آدم و حوا 🍎
داستان زندگی خلاصه منم رفتم سر جاده و سوار یه مینی بوس شدم و برگشتم، وقتی رسیدم حمید هنوز نیومده ب
داستان زندگی
گفتم خدایا چیکار کنم؟ یقین داشتم که حتما معتاد شده...
از این زندگی کوفتی خسته شده بودم، گفتم میرم درو میزنم رو در رو شم با حمید که نتونه کتمان کنه
درو با ترس زدم، اون مرتیکه درو باز کرد و گفت امرتون؟
گفتم عیال حمیدم بگو بیاد کارش دارم..
یه ربع بعد حمید اومد گفت تو اینجا چیکار میکنی؟!
گفتم پس ساختمونی که روش کار میکنی اینجاست آره؟؟ میای اینجا عیاشی پس بگو بیشتر حقوقت براچی میره.. بی غیرت تو بچه داری، دلت برا امیرمون بسوزه
یقمو گرفت و گفت به خودم مربوطه، خسته شدم بس که قیافه تورو دیدم، جوونم ولم کن بزار عشق و حالمو بکنم، زندگیمو از هفده سالگی گرفتی.. میدونی من الان تازه وقت زن گرفتنمه نه توی اون سن...
این دفعه چندم بود که حمید حسرت زود زن گرفتنشو میخورد و بعدم به من سرکوفت میزد که تو باعث شدی..
بیشتر به دیوار چسبوندمو گفت حالا چی میگی؟ یا گورتو گم کن برو خونه بابات یا بتمرگ سر زندگیتو زر اضافیم نزن..
انقد گلومو فشار داد که کم کم داشتم خفه میشدم، کبود شدم تا ولم کرد و هولم داد گفت دیگم نبینم بیای دنبالم، دیروزم فهمیدم اومدی سر ساختمون پی من و چیزی بهت نگفتم، گورتو گم کن
سرفه کردم و خودمو عقب کشیدم به این فکر کردم اگه بیشتر وایسم و منو بکشه سرنوشت امیرم چی میشه؟ برای همین سریع از کوچه خارج شدم.
قاعدتا در بدترین شرایط باید خونه بابام میبودم و تیکه و متلک میشنیدم که دختره ترشیده شدم، ولی الان صورتم کبود شده بود و در حال برگشت به خونه ی خودم بودم..
رفتم امیرو از زری گرفتم، چیزی به زری نگفتم دلم نمیخواست کسی برام دلسوزی کنه اما تصمیممو گرفته بودم، صبر آدما بالاخره یک روزی تموم میشه...
حمید اون شب همونجا موند، و من تا صبح بیدار بودم، حمید با این حقوقی که میاورد سر سفره فقط خرج سیگار و خورد و خوراک خودشو میداد و عملا این منه بیچاره بودم که خرج خورد و خوراک خودمو امیرو میدادم..
فردا باید کارو یکسره میکردم،
اتفاقا رفتارای حمیدو کنار هم چیدم و شک نداشتم که اعتیاد هم داره و منه احمق نفهمیدم....!!
دل و زدم به دریا، فردا پشت یه دیوار قایم شدم، با همون دوستش از سرکار برگشتن خونه ی دوستش..
سریع رفتم سر کوچه و یه سکه انداختم توی تلفن، چندباری با خودم تمرین کردم که چی بگم.. صدو ده رو گرفتم، نفسمو توی سینه حبس کردم و حرفایی که صدبار توی آینه به خودم زده بودم رو پشت سرهم گفتم، الو صدو ده؟ اینجا خونه فساده، فساد اخلاقی، توش معتاد میارن، عرق میارن، و خلاصه هر کثافتی که فکر کنید، ما همسایه هاشونیم و امنیت جانی و مالی و ناموسی نداریم....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
۱۹ سالم بود که با پسری بطور سنتی ازدواج کردم. هیچ آشنایی از قبل نداشتم. خانواده گفتن مرد خوبیه.
منم گفتم چشم😔
ولی غافل از همه جا که من قربانیم. 🙁
آقا پسر عاشق یکی دیگه بود و خانواده مخالف بودن. برای اینکه عشق اونو 👈مثلا👉 فراموش کنه، براش آستین بالا زدن ولی آقا دلش پیش من نبود...
بعد دوماه از عقد فهمیدم.
ولی ایکاش قبل کمی #تحقیق میکردم.
کمی باهاش در ارتباط بودم
تا میشناختمش و شاید قبل عقد متوجه سردی برخوردش میشدم.
