eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خوبین..یه اشنایی داریم ک چند دختر مجرد تو خونه، داشت حالا این اشنامون یه همسایه دارن ک دختر کوچیک داشت همیشه هم این دختر موقع نهار میومد خونه اشنامون دختراشون هم ب بچه غذا نمیداند ولی از خجالت خانوادش فقط دست و صورتشو کثیف میکردن با غذا .یعنی غذا خورده .بعد میفرستادنش خونه ش 😂😂گناه داره بچه🙊😂 یه بارم شب یلدا خاهرم و زن داداشم کلی تدارک دیدن واس یلدا انار و هندونه و....بعدش متوجه شدند یلدا فردا شبه ن امشب😂🤦‍♀ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یکی از آشنایان یه همسایه داشتند که شوهره فوت شده بود و یه دختر و دو پسر داشت این اشنای ما از شیرخشک گرفته تا گوشت و مرغ و برنج و.. هر چی برای خونه خودشون می‌خرید برای این همسایه هم میخرید و حتی به بچه هاش پول تو جیبی میداد و دخترش رو عروس کرد و پسر بزرگش رو فرستاد دانشگاه خلاصه یه روز برای دختر آشنامون خواستگار از یه شهر دیگه میاد و بعد با هم ازدواج میکنن یه روز پدر شوهر دخترش توی خونشونه که این خانم همسر رو میبینه و به آشنامون میگه این خانم اینجا چکار میکنه ، آشنامون میگه این خانم همسایه ماست مگه شما میشناسینش؟ میگه وقتی برای خواستگاری دخترتون اومدیم از چندین نفر پرس و جو کردیم که چجور خانواده ای هستید همه به اتفاق از خانواده شما تعریف کردند جز این خانوم که کلی حرف های نامربوط زد و... آشنامون خیلی دلگیر میشه یه روز به خانم همسایه میگه: ما هر کاری کردیم بدون منت وظیفه مون بوده ، همه اش رو بذار کنار ممکنه ناخواسته در حقت بدی کرده باشیم لطفاً اگه اشتباهی کردیم یا کاری کردیم دلگیر بشی بهم بگو دلش رو به دریا میزنه و میگه دختر من رو عروس کردید و به یه خانواده متوسط دادید اما دختر خودتون رو به ازدواج یه خانواده سرشناس در آوردید ، این همه دلگیری منه آشنامون میگه: اونم مثل دختر خودمه اما با بهترین خواستگارش ازدواج کرد دختر منم شاید با بهترین خواستگارش ازدواج کرده از لحاظ من فرقی بین دخترم و دختر شما نیست اما اونی که میاد خواستگاری براش فرق میکنه من که نمیتونم به خواستگاری که برای دخترم اومده بگم باید برید با دختر همسایه ازدواج کنید یا به خواستگار دختر شما بگم باید به خواستگاری دختر من بیای خلاصه سرتون رو درد نیارم همیشه بدونید به کی و به چه میزان محبت میکنید خوبی که از حد بگذرد ، نادان خیال بد کند •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این چند نکته خیلی از مشکلاتتون حل میشه😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌹👌 ✍️ برکت از مهمونی‌هامون رفته 🔹اون موقع‌ها که ما بچه بودیم، حتی سینک‌ ظرف‌شویی دوتایی نبود. تو مهمونی‌های فامیلی‌مون که ظرف و ظروف زیاد بود، از اون لگن قرمز گنده‌ها میاوردن، توش آب‌وکف درست می‌کردن، یکی می‌نشست زمین کف می‌زد و می‌داد بالا آب‌کشی می‌کردن. 🔸تا یه هفته بعد همیشه انگشتری، ساعتی چیزی جا می‌موند. جدیدترین اخبار مخابره می‌شد. 🔹همون موقع یکی از آقایون داوطلب می‌شد سفره رو پاک کنه. 🔸بچه‌ها هم مشغول ترکوندن یه اتاق بودن و اصلا نمی‌فهمیدن کی این چند ساعت گذشته و دارن کاپشن‌وکلاه تنشون می‌کنن. 🔹الان نهایت ظرفی که برای یه مهمونی کثیف بشه ۵،۶ تا دونه‌ بشقاب و ۲،۳ تا دیسه. هیچ صدای حرف‌زدن و شلوغ‌کردن بچه‌ای نمیاد. یکی چرت می‌زنه. یکی سرش تو گوشیه. 🔸پسرها می‌پیچونن به گردش خودشون برسن. خبر خاصی هم نداریم. یعنی اگه داشته باشیم هم نه کسی حال گفتن داره، نه کسی حال شنیدن. 💢خلاصه که برکت از مهمونی‌هامون رفته.. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
