eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها امروز سوتی دادم اومدم براتون بنویسم من با یه خانوم دیگه کنار خیابون وایساده بودیم که چراغ سبز بشه تا رد بشیم این ماشینایی که می رفتن دو سه نفرشون اهسته کردن جلومون و گفتن برسونمتون و این حرفا منم عصبانی شدم بر گشتم به خانومه گفتم چه بی شعورایی هستن هر خری که می بینن کنار خیابونه براش وامیستن بوق میزنن😠😵😂😂😂😂 خانومه یه نیشخندی بهم زد و رفت منم تو افق محو شدم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی سلام داد سرشو انداخت پایین گفت راستش با شما کار داشتم منتظر شما بودم... گفتم بفرما
🌸🍃 کم کم رابطمون شکل گرفت هرروز على رو میدیدم ... و روزهای تعطیلی با على میرفتم بیرون بهانه کلاس می گرفتم یا خونه میترا که مادرم شک نکنه. علاقمون نسبت به هم بیشتر شد حتی علی یه روز منو برد پیش مادرش گفت این عروسته مامان... چقدر پیرزن خوشحال شد اون روز مادر على رفت خونه همسایه و مارو تنها گذاشت تو خونه اون روز اولین باری بود من و على تنها بودیم تو یه خونه... احساس خفگی داشتم از یه طرف میترسیدم خیلی هم خجالت می کشیدم حتی تو چشمای علی نگاه نمی کردم نمیدونم چرا...على برام چای آورد گفت همیشه تو اوردی الان من برات اوردم .. منم ازش تشکر کردم. على متوجه تغییرات تو چهرم شد اومد سمتم، با اومدنش کنارم خودمو به عقب کشیدم .. محکم کیفمو تو دستم فشار دادم گفت من هیچوقت بهت آسیب نمیزنم .. تو همیشه کنارم احساس امنیت کن تو خانم منی و تا زمانی خودت چیزی از ته دلت نخوای من چیزی ازت نمیخوام ... اروم دستمو گرفت بوسید از من دورشد رفت اشپزخونه برام میوه اورد کمی دیرکرد تامن حالم بهتربشه جو خونه عوض بشه بعد چند دقیقه بایه ظرف میوه اومد کنارم نشست و با هم حرف زدیم و خندیدیم.... به ساعتش نگاه کرد گفت الان شب می شه بهتره برسونمت خونه خونوادت نگران نباشن منم زود حرفشو گوش دادم.. از خونه اومدم بیرون تو راه با على شونه به شونه میومدیم بهش گفتم اگه خونوادم اجازه ازدواج ندن مخالفت کنن چی؟ گفت من هرطوری شده به پات می مونم حتی تو ازدواجم کنی من ازدواج نمی کنم.. کلی حرف زدیم تو راه على برام یه گردنبند طلا خرید که خیلی زیبا بود و ازش تشکر کردم گفت این هدیه برای تو تا همیشه بیادم باش روی پلاکش نوشته بود دوستت دارم، از این طرحهای قدیمی ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اون روز منو تا سر کوچمون رسوند بعد از من خداحافظی کرد.... یکسالی از اشنایی من و علی گذشته بود و من بهترین روزهای زندگیمو کنارش گذروندم. اومدم خونه دیدم خواهر برادرام اومدن خونمون بهمون سر بزنن، کلی خوشحال شدم و با آغوش باز کنارشون رفتم. اون روز کلی بهم خوش گذشت... قرار شد چند روزی بچه ها اینجا بمونن. شب که شد رفتم اتاقم گردنبند علی رو از جعبه درآوردم چندباری بوسیدمش، هنوز عطر دستاش روی پلاک زنجیرم بود... بعد گذاشتم داخل کشو کمدم. روز بعد طبق معمول علی رو پشت در دیدم بهش صبح بخیر گفتم اونم آروم گفت صبح بخیر خانم خوشگلم، همیشه تیکه کلامش بود... منم گفتم ممنونم آقایی کاری نداری من برم مواظب خودت باش. ظهر شد اومدم خونه دیدم داداش و زن داداشم رو تخت تو حیاط نشستن مادرمم کنارشون اخم کردن، سلام دادم گفتم چی شده؟ که برادرم با تندی گفت این چیه؟؟!... به دستش نگاه کردم پلاک زنجیرم تو دستش بود دنیا رو سرم خراب شد حال عجیبی داشتم با صدای آرومی گفتم این تو دست شما چیکار میکنه؟.... گفت بگو این مال کیه؟؟ کی بهت داده؟ منم از ترس گفتم تولد میترا فردا هستش منو بچه ها باهم پول گذاشتیم اینو خریدیم امانته پیش منه... چرا اینو بدون اجازه برداشتین این همه جنگ و دعوا نداره که خب میگفتین بهتون میگفتم دیگه.. چرا رفتین بالا سر کمدم؟؟... که یهو جو عوض شد، مادرم گفت ما نرفتیم آسیه خواست از کمدت لباس برداره اینو دید به ما نشون داد... آسیه، زن داداشم بود، خیلی عصبی شدم زنجیر و از دست برادرم کشیدم، پشت چشمی برای زن داداشم نازک کردم گقتم سعی کن بدون اجازه وسیله کسی رو نگردی.