و هزاران ایکاش دیگر 😔
دست آخر جدا شدم
و
من موندم و یه دنیا حسرت.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
قبل هر تصمیمی چند ماه نامزد باشین🍀
رفت و آمد کنید🍀
باهم به مسافرت برین🍀
⭐ چ دختر، چ پسر، فرقی نداره
اگه توی قلبتون ب کسی علاقه مند هستین باهاش ازدواج کنید.
نه اینکه دلتون جای دیگس
بعدش با خانواده میرین خواستگاری جای دیگه...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
دخترم ۲۲
آقا من با یکی از خواستگاران که از پسرای فامیلم بود حرف میزدیم بعدش فهمیدم اخلاقمون ب هم نمیخوره و تموم کردم وقتی تموم کردم😄
جان تو زیاد واسشون مهم نبود اصن پسره که هیچ 😐ولی من چقدر حالم خراب بود و بزور خودمو جمع کردم 🤦♀🤣خلاصه که بعد چند ماه من جواب آزمونم اومد و زد و کارمند شدم
قبلش مامانش هی میگف فک نکنم قبول شی و.... 😒😂
آقا یهو اینا هی می اومدن ک دخترتونو بدین ب ما.. ریش سفید میفرستادن😁😁
پسره میومد گریه میکرد میگفت بزار حرف بزنیم😂😂 مامانش گریه میکرد
الان هر جا میشینن میگن دخترشون با پسر ما رابطه داشته 😂😂🤦♀
ولی دلم خنک شد سوزوندمشون خسیس های گدا رو😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خانوما #آقایون
🔴هر آدمی #حساسیت_هایی داره به جا یا نابجا.. با دلیل یا بدون دلیل..
▪️یکی از دماغش خوشش نمیاد،
▫️یکی حرف زدن در مورد خانوادش رو دوست نداره
▪️یکی از تحصیلات پایینش خجالت زده ست
▫️یکی رو وزنش حساسه
▪️دیگری ترجیح میده بحث مادی نکنه
و ...
🔺✔️وظیفه ماست که #مواظب حساسیت های شریکمان باشیم، و نه تنها بحث در مورد آنها را پیش نکشیم که حتی اگر در مهمانیها و بین دوستان و آشنایان حرفی در این مورد زده می شود، جریان بحث را #عوض کنیم
❌سر این حساسیت ها هیچ شوخی با هم نداریم.
حق نداریم به بهانه #دارم_شوخی_میکنم
دست بگذاریم روی حساسیت های شریکمان!
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
#روزی_چندباربخون
دعوا کن ، ولی با کاغذت !
اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس خواستی هم داد بکشی ،
تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را .
آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن.
آنوقت خودت قضاوت کن .
حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی .
دلی را هم نشکانده ای و وجدانت را هم
نیازرده ای ...
خرجش همان مداد و پاک کن بود ، نه بغض و پشیمانی ....
گاهی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلام دخترم 😂
چن سال پیش یه روز تابستون با پسر خالم(اونم تقریبا هم سن منه) رفته بودیم خونه مامانبزرگم همه تو اتاق خواب بودن پسر خالم گفت بیا باهم کرسی درست کنیم(وسطططط تابستون😂)منم گفتم باشهه، خلاصه رفتیم یه صندلی آوردیم زیرش یه لیوان پلاستیکی گذاشتیم و توش شمع روشن کردیم😂😂بعدم رو صندلی پتو انداختیم😂💔 یهو گفتم بیا بریم دوستم که طبقه بالاییمونه رو صدا کنیم که با هم بازی کنیم ، خلاصه ما رفتیم دنبال دوستم ولی خونه نبودن و برگشتیم...
چشمتون روز بد نبینه دیدیم لیوانه و پتو باهم آتیش گرفتن:/ هیچی دیگه رفتیم آب آوردیمو هر جوری بود خاموشش کردیم(هنوز همه خواب بودن)😂 بعدش دیدیم یه تیکه از فرشم سوخته😂 پسر خاله نامرد منم نامردی نکرد و لباساشو عوض کرد و رفت خونشون🫠😂
من موندم و یه فرش سوخته..
