eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.8هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا از عمه هام بگذرم خودمم اصن واسه خودم یه وضعیم....ینی فک کنم تو ژنمونه سوتی دادن  دبیرستانی بودم یه روز صبح که داشتم میرفتم مدرسه از یه کوچه باریک باید رد میشدم وهیچکس تو کوچه نبود یه هو دیدم اخر کوچه یه پسر جوون داره میاد وحالا هی با خودم میگم تو این کوچه باریک وتنگ وخلوت واین پسره و من و واااای حتما یه متلکی چیزی میگه شیش دونگ حواسم بهرفتارهای این پسره بود وحسابی خودمو اماده کرده بودم که تا خاست کاری یا حرفی بزنه واکنش به موقع داشته باشم کم کم نزدیک ونزدیکتر میشد ومن....آمادتر واسه دفاع از خودم تااینکه نزدیکم شد گفت سلام حال شما منم با تمام قوای دفاعیم داد زدم خفه شو کثافط اشغال و....یهو دیدم متعجبانه داره نیگام میکنه وبعد یه صدای دیگه ازپشت سرم میاد که ممنون شما خوبید برگشتم دیدم بله یکی از درهای خونه باز شده واقایی داره موتورشو میاره بیرون .....ینی اون لحظه دوست داشتم زمین دهن باز کنه ومنم بپرم توش.....تا مدتها مسیرمو طولانی میکردم که از اون کوچه تنگ نرم....😂😂😂😂😂😂😂 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ یه بار هم خواهرم از یه واسطه ایی یه خاستگار واسش اومده بود واز قرار این خاستگاره دوست شوهره من بود و به خاطر یه جریانی ما نمیخاستیم اقای خاستگار متوجه بشن که شوهرمن دوستشونه چون اگه متوجه میشد همون اول کات میکرد ولی اگه متوجه نمیشد بعد بعله برون واینحرفها دیگه کات نمیکرد وچون مورد خوبی بود ما خیلی به پدرمون که ساده اس میگفتیم حواست باشه که چیزی راجع به شوهر من نگه از قرار تا خاستگار وخانوادش اومذن پدرم بی برو بگرشت گف راستی از دوستت چه خبر داماد متعجبانه گف کدوم دوستم وپدرم اسم شوهرمو اورد بله واقای دوماد کنسل کرد...😂😂😂
زن داداشم تعریف میکرد تو بچگی میرن روستای پدریشون و به اصطلاح بچه شهری بودن  و زیاد با محیط روستا اشنا نبوده با داداشش داشته چرخ میخورده که یهو یه سگ بزرگ میفته دنبالشون اینم از ترس برادر پنج ساله اش هل میداده طرف سگه خودش هی فرار میکرده بدبخت برادرش😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اینم خاطره جاریمه براتون میزارم پارسال این موقع برادر شوهرم بادوستاش رفتن کربلا این یه هفته راهم توی موکب ها بین مردم میخوابیدن بعد که اومدن یه شب جاریم میگفت شوهرم خواب بود من کنارش با تاپ دراز کشیده بودم یهو پاشد از خواب یه کشیده زد توگوشم گفت چرااینجا خوابیدی بین این همه مرد این چیه پوشیدی بعد پتو میکشه رو جاریم ومیخوابه جاریم هم هنگ کرده بوده هی میگفته اینجا خونمونه خوب  شوهرش پامیشه میگه فکرکردم هنوز کربلام توی موکب ها خوابیدم  بعد کلی میخندن😆😆😆 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🌸🍃 کم کم رابطمون شکل گرفت هرروز على رو میدیدم ... و روزهای تعطیلی با على میرفتم بیرو
داستان زندگی رو به داداشم کردم گفتم من بزرگتر دارم اونم پدرمه بهتره جلو زنتو بگیری تو حریم خصوصی دیگران وارد نشه درست نیست بشین براش بزرگتری کن اون بیشتر از من به بزرگتر نیاز داره که یکی بالاسرش باشه بهش توپ و تشر بزنه.. اینارو باحرص گفتم ... بعدشم رفتم تو اتاقم ولی دست و پاهام می لرزید قلبم تند تند میزد حال خرابی داشتم تا شب از اتاق بیرون نیومدم، تو فکر این بودم این زنجیرو کجا بزارم... تصمیم گرفتم بدم میترا برام نگه داره بلند شدم بهش زنگ زدم جريان تعريف کردم، اونم گفت فردا با خودت بیار مدرسه تا زمانی که اینا هستن برات نگه دارم بعد بیا ببر. کلا خواهر برادرام دیر به دیر خونمون میومدن. روز بعد زنجیرو دادم میترا، چندهفته ای بچه ها خونمون موندن من خیلی با داداش و زن داداشم سرسنگین بودم هرچقدر زن داداشم خواست بهم نزدیک بشه از دلم دربیاره من ازش فاصله میگرفتم. بچه ها بعد چند هفته از اینجا رفتن و من دوباره زنجیرو