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یبارم من و شوهرم رفته بودیم رستوران من کیف مجلسیمو برده بودم از اونا که تو دست میگرنو و کوچیکه از رستوران برگشتنی از ماشین پیاده شدیم من زودتر از پله ها رفتم بالاشوهرمم داشت میومد یهو داد زدم وای مازیار کیفمو جا گذاشتم رستوران کل پولو و گوشی و کلیدمون توش بود بدبخت شدیم همسایمونم داشت از بالا میومد پایین حالا هی مازیار میپرسه کدوم کیف منم با عصبانیت گفتم مگه چند تا کیف دارم من اه کیف بیرونم دیگه 😤  قیافه مازیار😯😒گفت اون که زیر بغلته نگاه کردم دیدم ای وای من چقدر خنگم😰😐همسایمونم با یه لبخند ملیح از کنارمون رد شد😂حتما تو دلش گفته این دیگه کیه خدا به دور 😞کلی خجالت کشیدم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
دوران کارشناسی یه روز با بچه ها تبانی کردیم قبل از اینکه استاد بیاد کلاسو بپیچونیم خلاصه همه رو جمع کردیمو پیشنهادو دادیم و با استقبال خوبی مواجه شدیم‏ ‏ حالا بماند نیم ساعت خانوما و آقایون داشتن همدیگرو قسم میدادن که اگه استاد اومد هیچکس نامردی نکنه و بی خبر نره سرکلاس و بقیه غیبت بخورن و آبروشون بره.خلاصه گفتیم هیچکس حق موندن تو محوطه دانشگاه رو نداره و همه باهم از دانشگاه بیرون اومدیم.منو دوستم پشت سربقیه راه میرفتیم تا حواسمون باشه کسی در نره.خیلی شیک وشاد میرفتیم که یهو انگار حمله نظامی بهمون شده باشه فقط یه صدای جیغ شنیدمو هرکی یه جا فرار کرد تابخودم اومدم دیدم تنها وسط خیابونمو استادمون داره از روبه رو میاد‏ یه لحظه چشمش به من افتاد منم از هول جلوچشم استاد رفتم پشت یه شانسی بلند‏ سوزوکی‏ قایم شدم که دیدم دوستمم اونجاقایم شده و نشسته بود  ‏چند دقیقه اونجا وایسادیم و خیلی آروم اومدیم بیرون اثری از استاد نبود ولی از هر سوراخی آدم میومد بیرون‏ خلاصه ضایع شدیمو دست ازپا درازتر رفتیم سرکلاس.من نفر آخر رفتم واقعا روم نمیشد تا وارد کلاس شدم استاد باخنده گفت به به خانم سوزوکی بفرماید ،سلیقتم خوبه ها من فقط میخندیدم‏!گفت بخند حالا آخرترم نشونت میدم‏!‏ استادمون تا آخرترم گیر داده بود و بهم میگفت خانم سوزوکی  حالا اینا به کنار من هنوز بعد چندسال موندم بچه ها چه سرعت عملی داشتن، نامردا کمتر از صدم ثانیه قایم شدن ‏ از اون موقع به بعد دیگه جرأت نکردم پیشنهاد پیچوندن کلاس بدم‏!‏ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام منم میخوام از شیطنتای نامزدیمو بگم که اقامون خیلی خوشش اومده بود یه شب بهش پیام دادم که عشقم یه چیزی بگم گفت بگو جانم گفتم این حق توئه که بدونی و هروقت آمادگیشو داشتی بگو تا بگم... و راستش .... گفتم درجریان باشی و ... خیلی از این حرفا زدم ترسیده بود ، بنده خدا هی اصرار میکرد بگو چیزی بوده 😡 چیزی شده 😡، گفتم راستش امروز فال حافظ گرفتم گفت خوشا مردی که خانومش تو باشی 😊 همسری پیام داده بود به چه چیزایی که فک نکردم ، مگه دستم بهت نرسه 😭 A💕A ✍ ایده هارو حتما با توجه به ویژگیهای همسرتون اجرا کنید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من یه بار تو عروسی بودیم سر میز نشسته بودیم موقع شام بود .گفتن بفرمایید تو سالن غذا خوری ،همه ام یهو بلند شدن برن شام که یهو دیدم دخترم که ۳ سالش بود دم در ایستاده ،همه ام دارن هجوم میبرن سمتش که برن برا غذا. منم دیدم خ خطرناکه کفشام که پاشنه بلند داشت در اوردم و رفتم رو میز و یکی یکی میزا رو با پرش رد کردم  رسیدم بهش بغلش کردم  حالا که به خودم اومدم .