براتون مهمون میاد شام هم میمونه همتونم خوشحالین؟ ی سری خونه ما مهمون اومد نزدیک شام بابام برگشت گفت: میرسید برین خونه شام بزارین؟ دیرتون نشه دیگ هیچ وقت نیومدن خونمون 😂😂 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔆سه همسر ميهمان و خرماى بى هسته عبداللّه فرزند سلمان فارسى از قول پدرش حكايت نمايد: پس از گذشت ده روز از رحلت رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله ، از منزل خارج شدم و در مسير راه ، اميرالمؤ منين علىّ بن اءبى طالب عليه السلام مرا ديد وفرمود: اى سلمان ! تو بر ما جفا و بى انصافى كردى . عرض كردم : يا اميرالمؤ منين ! كسى مثل من ، بر شما جفا نخواهد كرد، ناراحتى و اندوه من براى رحلت رسول اللّه صلّلى اللّه عليه و آله مانع شد كه بتوانم به ملاقات و زيارت شما موفّق شوم . امام عليه السلام فرمود: اى سلمان ! همين امروز بيا به منزل حضرت فاطمه سلام اللّه عليها؛ چون او علاقه دارد تو را ببيند و مى خواهد كه تحفه و هديّه اى را از بهشت تقديم تو نمايد. گفتم : آيا بعد از وفات رسول اللّه صلّلى اللّه عليه و آله ، فاطمه زهراء سلام اللّه عليها براى من تحفه بهشتى در نظر گرفته است ؟! حضرت فرمود: بلى ، ديروز فراهم شده است . پس من با سرعت روانه منزل آن بانوى جهان بشريّت گشتم ، هنگامى كه وارد منزل ايشان شدم حضرت را مشاهده كردم كه در گوشه اى نشسته و چادر كوتاهى بر سر خود افكنده است . وقتى نگاه حضرت بر من افتاد، اظهار داشت : اى سلمان ! پس از وفات پدرم بر من جفا نمودى ! گفتم : اى حبيبه خدا! فردى چون من چگونه مى تواند بر شخصيّتى مثل شما جفا كند؟! حضرت زهراء سلام اللّه عليها پس از آن فرمود: آرام باش ، بنشين و در آنچه برايت مى گويم دقّت كن و بينديش . روز گذشته در حالى كه درب منزل بسته بود، من در همين جا نشسته بودم و در غم و اندوه فرو رفته بودم . ناگهان متوجّه شدم كه درب منزل باز شد و سه حوريّه بهشتى كه تاكنون فردى به زيبائى شكل آن ها نديده بودم با اندامى نمونه و بوى عطر دل انگيز عجيبى ، با لباس هاى عالى وارد شدند و من با ورود آن ها از جاى خود برخاستم ؛ و پس از خوش آمد گوئى به آنان ، اظهار داشتم : آيا شما از اهالى شهر مكّه يا مدينه هستيد؟ گفتند: ما اهل مكّه و مدينه و بلكه از اهل زمين نيستيم ، ما حورالعين مى باشيم و از دارالسّلام بهشت به عنوان ديدار با تو به اينجا آمده ايم . پس من به يكى از ايشان كه فكر مى كردم از آن دو نفر ديگر بزرگ تر است گفتم : نام تو چيست ؟ در جواب پاسخ داد: من مقدوده هستم ؛ و چون علّت نامش را پرسيدم ، گفت : خداوند مرا براى مقداد، اءسود كندى آفريده است . سپس به دوّمى گفتم : نام تو چيست ؟ گفت : ذرّه ؛ وقتى علّت آن را سؤ ال كردم ، جواب داد: من براى ابوذر غفارى آفريده شده ام . و هنگامى كه نام نفر سوّم را جويا شدم ، گفت : سلمى هستم ، و چون از علّت آن پرسيدم ، اظهار داشت : من از براى سلمان فارسى مهيّا گشته ام . و پس از آن مقدارى خرماى رطب كه بسيار خوش رنگ و لذيذ و خوش بو بود به من هديه دادند. سپس حضرت زهراء سلام اللّه عليها فرمود: اى سلمان ! اين خرما را بگير و روزه خود را با آن افطار نما، و هسته آن را برايم بياور. سلمان گفت : من رطب را از آن حضرت گرفتم و از خدمت ايشان خارج شدم و چون به هركس مرور كردم ، اظهار داشت : آيا با خود مِشك عطر همراه دارى ؟ و من مى گفتم : بلى . و چون رطب را در دهان نهادم و روزه خود را با آن افطار نمودم هسته اى در آن نيافتم ، فرداى آن روز بر حضرت زهراء سلام اللّه عليها وارد شدم و عرض كردم : رطب بدون هسته بود! فرمود: آرى ، درخت آن را خداوند در دارالسّلام بهشت ، كشت نموده است با كلام و دعائى كه پدرم رسول خدا آن را به من آموخته است تا هر صبح و شام بخوانم . اظهار داشتم : اى سرورم ! آيا آن را به من تعليم مى نمائى ؟ حضرت فرمود: هرگاه خواستى تب و ناراحتى تو برطرف گردد، اين دعا را بخوان : نُّورَ مِنَ النُّورِ، اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ، وَ اءنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ، فى كِتابٍ مَسْطُورٍ، فى رِقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ، عَلى نَبىٍّ مَحْبُورٍ، اَلْحَمْدُلِلّهِ الّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ، وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ، وَ عَلىَ السَّراءِ وَ الضَّراءِ مَشْكُورٌ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدن ا مُحَمّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ.)) سلمان فارسى گويد: من اين دعا را به بيش از هزار نفر از اءهالى مدينه و مكّه كه مبتلى به تب شديد بودند تعليم نمودم  و به بركت اين دعا و لطف خداوند، جملگى شفا يافتند. . •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساندویچ ژامبون خوشمزه تو چند ثانیه🌯🥓 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❤️ عزیز دلِ من! توقع خوب بودن در تمام لحظه ها را از کسی نداشته باش... توقع آرام بودن و خوش رفتار بودن... حق اشتباه را به تمام آدم‌ها بده. حق بدرفتاری، تندی و عصبانیت! حق اشتباهات کوچک، بزرگ و حتی جبران ناپذیر! واقعیت اینگونه‌است که رفتار آدم‌ها به مرور اتفاقاتی که برایشان می‌افتد تغییر میکند. به مرور دردها و سختی‌ها و رنج‌های کوچک و بزرگی که زندگی به آنها تحمیل میکند. مثلا تو نمیدانی دیروز برای من چگونه بود؟ پریروز! هفته پیش اصلا... حس آدم‌ها، روی پیشانیشان حک نشده. حد تحملشان هم! شاید اتفاقی فراتر از تحمل برای من بیفتد و تو حتی نفهمی فراتر از تحمل یعنی چه؟! آدم‌ها به همان اندازه که حق دارند دوست داشته باشند، به همان اندازه هم اجازه دارند متنفر باشند. کاش در لحظه‌ی انفجار آدم‌ها از غم، از تمام سختی‌هایی که شاید به موجب قوی نبودن و تحمل‌های کَمِشان میکِشند، آرام باشیم و باور کنیم که هیچ‌کدام از آدم‌های زمین مجبور نیستند قوی و محکم و شکست ناپذیر باشند. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفند آشپزی 🍲 ویدئو آموزش تمیز کردن ماهی 🦈 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔆يك خلاف ، پنج نوع مجازات ! اصبغ بن نباته كه يكى از اصحاب حضرت اميرالمؤ منين ، علىّ عليه السلام است حكايت كند: روزى عمر بن خطّاب نشسته بود كه پرونده پنج نفر زِناكار را نزد او آوردند تا حكم مجازات هريك را صادر نمايد. عمر دستور داد تا بر هريك ، حدّ زنا اجراء نمايند. امام علىّ عليه السلام كه در آن مجلس حضور داشت ، خطاب به عمر كرد و فرمود: اين حكم به طور مساوى براى چنين افرادى صحيح نيست و قابل اجراء نمى باشد. عمر گفت : پس خود شما هر حكمى را كه صلاح مى دانى صادر و اجراء نما. امام علىّ عليه السلام اظهار داشت : بايد اوّلين نفر اعدام و گردنش زده شود، دوّمين نفر سنگسار گردد، سوّمين نفر صد ضربه شلاّق بخورد، چهارمين نفر پنجاه ضربه شلاّق و پنجمين نفر را تعزير يعنى ، مقدارى شكنجه نمايند. عمر و حاضرين در مجلس ، از صدور چنين حكمى بسيار تعجّب كرده ؛ و علّت اختلاف مجازات را براى يك معصيت جويا شدند؟ اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالب عليه السلام فرمود: شخص اوّل مشرك بود و حكم مرد زناكار مشرك با زن مسلمان اعدام است . شخص دوّم مسلمان بود ولى چون همسر داشت ، زناى او محصنه بوده است و مى بايست سنگسار شود. شخص سوّم نيز مسلمان بود، و چون ازدواج نكرده بود، حدّ آن صد ضربه شلاّق است . شخص چهارم غلام و عبد بود و حدّ او نصف حدّ افراد آزاد مى باشد. و شخص پنجم ديوانه است و بر ديوانه حدّ جارى نمى گردد؛ بلكه بايد او را تعزير و شكنجه نمايند. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام من و خواهرمم تو ی مدرسه بودیم خواهرم پنجم من اول بعد اون مبصر کلاس ما بود زنگای تفریح میومد کلاس ما بچه ها شلوغ میکردن اونم برا اینکه بقیه رو بترسونه گفت الان خواهر خودمو میندازم بیرون ک ببینید شوخی ندارم پرت کردن من همانا ناظم مدرسه من بیگناهو دید همانا ی با خط کش چندبار زد کف دستم😁😁 خواهرم کلی معذرت خواست😉بعدش برا همه تعریف میکرد و همه میخندیدن😅 و منم آش نخورده و دهن سوخته خانم مولوی همیشه خط کش ب دست بود🥴🥴 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من و یک دوستم هردو توی یک خیاطی مشغول کار شدیم. بعد یک مدت صاحب کارمون گفت. گارگر مکانیکی همسایه محل کارمون از یکی از ما خوشش اومده. من چون قصد ازدواج نداشتم گفتم صددرصد من نیستم.شاید دوستمه. بنده خدا دوستم دوست داشت ازدواج کنه. یک مدت کل همکارا باهاش شوخی میکردیم. یکروز مادر وخواهر همون کارگر محل کار امدند با دوستم حرف زدند. بعد قرار شد دوستم وخواستگار بعد اتمام کار تو پارک باهم صحبت کنند. خلاصه... من فردا صبح وقتی سرکار رفتیم ازش پرسیدیم چی شد. گفت خواستگار گفته من اصلا از روز اول شما رو نمیخوام من از دوستت خوشم میاد. چرا شما امدی. منم عینکی بودم.گفت دوست عینکیت میخوام. همین. خدا حافظی کرده بودند. خدا میدونه چقدر برای دوستم دلم سوخت. چون خیلی خیالبافی میکرد.بهش علاقه پیداکرده بود. من گفتم من اصلا قصد ازدواج ندارم. از اون ماجرا بیست سال میگذره. اون دوستم هنوز مجرده... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•