کرد زیر بغلمو گرفتن و بردنم دم آژانس مثل یه تیکه گوشت انداختنم توی ماشین، تا خونه برسیم همه چیزو براش گفتم، دم در که رسیدیم ماشین سهیلو دیدم، گریه کنان گفتم مامان سهیل، سهیله من میترسم.. و زدم زیر گریه، مامانم گفت بشین برم ببینم چی میگه.. راننده رو از کوچه فرستادیم بیرون و مامانم رفت، باهاش حرف زده بود و یکی به دو کرده بود که دخترمو چیکار کردی؟ اومدی دنبالش میگردی، باید بری پیداش کنی، و کلا اظهار بی اطلاعی کرده بود، سهیلم برا اینکه دست پیشو بگیره پس نیفته گفته بود فکر کنم با بهنامه آره دیگه اون عشقشه، خلاصه سهیل از کوچه اومد بیرون بعد من جرات کردم برگشتم خونمون. خواهرم زیر بغلمو گرفت و به زور از پله ها کشوندنم بالا، گریه میکردم و میگفتم دیگه نمیتونم راه برم برا همیشه فلج شدم، بدبخت شدم، درد نداشتم پاهام بی حس و بی جون بود، از فشار عصبی شدید بود. یادمه ذوق تنها چیزیو که داشتم این بود که پدرم بعد مدت طولانی داره از کویت برمیگرده، تمام پشت و پناهم بود، سالهای زیادی مارو آزار داده بود، حتی توی بچگی، مامانم بهش پول میداد مواد بخره و من شده بودم ساقی بابام، من میرفتم براش موادشو تو پارک میگرفتم ولی بعد به زور ترک کرد و با بدبختی و این آشنا اون آشنا رفت کویت کار کرد و وضعمون از این رو به اون شده بود. مادرم خیلی مهربون بود، ما همیشه از اون پول گرفته بودیم، خرجی داده بود اما مظلوم بود اگه یکی مارو تیکه تیکه هم میکرد اکثر وقتا سکوت میکرد و میخواست فرار کنه، برعکس بابام خیلی پشتمون بود، یادمه چون پسرعمم تو بازی هولم داده بود بابام یه کشیده بهش زد و رابطشو باهاشون قطع کرد و گفته بود ستاره رو این ایکبیری اذیت میکنه، خلاصه کسی جرات نداشت بهمون چپ نگاه کنه... ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
‏قدیما تابستون که می‌شد بابا عادت داشت شبا توی حیاط بخوابه که خنک‌تره منم که دانشگاه تعطیل میشد و برمیگشتم خونه، عادت داشتم شبا تلویزیون ببینم. بابا‌ لحافش رو دقیقا همون قسمتی پهن می‌کرد که نور چراغ هال، حیاط رو روشن می‌کرد. یعنی ‌می‌تونست بره یه جای دورتر و توی تاریکی بخوابه ‏اما عمدا همون قسمت از حیاط را انتخاب میکرد براخوابیدن، ساعت چند؟ حدود ۸.۵ شب تابستون! بعدهم شروع میکرد به بداخلاقی ودعوا که نور لامپ مزاحمه ونمیذاره بخوابم منم به ناچار از ۹ونیم به بعد همه چراغ‌هارو خاموش می‌کردم وتوی تاریکی تادیروقت می‌نشستم به تماشای تلویزیون با صدای خیلی کم ‏این کارهارو می‌کرد و عذابهارو می‌داد که بگه چقدر از حضور  من توی خونه ناراحته و به من بفهمونه که باید زودتر ازدواج کنم وبرم! بعد از ازدواجم، بعضی وقتا که ۱۰شب به بعد زنگ میزدن و سرخوش و سرحال حرف میزدن، ‏یاد شبایی که سرشب با دعوا می‌خوابید می‌افتادم و دلم خون میشد! هنوز هم تابستون که میاد، یاد اون شبا و اون آزارها می‌افتم و قلبم تیر می‌کشه من هیچ‌وقت دلم برای اون خونه تنگ نمیشه! ببخشید که این روزا تلخ بودم دوباره! کاش نوشتن درباره‌شون