همه اینجوری🤤🤤🤤🤤🤤🤤 من پیروز مندانه که دخترمو نجات دادم اینجوری😁 وای ابروم رفت همه فکر کردن من برا غذا این کارو کردم😂😂😂😂😂😂😂 تازه سر میزا که میپریدم بعضی هاش سرش نشسته بودن هنوز .شوک شدن که من چمه😂😂😂😂😂 شانس اوردم با کله نیفتادم پایین😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام وقتتون بخیر من خیلی وقته عضو کانالتون هستم و یک ساله که عروسی کردم. یه کاری که من همیشه انجام میدم و حس میکنم باعث شده همسرم بیشتر مشتاق بشه به اینکه بیاد خونه اینه 👇 همیشه وقتی میاد خودم درو وا میکنم و ازش استقبال میکنم و بغلش میکنم و نازش میکنم یه جوری که انگار خیییلی وقته ندیدمش. حتی اگه با کلید درو وا کنه ، دستم بند باشه هم سریع میدوئم میام پیشش و میگم سلام عشششقم. یا اگه مهمون داشته باشیم یا خونه مادرشوهرم باشیم شوهرم بیاد،تا میره تو اتاق لباس عوض کنه منم میرم تو اتاق و بهش خوشامد میگم. ما اکثر جمعه ها میریم خونه مادرشوهرم. بعضی وقتا یواشکی بهش پیام میدم و حرفای عاشقونه میزنم یا میره تو اتاق منم به یه بهونه ای میرم و میگم دلم تنگ شد برات. همسرم خیلی دوس داره اینکارارو. تو خونه هم که هستیم هر یکی دو ساعت میگه بیا پیشم،یا خودم میرم کنارش میگم انرژیم تموم شد شارژم کن 😂 خلاصه جوری شده که حتی وقتی که مهمون داریم طاقت نداره دو ساعت ابراز علاقه نکنه اگه برم تو اتاق یا تو مطبخ میاد یواشکی میاد در گوشم حرفای عاشقونه میزنه 😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه داری اجاق گاز، فر، ماکروویو و ظروف رو با این ترفند، خیلی آسون برق بنداز. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
12.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کباب تابه ای لیمویی مواد لازم گوشت چرخ کرده 400 گرم پیاز متوسط 1 عدد 🧅 نمک🧂 ادویه (فلفل، زردچوبه، کاری) زعفران دم کرده کره آبلیمو 2-3 ق غ🍋 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 ایده ی من به درد هر کسی میخوره، مخصوصا اگر بچه دارین. ما هر شب یه گیری داریم و کسی که اون روز بهتر از بقیه باشه میشه خونه. این باعث شده با هم مهربون و خوش اخلاق باشیم تا قهرمان شب، ما باشیم. بعد قهرمان خونه یه کوچیک در نظر میگیره و با هم انجام میدیم و کلی می بریم. یعنی هر شب یه تفریح کوچیک داریم. تفریحاتی که ما در نظر می گیریم: قایم باشک ، انار خوری ، روشن کردن روی تراس گاهی بیرون رفتن پارک یا حتی بستنی خوری و کلی شاد میشیم. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔴حکایت عجیب زنی که هرشب جمعه درقبرستان می خوابید...🔴 واقعی🧷 مادر يكى از شهداى جنگ تحميلى پس از دفن شهيد خود هر شب جمعه را تا صبح سر مزار پسرش در گلزار شهدا میخوابید و پس از طلوع آفتاب روز جمعه به خانه بر مى گشت .اين روش مدتى ادامه داشت و اين كاربصورت يك عادت براى اين مادر شهيد شده بود. تا اينكه آن زن خود بخود دست از اين كار برداشت.از او پرسيدند: چه شد که خوابيدن در قبرستان را رها كردى ؟پیرزن گفت : شبى از شبها وقتى به خواب رفتم ، ديدم تمامى شهداى آن قبرستان ساكهاى خود را بسته و آماده مسافرت هستند، از فرزندم پرسيدم : مادر جان دوستانت عازم كجا هستند؟پسرم با غصه گفت : مادر جان ،اتفاقی افتاده که....😔👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db مو به تن آدم سیخ میشه😭👆
⛔️دعای پایبند کردن شوهر به زن و زندگی⛔️ اگر شوهر به زن دیگر تمایل پیدا کرده یا از زنش سرد شده و مالش را جای دیگری خرج میکند یا مدام بداخلاقی میکند و محبتی به همسرش ندارد و بی حوصله یا خسیس شده این دعا را بنویسد و در لباس خود نگه دارد ، شوهرش میل به زن دیگری نمیکند و از غریبه سرد میشود و محبتش به همسرش چند برابر میشود..👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db انقدر این دعا قویه که یه روزه اثرشو میبینید😳👆