منم که ترسیده بودم رفتم پیش مامانم خوابیدم😂 بیدار که شدم دیدم خالم اومده همه دارن راجب سوختگی حرف میزنن و میگن این چیه😂😂منم اصلاااا گردن نگرفتم و همه رو انداختم گردن پسر خالم🤣
ولی خب دیگه خودتون تصور کنیددد چه بلااایی سر ما دوتا بچه اوردن😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
یه اعتراف از زمان بچگیم
یه پسرخاله دارم ۳سال از من کوچیکتره
وقتی حدودا ۵_۶سالم بود هروقت باهم دعوامون میشد ی قیچی برمیداشتم بدون این که کسی ببینه موهاشو قیچی میکردم بعدش میدوییدم سمت سرویس بهداشتی اونم گریه کنان میرفت پیش همه میگفت من این کارو کردم
منم که قیافه ب شدت مظلومی دارم خودمو میزدم ب اون راه میگفتم من دسشویی بودم
بیچاره مث صگ کتک میخورد:))))
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#از_بین_رفتن_ناامیدی
♦️هرگاه امیدهایت همگی به یاس مبدل شد بر درب مسجدی بایستید و رو به قبله بگویید🔻
💠یا مُن عِلمُهُ لا یَحتاجُ اِلی مِثال وَ یا مَن جُودُهُ لا یَحتاجُ اِلی سُوَالِ اِنَّ العَرَبَ اِذا وَقَفوُا علی اَبوابِهِمِ اَجابُوا وَ اَنتَ یا سَیِّدي رَبُّ العَرَبِ وَ العَجَمِ وَ اَنا واقِفٍ علی بابِ بیتٍ مِن بُیُوتِکَ اَغِثني یا مُغیث اِغِثتی یا مُغیثُ اَغِثنی یا مُغیث لِهذا رَجَوت💠
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من 26 و سرورم 36 سالن. 7ساله ازدواج کردیم و یه پسر دارم. من زمانیکه #باردار بودم، متوجه یه سری از رفتارهای مشکوک شدم. دیدم خیلی سرد شده و اصلا طرف من نمیاد. بچم که دنیا اومد، سرد تر شد.
تا بعد مدتی فهمیدم داره بهم #خیانت میکنه. اونم با فامیل شون. چشمتون روز بد نبینه! این خانوم و شوهر من گیر افتادن دست پلیس و بردن شون زندان. منم درخواست #طلاق دادم.
شوهرم هر روز زنگ میزد معذرت میخوام واینا. تا تونست منو راضی کنه.
شکر! زندگیم خیلی بهتر از گذشته است. خانوما! من الان خیلی با سیاستم. الان خیلی به خودم میرسم. #ورزش میکنم. به پوستم میرسم. #آرایش میکنم و #عشوه میام. البته قبلا هم اینجوری بودم ولی بخاطر بچه یکم کم شده بود.
البته من گرم مزاجم و اگر شوهرم خیانت کرد مشکل ا از خودش بود چون هیچ وقت براش کم نذاشتم. 😉
خانوما! بدونیم این تنها مردها نیستن که خیانت میکنند. زن ها هم خیانت میکنند. خیانت به خانوادشون، خیانت به همسرشون، خیانت به همجنسشون و... ای وای!
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام دوستان
من وقتے کلاس اول رو میخوندم یه بار یکے از همکلاسیم یه تراش خریده بود خیلے پُز میداد 🙄 میگفت تراش من انقدر خوبه انگشت هم میتونه بتراشه ،به بچه ها میگفت دستتون رو بیارین نشون بدم هیشکے هم دستشو نمے آورد نمیدونم من با خودم چے فکر کردم که دستمو بردم جلو و اون یه دور تراشید و یه ذره از ناخنم کنده شد😐🤣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خانوما
📛این کارها ازدواج خوبت رو #خراب میکنه
👈وقتی همسرت مشغول حرف زدنه، بین حرفش #بپری و حرفش رو قطع کنی!!
👈هی بهش بگی: من که به تو گفته بودم...!!
👈هرگز تسلیم نشی و #کوتاه نیای! مگر اینکه همسرت بپذیره اشتباه کرده..
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
✳️ خواسته های یک #مرد از همسرش
1_ قدرمو بدون از ته دل دوستم داشته باش.
2_بهم #وفا_دار باش از ته دل
3_ بهم #احترام بزار زییییاد
4_هیچ موقع بهم #دروغ_نگو
5_ #همیشه_عاشقم باش
6_سر هیچ چیزی #غر_نزن
7_خانمم تو دعوا ها #بی_احترامی_نکن
8_ همیشه سر و #سنگین باش
اینطوری دیونه ات میشم.
9_فقط با من بخند و شوخی کن، #با_نامحرم_گرم_نگیر.
10_لباس سنگین بپوش. #خوش_تیپ_باش_ولی_سنگین
11_ لطفا یه چیزی بهت میگم #حرفمو_گوش کن. حتما اونطور صلاح میدونم. نزار هر دفعه تکرارش کنم
یکم که فکر کنید می بینید زیاد هم سخت نیست، اینطوری هم مردتون عاشقتون میمونه و از چشمش نمی افتین، هم خودتون #آرامش دارین و هر روز جنگ اعصاب ندارین و در ضمن اعتماد به نفستون هم بالا میره، امتحان کنید.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•