eitaa logo
آدم و حوا 🍎
35.4هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نان خرما و گردو شیر🥛 شکر🍚 خمیر مایع تخم‌مرغ 🥚 روغن مایع نمک🧂 ارد🥡 خرما گردو گلاب پودر دارچین •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه سوتیه دیگه : برادرم که فروشگاه داره ، میگه یه روز عصر نشسته بودم و یه آهنگ ملایم گذاشته بودم ، یه خانم جوون خیلی شیک و پیک اومد و بعد از کلی سلام و خسته نباشید خیلی محترمانه پرسید : آقا حوله تن پوش دو نفره هم دارید؟ برادرم میگه تا این صحنه رو تو ذهنم تداعی کنم ( حوله تن پوش با چها رتا آستین و طریقه مصرفش، چــــــــــــــــــی میشه ؟! ) بالا گرفتن سرم همانا و ترکیدن خنده ام همانا و ناپدید شدن خانم باکلاس همانا.😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 اوایل نامزدیم بود مادر شوهرم راهی کربلا شد منم خواستم مثلا خودمو لوس کنم زنگ زدم شوهرم بیاد دنبالم برم ناهار درست کنم واسه شوهرم و پدر شوهرم 😌 همین که رسیدم دیدم یدونه قند افتاده تو خونه کلی هم مورچه دورش جمع شدن خلاصه جمشون کردم ودیدم کسی نیست ریختم شون تو سینک ظرفشویی خلاصه مشغول درست کردن قیمه شدم همین که برنج آرو آبکش کردم دیدم بین برنجا کلی فلفل سیاه هست دقت که کردم دیدم اینا همون مورچه ها هستن نه فلفل سیاه 😂 دیگه یه جوری سر و ته قضیه رو هم آوردم و مورچه پلو تقدیم شوهر جان و پدر شوهر عزیزم کردم البته یه سال بعد پیش شوهرم اعتراف کردم که گفتن من همون موقع که غذا رو اوردی تو سفره فهمیدم قربونش بشم به روم نیاورده بود 😁 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی🌸 به مامان اینا گفتم به آراد چیزی نگن ولی یه روز که تو اتاقم نشسته بودم دیدم منیر خانم
داستان زندگی😍 با هر قدمی که به سمتم برمیداشت ضربان قلبم شدت میگرفت چرا نمیذاشتن که فراموشش کنم ... چرا من از این بلاتکلیفی درنمیومدم ....چرا نمیتونستم فراموشش کنم ..... من با خودم لج کرده بودم ... میدونستم که دوستش دارم میدونستم که دیگه نمیتونم ازش دور بمونم ....هر چی میگذشت و بیشتر بهش احتیاج داشتم به آغوشش به محبت هاش ....ای کاش همه چیز یه خواب بود ...... اومد و لبه ی تخت نشست و دستشو روی کمرم گذاشت ....آروم آروم روی شکمم کشید .... پلکام لرزیدن ولی چون پشتم بهش بود نمیتونست که ببینتم ..... دوست داشتم بلند بشم و داد بزنم ... داد بزنم و بگم دست از سرم بردار ...بگم دیگه خسته شدم ....برو .... ولی نه .... نمیخواستم که بره .... وقتی به نبودنش فکر میکردم حالم بد میشد ...من هنوزم دوستش داشتم ....هنوزم میخواستمش .... آراد شروع کرد به حرف زدن ...حرف میزد و گریه میکرد ...حرف میزد و معذرت خواهی میکرد التماسم میکرد که ببخشمش ... دستمو بوس میکرد و بهم التماس میکرد که یه فرصت بهش بدم بخاطر بچمون بخاطر روزای خوبی که با هم داشتیم.... خودش هم قبول داشت که اشتباه کرده ....خودش هم میدونست که چجوری قلبمو شکسته و بهم خیانت کرده .... اینقدر گریه کرد که از جام بلند شدم و خیره شدم تو چشماش ... از دیدنش توی اون حال و روز و اشک هاش دلم لرزید ، منم شروع کردم به گریه کردن ، دستشو دورم حلقه کرد و محکم توی آغوشش گرفتم ....بلند بلند گریه میکرد و قسم میداد که ببخشمش ...حتی از اینکه صداشو مامان اینا بشنون هم ترسی نداشت .... خودمم خسته شده بودم ، از دو راهی و اون زندگی سرد ،منم میتونستم خوشبخت بشم ... فقط خودم نبودم من بچه هم داشتم و اون توی زندگی گناهی نداشت که آواره بشه ....