eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.9هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️اگر آنها که شب ها دچار کابوس میشوند دعای زیر را همراه داشته باشند، در امان خواهند بود.🔻 💠بسم اللّه الرحمن الرحیم یرسل علیکما شواظ من نار ونحاس فلا تنصران فبای آلاء ربکما تکذبان یا حنان یا منان یا سلطان یا برهان یا قدیم احسان ادعوک باللّه۹ بهذه الاسماء العظام وبآیة شریفة من الفرقان تحفظ یا اللّه فلان ابن فلان عن ریح الاحر و ظلّ السوء وعین فاسد برحمتک یا ارحم الراحمین ولا حول ولا قوة الا باللّه العلی العظیم .💠 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی سرافکنده گفتم بی بی نمیشه بیاییم اینجا زندگی کنیم؟ دستمو گرفت و گفت من که تنهام از خ
داستان زندگی خلاصه بار زدیم و رفتیم سمت اون شهر، از خیابونش رد شدیم، اونجا مثل روستای خودمون نبود یکمی پیشرفته تر بود و گویا تازه توش شهردار اومده بود و داشت شهر میشد، بعد پیچیدیم توی یه کوچه خیلی بلند، چندتا کوچه پس کوچه رو رد کردیم و رسیدیم به یه کوچه ی باریک، ته کوچه یه در کوچیک بود که حمید نشونش داد و گفت اهان اینه.. وسایلمونو از وانت گذاشتیم پایین، حمید در زد و یاالله گفت، با حیرت وارد خونه شدم، یه حیاط بزرگ بود که دور تا دورش ده تایی اتاق داشت، و یکی از این اتاقها مال ما بود یکم فکر کردم و دیدم واقعا از جایی که با عشرت زندگی میکردم که بدتر نیست! با آدماییم که از گذشته من خبر ندارن و قاعدتا فضولی زندگیمم نمیکنن..! حمید وسایلو گذاشت وسط حیاط و بردم سمت اتاق، اتاق بوی دود و نا میداد، آب ازش رد نمیشد و نمیشد بشوریش، با یه دستمال آروم دیواراشو پاک کردم و کفشم جارو کشیدم، هیچی نداشتم کفش بندازیم ناچار روی لحافی که بی بی بهمون داده بود رو کندم که لااقل یه جا برا نشستن داشته باشیم.. خونه کلا حموم نداشت و باید میرفتیم حموم عمومی، برای اون همه آدمم فقط یه دستشویی داشت..! حمید دم یه میوه فروشی شاگرد شده بود و کار میکرد، کلی از این وضعیت شاد بودم اما زجرایی که توی اون خونه میکشیدم باعث میشد شادیم از بین بره.. مثلا یه نیمه شب توی زمستون امیر به گریه افتاد، خواستم براش شیرخشک درست کنم اما لوله ی آب توی حیاط یخ زده بود و آب نمیداد، برفهای روی زمینو جمع کردم ریختم تو کاسه گذاشتم جوشید، بعد اونا رو ریختم روی لوله یخش وا بره و تونستم آب و باز کنم.. امیر انگار فقط بچه من بود نه بچه من و حمید! حمید اصلا به این کارا توجه نمیکرد یا محل نمیداد ولی من با این وجود راضی بودم و از وقتی عشرتو ندیده بودیم کلی همه چیز بهتر شده بود... یکی دیگه از چیزایی که توی اون خونه سخت بود شستن امیر اونم توی زمستون بود، حموم و آب داغ نداشت، ظرفا رو با یه بدبختی با همون آب سر میشستیم ولی هر وقت امیر و میخواستم بشورم باید آب و روی گاز داغ میکردم بعد با آب سرد قاطی میکردم ولرم شه و بعد پای لوله میشستم.. سعی کردم امیر و هرچه زودتر از پوشک بگیرم و بجای شیرخشک بهش شیر گاو بدم که کمتر اذیت شم و نخوام هزینه کنم.... ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