اثری داشته باشه! •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام بچها چطور مطورید یاد یه خاطره افتادم از دوران نامزدیمون که الان که یادم میاد از جلب بازی هام خندم میگیره البته اون موقع بچه بودم 18سالم بود حالا القصه ما دوران نامزدی طولانی داشتیم و واقعا دیگه خسته شده بودیم شوهرمم میگفت باید همیشه پیشم باشی مادرشوهرمم با شوهرمم چند سال تنها زندگی میکردن خیلی بهش وابسته بود و خیلی وقتا میگفت پسرم نفسش به من بنده ،بدون من خوابش نمیبره ، تا قبل ازدواج پیش من میخوابید خلاصه از این حرفای حرص در بیار خب منم بچه بودم و البته با عشق ازدواج میکردیم حسابی کفری. میشدم خلاصه که شبا میگفت در اتاق چرا بستس باز بزارین 😏یا گاهی میگفت کولر روشنه درو باز کنین اخریا که نامزدیمون طولانی شد اتاق خوابو ازمون گرفت گفت کمرم درد میکنه باید رو تخت بخوابم شما برین تو حال مثلا میخواست بینمون فاصله بده منم بچه بودم میخواستم لجشو در بیارم که یعنی شوهرم بیشتر ماله منه 🤪🤦میچرخیدم تو رختخوابا کوچیکترین تشک میاووردم میزاشتم تو حال که دوتایی روش بخوابیم 😁یا تا صدای پاشو صبحا میشنیدم شوهرمو تکون میدادم که بغلم کنه بعد هم زیر چشمی نگاش میکردم اینجوری 😏بااالا سرمون چند ثانیه نگاه میکرد میرفت همون نگاه برام حسه پیروزی داشت ولی تورو خدا مادرشوهرا یه کم هوای بچهارو داشته باشید جوونن دلشون به همینا خوشه 🌹موزیرجی ام •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفندآشپزی نچسب کردن تابه استیل و روحی👌 یه ترفند خیلی ساده و کاربردی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
عروسی داییم بود نوبت به انداختن گل ک رسید همه‌ی دخترا خیلی باکلاس و شیک صف گرفتن تا گل رو بگیرن من پاشدم رفتم تو صف ک یهو دوتا دستام از پشت کشیده شدن... داداشم و بابام بودن:) که منو کشیدن و دوباره نشوندنم روصندلی:| و بابام گفت:تو نه هنوز برا اینکارا کوچلویی:/ کل سالن ترکیدن از خنده:))))) پدر من، من دیگه22سالم شده آخه قربونت برم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• اینقد خاطرات جالب بود منم هوس کردم از کارای قشنگم بگم😂😂😂یادمه تو محل با دوستام ک بازی میکردیم واسه اینکه جلو پسرا جلب توجه کنم به دوستم میگفتم تو دچرخه برو من میدوئم هرکی زودتر رسید😐عین اسکلا میدوئیدم دنبال دوچرخه فک میکردم الان پسرا میگن وای چه سریع میدوئه برم خواستگاریش😞😞😞😂😂😂😢😢 یه مدتم مرفتم خونه عمم اونجا دوس پیدا کرده بودم بهش مگفتم من پدر مادر ندارم دختر عمم و شوهرش منو بزرگ کردن خیلی ام منو اذیت میکنن وسط بازی یهو میگفتم وای صدام میکنن بعد مرفتم خونه درشون شیشه مشجر بود کلمو میکوبیدم ب شیشه ک بگم دارن منو میزنن😞😞واقعا تخیلاتی داشتم😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