از میترا گرفتم اوردم خونه دلم چقدر براش تنگ شده بود.. من و على شبها با هم تلفنی حرف میزدیم.. از زندگیمون آیندمون هزارتا آرزو داشتیم... علی گفت می خوام بیام خواستگاریت... منم گفتم بزار دیپلم بگیرم بعد بيا، اونم قبول کرد چند ماهی بمونه. خلاصه خرداد شدمن امتحان دادم و قبول شدم ... به علی گفتم قبول شدم اونم خوشحال شد برام کادو خرید.. یه روز باهم قرار گذاشتیم رفتیم بیرون بهم گفت دیگه نمی تونم دور ازتو بمونم تنهایی سختمه بزار عمو رو بفرستم با مادرم بیاد... منم گفتم باشه ولی از جواب پدرم می ترسم، گفت نگران نباش تو این مدتی که پیشش کار کردم، اخلاق و رفتارمو میدونه.. منم چیزی نگفتم فقط سرموتکون دادم.. بعد یک هفته عموی علی با پدرم صحبت کرد و اجازه خواستگاری گرفت پدر منم فرصت خواست تا اطلاع بده، شب اومد خونه صدام زد جریان و گفت که على و مادرش می خوان بیان خواستگاری.. مادرم تا فهمید شوکه شد گفت نه به هیچ وجه اجازه نده ما پیش عروسا و دومادامون خجالت زده میشیم همشون رسم دارن بهشون چی بگیم دومادمون کارگر زیردست تو بوده..؟ بابام حرفی نزد من گفتم مگه على خدا نداره مامان .. چون پدر نداره زحمت کشه به تیپ و قیافه دومادات نمی خوره...میخوای یکی بیاد پولدار با اصل نصب که پزشو پیش فک و فامیل بدی.... اون شب کلی با مادرم بحث کردم که با مخالفت شدید مادر و پدرم روبه رو شدم منم تا صبح بیدار بودم و اشک ریختم. روز بعد علی رو دیدم حال روحیمو دید فهمید حالم خرابه گفت چی شده؟ گفتم هیچی.. و از کنارش رد شدم، رفتم پیش میترا جریانو گفتم اونم ناراحت شد. ظهر موقع اومدن به خونه على جلو راهم سبز شد گفت بیا بریم یه گوشه ای کارت دارم.. باهاش رفتم، گفت چرا حالت اینجوریه با خودت چیکار کردی از صبح تاحالا دیدمت فكرم همش پیشته... یهو بغضم ترکید گفتم خونوادم قبول نمیکنن ازدواج کنیم.... بی هوا گریه کردم اونم منو ارومم میکرد میگفت من نمردم که کنارت هستم تا هروقت خودت بخوای من رهات نمی کنم غزل جان.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اون وقتا که تازه 206 اومده بود یه روز من و خواهرم باهم رفتیم خیابون.موقع برگشت پسر عموم که تازه 206 خریده بود رو دیدیم اونهم اصرار که سوار بشید برسونمتون.ما هم سوار شدیم و هر دو نشستیم عقب.توی راه یه جا نگه داشت گفت من باید یه چیزی به این مغازه تحویل بدم بشینید الان میام.ما هم تا پیاده شد شروع کردیم که چه بیشعوره.حداقل نگفت یه آبمیوه براتون بخرم.اصلا نمیدونستیم صندوق 206 که باز میشه به داخل اتاق راه داره.یکدفعه دیدیم یکی پشت سرمون گفت من که چند بار گفتم چیزی میخورید بگیرم.شما گفتید نه.....دیگه ما اون لحظه ناااابود شدیم😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 همسری من مدتی بود که از مدام میگفت ترش کردم و معده ام درد میکنه منم این ایده به ذهنم رسید و این مطلب رو براش فرستادم کلی ذوق کرد 😍 بعدش برام نوشت با این دستورایی که نوشتی باید یه فکری هم به حال ترش کردن خانمای خونه کرد 😜 دستوراتی برای اقایونی که زیاد ترش میکنن👇👇👇👇 ۱_ هنگام بیدار شدن از خواب با ارامی موهای همسر عزیزتان را نوازش کنید و به ارامی او را بیدار کنید💏 ۲_ خوردن یه صبحانه مفصل با خانمی که با چاشنیه بووووس و بغل باشه😘 ۳_ یه استراحت کوتاه بعدازظهری و یه خلوت میان روزی با خانم خونه😜 ۴_ شب هنگام خواب ، استفاده از کلمه اعجاز انگیز شب بخیر عزیزم و دوستت دارم 😍 اگه این نکات رو در زندگی روز مرتون استفاده کنید هیچ گاه به هیچ بیماری دچار نخواهید داشت 👆😜 چون دوای همه دردهای کنار شماست کافی است با لبخند نگاهش کنید تا دنیا را بپایتان بریزد❤️ دوستار سلامتیت همسرت •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام به همه دوستای گلم که بفکر نجات زندگیشونن راجب زشتی و زیبایی باید بگم هـــــــیـــــــــچ کــــــــســـــــــے نه زشته امـــــــــا گاهی ما زیبایی را بد معنا میکنیم باید ببینیم زیبایی از نظر شخص چیه؟ مثلا من میگم که من زیبا هستم باوجود اینکه سبزه هستم، بدن ورزیده و ورزشکاری ندارم، دماغمم ی کوچولو گنده اس ولی من اینو به خودم روز اول یاد دادم مـــــــــــــــــن جــــذابــــــــــــــــم تمام دیگه به هیچ کسی اجازه ندادم اینو انکار کنه و معتقد بودم قدرت جذبم زیاده جوری که الان بچه های دانشگاه میگن که دانشگاه مثل مصر میمونه که من یــوســف مصر هستم پس همه زیبا هستن ولی نظرات مختلفه شاید یکی سبزه پسند باشه یکی سفید پسند ولی مهم خود شخصه که به این زیبایی که خداوند داده بخش ایمان بیاره و باورش کنه ارادتمند همتون آریــــAriaـــا ❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
40.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کمپوت گیلاس🍒 الان که فصل گیلاس با این ترفند کمپوت گیلاس از دست ندید . •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام ⁦🖐🏻⁩ نمیپرسم خوبین چون چیزی ارزش غم و غصه نداره . گاهی مسائلی پیش میاد که سخت حل می شه🔒 (قبول دارین که حل می شه بالاخره) راهش قطعا آه و ناله 😵 نیست ، پس بگیردید دنبال کلیدش 🔑 . در مورد چند نفر از خانومایی که گفتن اعتماد به نفسشون از از بین رفته 🙁 و احساس زیبایی نمی کنن 😬 ، کافیه خودتون از دید سوم شخص به این قضیه نگاه کنید 🙄 ، می فهمین حاضرید یه عمر با کسی باشین که اخلاق داره 👏🏻 و قیافشم شاید نسبت به بقیه متفاوت تر باشه (انقد نگین زشت و بی ریخت و.. 😓 .) اما یه روزم با کسی سر نکنید که تنها ویژگی مثبتش قیافشه ⛔️ . اگه گاهی حرفایی می شنوید که آزارتون میده زرنگی کنین 🤨 ، چجوری ؟ خب معلومه اونقد تلاش کنید 💪🏻 ، تا اشخاصی که اون حرفا رو بهتون زدن 🗣 خودشون انگشت به دهن بمونن 😵 و تا اخر عمر حسرت داشتنتون رو بخورن ☹️ . بله ، فقط کافیه نگاهتون به اتفاقات تغییر کنه 💡 ، اون وقته که می بینید خود اتفاقاتم کم کم تغییر می کنن ✨ . 💎 می تونید با اسم حرفامو دنبال کنین . •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من توی اتاق یه اداره که سه تا آقا حضور داشتن و برای اولین بار رفته بودم، با یکی از اقایون حدود بیست دقیقه در مورد انجام کارم چونه زدم و به تفاهم رسیدیم. اومدم خارج شم دم پله ها یادم اومد یه نکته ای رو جا انداختم. دویدم بالا و دیدم فقط یه نفر توی اتاقه. بهش گفتم ببخشید اقای فلانی که من باهاشون صحبت می کردم رفتن؟ گفت من خودمم!! تا آخر دیالوگمون چشاش چهارتا شد دهنشم نیمه باز موند. بعدش گفتم اخه لباستون یه رنگ دیگه بود؟ کاپشنشو نشون داد که دراورده و به رخت اویز اویزون کرده😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
9 سالم بود یه پسره تو کوچمون بود هی دنبال منو دختر عمم بود یه روز ازش نامشو گرفتیم نوشته بود من یک موی شما دو تارو به دنیا نمیدم ما هم عاشقش شده بودیمو تو خاله بازی همددیگرو میزدیم که شوهر کی باشه😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به دلایلی که برای مامانم محترمه ، هیچ وقت بهم اجازه ارایش کردن نمیداد حتی وقتی سرکار میرفتم . منم چون یه مقدار بی رنگ و رو هستم ترجیح میدادم کمی ارایش داشته باشد و صد البته اصلا بلد هم نبودم 😮 هر روز سر کار تا میرسیدم یه ارایش تمرینی انجام میدادم 😱یه روز دیگه دلو به دریا زدم و خط چشم وسایه زدم 😱چشمتون روز بد نبینه با همون قیافه رفتم تو اشپزخانه شرکت یه چایی برای خودم بریزم که بیچاره ابدارچی شرکت با تعجب و حیرت نگام کرد ، اصلا لحظه اول چشم تو چشم شدن ، دیدم که زهره ترک شد 😭😭😭😭😱😱😱😱😱 تعجب کردم یه اینه گوشه اشپزخانه بود ، خودمو دیدم سکته کردم 😱 دور چشم سفید سفید 🙈خط چشم کج و کوله و کاملا گرد نه حالت دار 🤡 تقریبا مثل دلقک 🤡 چون تو اینه کوچیک خودمو ارایش کرده بودم اصلا متوجه عمق فاجعه نشدم 🙈🙈🙈🙈🙈 اخه بکو مگه مجبوری وقتی بلد نیستی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•