بخاطر خودم و بچم یه فرصت بهش دادم ....فرصت بهش دادم و از خدا خواستم کمکم کنه زندگیمو از نو بسازم ،خدا هم کمکم کرد .... چند سال از زندگیم میگذره و من ۳۰ سالمه ، پسرم علیرضا خیلی شبیه آراده و خیلی شیرین زبون .... آراد از اون روز بهترین مرد شد حتی از قبل هم بهتر .... خیلی خوشبختم ....خیلی زندگی خوبی دارم ... آراد به قولش عمل کرد و منو خوشبختم کرد ،درسته بهم خیانت کرد ولی برام جبران کرد و منم سعی کردم که فراموشش کنم هر چند که گاهی یادش میفتم ولی خیلی دوستش دارم و بخاطر زندگیمون باهاش کنار میام .... گاهی باید کنار بیایم ...باید بگذریم و ببخشیم تا بتونیم ادامه بدیم ... درسته بعضی چیز ها قابل بخشش نیست ولی باید فرصت داد ....حتی بخاطر خودت هم که شده ..... امیدوارم از سرگذشت زندگیم لذت برده باشین .... مرسی که همراهم بودین ..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پایان •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
مهمون داشتیم دیدم صدای پاره کردن کاغذ از اتاق خواهرم میاد، رفتم دیدم بچه چهارساله فامیل نشسته کف اتاق داره مدارک و دلارهای خواهرمو پاره میکنه😱🤦‍♂ پاسپورت، دلار، مدارک تحصیلی و... کلا یک تنه سرنوشت کل خانواده رو منهدم کرد😂💔 خلاصه پدر و مادرش تا دیدند با شرمندگی همون اول مهمونی رفتند و کلا مهمونی پکید و تموم شد، نشستم حساب کردم دیدم دلارای ازبین رفته تقریبا اندازه نرخ دیه پدر، مادر و کودک، خداوکیلی دوست داشتم بچه رو بکارم با ی شوت سنگین مثل علی دایی بفرستمش آسمون •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام نامزد ک بودیم یه روز رفتم خونشون، اون دوره خیلی خجالتی بودم ، خلاصه خواهرشوهر چای آورد برای همه، از اقبال خوب من یه پشه افتاد تو چاییم😂 فکرمیکنید چیکارکردم ایا چای رو‌ریختم دور و دیگ نخوردم؟ ایا چاییم رو عوض کردم وجدید ریختم؟ خیر بنده از شدت خجالت و کم رویی چای رو با پشه خوردم😆😆😆 راستش فکر میکردم الان بگم به خواهرش برمیخوره، اما دوستان، الان به این نتیجه رسیدم که تعارف و رودربایستی خیلی اشتباهه، آدم باید با حفظ احترام طرف مقابل راحت باشه مرغ عشق تیرخورده😂❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
2.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بااین ترفند خیلی راحت میتونید داخل شیشه ها رو تمیز کنید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 وای یه بار با دوستم می خواستیم بریم یه شهر دیگه واسه کار دانشگاه مون بعد من زیاد با این دوستم صمیمی نبودم یعنی تازه دوست شده بودیم قرار شد با بابای اون بریم 😁 دیگه من با بابام رفتیم جلو خونه شون بعد سلام و احوال پرسی باباش دست شو جلو آورد که وسایل مو بزاره صندوق عقب ماشینش خودش روش اونور بود 🤣 منم اصلا نمی دونم با چه استدلالی گفتم حتما می خواد باهام دست بده اون لحظه هیچی به غیر این به ذهنم نرسید جلو بابام و دوستم باهاش دست دادم و دستش و گرفتم 🤝 فکر کن اولین دیدار چنین سوتی ضایعی تازه از اونا نبود که اهل دست دادن باشه به خصوص با من ☺️ بعد اینکه دستشو گرفتم گفت دخترم گفتم وسایلتو بدی واااایی یه لحظه یخ کردم جلو بابام و دوستم خنده مم گرفته بود 🤕 اخه من در کل اهل دست دادنم نیستم زیاد این دست دادنم چی بود نمی دونم 😬 دیگه تا مقصد یه کلمه حرف نزدم رومم نمی شد حتی نگاه شون کنم بیچاره دوستم که کلا هنگ بود بابامم که اینجوری 😐 ✍ سوتی ها فقط برای خنده نیست بلکه یاد بگیریم خیلی از اشتباهات انسان ها به صورت ناخداگاه