و باز هم سلام ، ما رو به روی خونمون یه پیرزن داریم که تقربا هشتاد نود سالشه و گوشش و چشماش ضعیفه این بنده خدا چون کمرش خم شده همیشه چوب دستی دستش میگیره و جلوی در رو سکو میشینه این پیرزنه بنده خدا دختری داره که دامادش ۲۵ ساااال نذاشت با اونا رفت و آمد کنه وحتی زمانی که پدرش هم فوت کرد نیومد😞تا پارسال که دختر این خانوم که خودش خیلی پیر شده عمل قلب باز کرد وبالاخره همسرش اجازه داد تنهایی به دیدن مادرش بره این دختر پیرزنه هم انقدر تشنه دیدنه مادرشه که از صبح زود میاد پیش مادرش ظهر میره خونه دوباره بعد از ظهر میاد دیدن مادرش تااااا غروب خلاصه یه روز داماده این پیر زن هم که سرش به سنگ خورده بود با دوچرخه اومد جلو پیرزن که دمه در نشسته بود گفت سلام من رمضونم😎 این پیرزن هم که خیلی ازش ناراحت بود با چوب دستی دنبالش کرد و گفت الان سلام 😡؟؟؟کوفتو سلام ،بعد ۲۰سال سلام ،🤬دخترمو سکته دادی سلام ،خلاصه اون بنده خدا داماده هم سوار دوچرخه🚴 شدو رفت دوباره چند دقیقه بعد برادره پیرزنه با دوچرخه از همون راه اومد جلوش گفت :سلام این پیرزن هم فکر کرد باز دامادش برگشته چوب دستیشو براش پرت کرد خورد تو سر این پیرمرد بینوا اونم گفت ای بابا برای چی منو زدی ؟؟ تو که چشمت کوره انقدر هدف گیریت خوبه اگه میدیدی چه کار میکردی 🥴اونم قهر کرد گذاشت رفت 🚶🚶 قدر همو بدونیم خیلی رود دیر میشه 😘 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❣☘❣☘❣☘❣ 😍 خانوماي گل همون اندازه كه از همسرتون ميكنيد يادتون باشه كه گاهی از خودتونم تعريف كنيد...💝 چجوری 😕؟؟ میگم براتون 👇👇 زيباييهاتونو به چشم همسرتون بيارين و بذارين بدونه كه چقدر اعتماد به نفس دارين(متاسفانه خیلی خانما اعتماد به نفس اصلاااا ندارن ) یا مثلا به جاي اينكه بگين تو از همه جذاب تري بگين خداييش خوشتيپ ترين زوج جمعيما...😍😌 يا هر از چند گاهي بگين آره مثلا فلانی ميگفت هيچ دست پختي دست پخت تو نميشه ماشالا تو هر زمينه اي كدبانويي😜 یا اینکه تو آرایشگاهی که امروز رفته بودم همه میگفتن موهات چقدر پرپشت و خوشگلن... ☺️ ✅خانما اينا باعث میشه که شوهرتونم اين نكات مثبتتون بيشتر به چشمش بياد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌺🌼🌺🌼🌺 🔵یه خانووم جذاب به دستاش خیلی اهمیت میده و خیلی بهشون میرسه: 🌞وقتی میره بیرون به دستاش هم کرم ضدآفتاب میزنه، 🚘زمانهایی که تو ماشین دستاش مدت طولانی زیر نور آفتابه از دستکش استفاده میکنه 👨با دستای ظریفش کارهای مردونه انجام نمیده و اون کارا را به همسرش میسپاره 🍽موقع ظرف شستن و... از دستکش استفاده میکنه 👈اینجوری غیرمستقیم داره به همسرش این پیامو میرسونه که: "من یه موجود ظریفم و باید مراعاتمو بکنید"😉 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه بنده خدایی تعریف میکرد یبار با شوهرم خیلی بد دعوام شد و خودمو زدم ب غش و افتادم زمین شوهرم ترسید و زنگ زد ب اورژانس و آمبولانس اومد پزشکی ک اومد بالا سرم فهمید دارم نقش بازی میکنم 😂خدا خیرش بده شوهرمو کرد بیرون از اتاق و گفت چرا این کارو کردی منم گفتم میخواستم بترسونمش فقط شما ب شوهرم بگو خیلی اذیتم نکنه و قلبم ضعیفه و از این حرفا اونم همه رو گفت ب شوهرم و رفت •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام خانوما. من 20 سالمه و 2 ساله که با پسر عمم نامزدم. من چون نتونستم درسم رو ادامه بدم و خانوادم پشتم نبودن، با پسرعمه م ازدواج کردم. درحالی که احساسی بهش نداشتم. سه