طلوع تویی صبح تویی آفتاب کن در وجودم صبحگاهم بهشتی است با صبح بخیر هایت...•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام دخترم، خونه رفیقم بودم.. داشتم راجب سگا حرف میزدم و میگفتم که خیلی سگارو دوست دارم و بهم حس خوبی میدن، یهو از پشت سرم یکی گفت.. واق واق، برگشتم میبینم برادر بزرگشه که چند وقته خواستگارمه داره صدا سگ در میاره قیافه من🫤 خواهرش😧😠 پسره🐶 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام. وقت بخیر و ممنون از کانال خوبتون میخواستم چندتا تجربه از خودم رو در اختیارتون بذارم اول اینکه هر موقع همسراتون عصبانی میشن سعی کنین اون لحظه جوابشونو ندین بعد که آروم شد حالت مظلومانه به خودتون بگیرید تا خودشون پشیمون بشن و بیان عذرخواهی کنن و از دلتون در بیارن درحالی که اگر حاضرجوابی کنین احترام بینتون از بین میره و ممکنه اونم برا آشتی پیش قدم نشه و قهرتون طولانی بشه. دوم اینکه هیچ وقت توی دعوا و یا حتی به شوخی کلمات بد و توهین آمیز رو برای آقایی به کار نبرید تا احترام بینتون از بین نره. سوم هم اینکه سعی کنیم گناه نکنیم تا ناراحتیا، افسردگی ها و مشکلات روحی و خیلی از چیزای دیگه تو زندگیمون پیش نیاد و حل بشن. واااقعا گناه نکردن و خیرخواهی برای مردم توی زندگی و آرامش معجزه میکنه. ذکر لاحول ولا قوه الّا بلله العلی العظیم هم برای ایجاد آرامش و رفع مشکلات خیلی عالی هست انشالله همگی خوشبخت و آرام باشیم. برای تعجیل در فرج آقا امام زمان و آرامش هممون صلوات •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌺🌼🌺🌼🌺🌼 ✳️ من یه گرفتم و هر کار خوبی که آقایی انجام میده با تاریخ توش مینویسم. حتی کارای خیلی کوچیک. مثلا: مرسی که امروز از دستپختم تعریف کردی. یا مرسی که صبر کردی با هم ناهار بخوریم، یا برام گل خریدی و... و جالبه بدونید هر روز این دفترچه رو باز میکنم و فکر میکنم که چه کار خوبی انجام داده! این کارم باعث شده همه ی خوبیهاش به چشمم بیاد و یادم نره. اولش فقط به این نیت این دفترچه رو گرفتم که روز تولدش بهش بدم. اما واسه خودمم خیلی مفید بوده. 😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به همگی مامان بهار هستم🦋💙 یه سوتی از روز جشن عقدم یادم اومد گفتم بیام براتون تعریف کنم. من نزدیک جشن عقدم چون کارهام خیلی زیاد بود یکم استرس داشتم و فشار زیادی روم بود😵‍💫 صبح روز جشن که از خواب بیدار شدم و خواستم برم ارایشگاه گفتم بزا اول نماز صبح رو بخونم بعد برم👀 وضو گرفتم و مشغول نماز خوندن که شدم یهو دیدم بابا داره بقیه رو با صدای بلند صدا میزنه که ای بیایین ببینین محدثه داره چطوری نماز میخونه🤣🤣 من همچنان که به نماز خوندنم ادامه میدادم داشتم فکر میکردم الان خدایی مشکل کجاست🧐 بعد یهو بقیه هم ا مدن و با صدای بلند شروع کردن خندیدن و گفتن عع چرا پشت به قبله داری نماز میخونی😄😄 تازه دوزاریم افتاد که آقا مشکل کجاست😂😂 اگه خنده رو لبتون اومد ازتون میخوام برام دعا کنید😞 راستی اینم بگم اگه خدا بخواد قراره اخر ماه برم کربلا برا تک تکون دعا میکنم شما هم منو دعا کنید که مشکلم حل بشه🤍✨ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•