و سهوی است •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✋سلام من یه کلاسی میرفتم که استادش مرد بود و منو و دوستام که ردیف اول مینشستیم خیلی هم رودربایستی داشتیم باهاش. این دوست من همیشه گوشی شو سر کلاس شارژ میکرد که دیگه همه میدونستن و کلی هم سربه سرش میزاشتن. فاصله ما با استاد هم خییلی کم بود چون کلاس کوچیک بود. یه روز این دوستم که گوشیشو زده بود به شارژ یکی از بچه ها اومد ببینه چقدر شارژ شده که خودش بزنه این دوستمم اومد خوشمزه بازی دربیارع به جای اُخه گفت چِخه!!!! یهو یه سکوت سنگینی تو کلاس حاکم شد و چشمای استاد 😳😳😳شده بود اندازه یع کاسه (اخه فکر کرده بود با اونه چون اون نزدیک گوشیش بود) خلاصه بعد که فهمیدیم چی شده حسابی خندیدیم جوری که دیگه اشکمون در اومده بود اونم خیلی خجالت کشید استاد هم به شوخی میگفت خوبه من دست نزدم😁روز بعد غایب بود و استاد یادش نمیومد کی غایبه و ما همه گفتیم همون که گف چخه😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 وقتی حامله شدم اصلااا ویار به چیز خاصی نداشتم همه میپرسیدن ترش دلت میخواد یا شیرین می گفتم هیچی دلم نمی خواد ولی یه شب شوهری شیفت بود منم تو خواب دیدم تو بازار میگردیم یه دست فروش رو چرخ داره سیب سبز 🍏 می فروشه اون قدر دلم خواست که نگو اون موقع هم فصل سیب نبود صبح بیدار شدم دیدم رو اپن یه سیب سبز هست انگار بهم دنیا رو دادن 😋 دیدم شوهری از سرکار اومده پرسیدم این سیب از کجا اومده گفت دیشب سرکار بهمون دسر دادن نخوردم اوردم برات گفتم میدونی من شب خواب سیب می دیدم تو ۹ ماه حاملگی اون تنها ویارونه ای بود که بهم چسبید 😊 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🤵 آقایون محترم لطفا در کنار خانوادتون هوای همسرتون خعلیییی زیاد داشته باشید. باهاش مهربون باشید .تیکه نندازید. اگه دلتون شوخی و خنده میخواد با زنتون شوخی کنید نه خواهرتون بخدا ما ناراحت میشیم. تو جمع بهمون اعتماد به نفس بدید. حمایتمون کنید خعلی زیاد ینی اکثرحرفامونو گوش بدید و تو جمع تاییدکنید. کسی حرف زننده ای بهمون زد شما نمیخواد جوابش بدی ولی بعد از اون لحظه با ما مهربون تر و عاشقانه تر رفتارکنید. بدون هماهنگی ما خانوادتونو دعوت نکنید خونمون‌.بدون هماهنگی ما برای خواهر و مادرتون کادو نخرید. برامون میوه پوست بکنید. وقتی خواهرتون خصوصا فردی که از ما کوچیکتره به ما سلام نداد سریع بگید؛ زن داداشتو ندیدی؟ 😐 اگه ما یه حرفه ای رو خوب بلدیم مث رانندگی خیاطی و ... تو جمع حرف افتاد بگید به بقیه. تو جمع اخر اسم مون خانم اضافه کنید مث فاطمه خانم. ببخشید ولی یادتون نره صندلی جلو ماشین برای ماست نه خواهر و مادرتون😉 مگرررر در مواقع خعلیییی خاص وقتی از سرکار اومدید و خونه مهمون بود بعد از احوالپرسی با بقیه ، رو به همسرتون کنید بگید چخبر؟ توخوبی؟ مطمئن باشید خیلی خوشحال میشه. امیدوارم روزی برسه ک زن و شوهر باور قلبی داشته باشن ک در اخر نه پدر مادر نه خواهر برادر نه فرزندان هیچکس برا آدم نمیمونه. اگ این حقیقت رو باورکنن و این کارای کوچیک رو انجام بدن مطمئنن زندگی های بهتری خواهیم داشت. اینم بگم تمام اینا که نوشتم مشکلات زندگی خودمه و چون نمیتونم حلش کنم برای شما فرستادم تا شما مث اینا نباشید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آرشیو تمام داستانهای موجود در کانال 👇😍 https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2 دیگه دنبال قسمتای هر داستان نگردید همش اینجاست👆✅