چهار ماه اول خوب بود. بعدش توهین، حرف و قهر شروع شد. نامزدم یه آدم بی مسئولیته. الان 2 ساله هیچ کاری واسه شروع زندگی مشترکمون نکرده. من خیلی خوش قیافه م ولی اون اصلا جذاب نیست. همه میگن حیف تو! الان هرروز دعوایه. با اینکه ازش سر ترم ولی ایقد بهم توهین میکنه که دیگه خسته شدم. خلاصه نامزدم نه قیافه ،نه اخلاق و نه شعور رفتار با یه زن رو نداره. اینا رو گفتم که پشت دخترتون باشید و نذارید اینقد کمبود تو وجودش احساس کنه که بره سمت ازدواج. بعدم نذارید تو زمینه ی ازدواج خودمختار باشه ، رو انتخاب دخترتون حساس باشید. بحث یه عمره. ✍ تغییر را از خودتان شروع کنید. زبان زن از شمشیر براتر است ✍ اگر کسی را دوست ندارید با ازدواج، خودتان و او را بدبخت نکنید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه خانومی‌ با میکروفن و دوربین اومد سمتم گفت این سلام این یه چالشه زنگ بزن به خانمت بگو بیا جدا شیم، ‏روم نشد بگم با این سنم بگم زن ندارم هیچ، پول ندارم هیچ، کار درست هم ندارم، گفتم مرا بخشیده کن، مه اهل این دیار نیستوم نمیفهموم هدف شوما چیسته😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
"ألله لا اِلهَ اِلّا هُوَ عَلَيهِ تَوَكَّلتُ وَ هُوَ رَبُّ العَرشِ العَظيم " 💥💥💥💥💥💥 در این ورد هفت خاصیت است اول عزّت،دوم رفعت،سوم فراخی روزی،چهارم نعمت و حسمت،پنجم محبت،ششم قوّت،هفتم قدرت روزی ۶۶ بار خوانده شود •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃 سه تاترفند خونه داری •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
👸🏻 میخوام رفتارهای بد شوهرم از بین بره ... رفتارهای خوبش بیشتر بشه ... وای چه کنم آخ چه کنم ... یکی از مواردی که آقایون تشنه اون هستند تایید شدنه ... تایید ... تحسین .... البته نه واسه همه چیز ها ... بلکه فقط و فقط برای موارد مثبت ... 👈🏻 مثلا نون خریده؛ وااای دستت درد نکنه لطف کردی،چه حالی میده نون تازه. 👈🏻 مثلا استکان چای رو که نوش جان کرده گذاشته تو ظرفشویی؛ عزیزم دستت درد نکنه لطف کردی 👈🏻 گاهی بعد خرید دستشو ببوسید 👈🏻 گاهی وقتی خونه میاد حتی اگه دیر؛ بپرید هوا بگید آخ جون شوهرم اوووومد شوهرم اوووومد 👈🏻 از طرز صحبت کردنش، از خوش برخوردیش با بقیه، از خنده هاش 👈🏻 از قد و بالاش، از شونه زدن هاش، اگه هدیه میخره از هدیه دادن هاش 👈🏻 وقتی ازتون تشکر میکنه تاییدش کنید، وقتی خوشحالتون میکنه تشکر کنید، وقتی ناهار یا شام میاد خونه ☑️ بعد از دو سه هفته اجرای این کار متوجه میشید که خودش کارهای مثبتش رو بیشتر میکنه و کارهای منفی رو کمرنگ میکنه ... بدون اینکه مستقیم چیزی بهش گفته باشید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام بچه که بودم عادت داشتم با لاله گوش پدرم بازی کنم تا خوابم ببره ی روزی دوست صمیمی پدرم  با خانواده  از خرمشهر اومدن خونه ما که اهوازه...سال 53 بود، خلاصه همه تو ی اتاق استیجاری خوابیدیم... نصف شب از خواب بیدار شدم و طبق عادت رفتم سراغ پدرم.. رفتم تو رختخوابش و لاله گوشش رو گرفتم و باهاش بازی کردم یهو دیدم بیدار شده و بهم میگه بلند شوبلند شو من بابات نیستم اون باباته 😂😂و بعدها همین اقا پدر شوهرم شد که الان به رحمت خدا رفته روحش شاد.. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•