آدم و حوا 🍎
داستان زندگی مادر لبخند ریزی زد و گفت امروز سر ماه بود و کبری خانم اومد خونمون .. میدونی که اون ا
داستان زندگی
اسد بلند خندید و گفت همچینم بی همه چی نیست .. یه خواهر همه چی تموم داره
فقط اسد میتونست در هر شرایطی حالم رو خوب کنه لبخندی زدم و گفتم آخه حرف من به خواهرش چه ربطی داشت ..
چشمکی زد و گفت خواستم خبر دار بشی و زیاد پا رو دمش نزاری .. خدا رو چه دیدی یهو برادر خانومه بنده شد ...
با صدای بلند خندیدم و گفتم خداشاهده که پام رو تو عروسیت نمیزارم ..
با توقف ماشین همایون متوجه شدم که رسیدیم ..
زیر لب گفتم چه زود رسیدیم ..
اسد سیگاری روشن کرد و گفت با من متوجه ی گذشت زمان نمیشی آقا یوسف .. ولی حیف که قدر نمیدونی ...
هوای عالی پای کوه و سرسبزی اطراف و صدای پرنده ها حال هر آدمیزادی رو خوب می کرد ..
همایون پیاده شد و به سمتمون اومد و بعد از احوالپرسی گفت یوسف منوچهر مثل داداشم میمونه و تو هم رفیقمی به پر و پاش نپیچی یه وقت ...
زدم رو شونه اش و گفتم نه کاری ندارم .. فقط از دفعه ی بعد خواستی اونو بیاری به من نگو ..
همایون سرش رو تکون داد و حرفی نزد ..
با پارچه ها کنار دو تا درخت چادر مانندی درست کردیم و بساط چای و میوه رو مهیا کردیم ..
غیر از سلام خشک و خالی سعی میکردم با منوچهر هم صحبت نشم ..
من و همایون و منوچهر زدیم به دل دشت تا واسه بساط کبابمون شکاری پیدا کنیم ..
همایون زودتر از ما بزکوهی کوچیکی شکار کرد و با افتخار صداش رو تو گلوش انداخت و گفت همین برای ناهارمون بسه .. خودتون رو خسته نکنید .. نه من نه منوچهر قبول نکردیم ..
همایون شکارش رو انداخت روی دوشش و به طرف چادر برگشت ..
هنوز چیزی به تورمون نخورده بود که صدای کله ی گوسفند شنیدیم .. به طرف صدا برگشتم .. چند تا بز و گوسفند همراه چوپانشون به سمت ما میومدند ..
منوچهر از پشت تخته سنگ پرید بیرون و گفت جونمی جون شکار با پاش داره میاد ..
گره ای بین ابروهام انداختم و گفتم با مال مردم کاری نداشته باش ..
منوچهر پوزخندی زد و گفت تو هم با کارهای من کاری نداشته باش ..
طبق قولی که به همایون داده بودم جوابی ندادم و برگشتم و ازش فاصله گرفتم ..
چند قدم دور نشده بودم که صدای جیغ زنونه ای میخکوبم کرد ...
سریع برگشتم ..
چوپان دختر جوونی بود که جلوی منوچهر ایستاده بود و نمیزاشت آسیبی بهشون بزنه ...
از دیدن دختری با اون سن و سال تو اینجا تعجب کردم ..
با عجله به سمتشون رفتم و از پشت بازوی منوچهر گرفتم و گفتم داری چه غلطی میکنی؟
دستم رو محکم از خودش دور کرد و گفت یه بار بهت گفتم پا رو دم من نزار .. راهت رو بکش برو پی کارت ..
نگاهی به چشمون درشت و سیاه دختر انداختم .. دختر مثل ببر زخمی با چوب دستی که دستش بود به پای منوچهر زد و گفت ببین لندهور مگر از رو نعش من رد بشی بخواهی به گوسفندام دست بزنی .. هررری...
منوچهر ناگهان با پشت دستش توی صورت دختر کوبید ..
نتونستم بی تفاوت بشم و دستش رو گرفتم و به پشتش پیچیدم ..
منوچهر زیر پام زد و تعادلم رو از دست دادم و افتادم زمین ..
منوچهر هم افتاد روم و با مشت میخواست بزنه صورتم که با ضربه ای که دختر بهش زد دستش رو گذاشت پشت سرش و غلت خورد روی زمین ...
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
یکی از دوستای مشترک منو مامانم تازگیا ازدواج کرده با شوهرش زیاد راحت نیستیم آخه غریبست... همیشه پشت گوشی که با دوستم حرف میزدم میگفتم شوخرت کجاست میگفت سره کار و بیرون و...
یه روز دره خونمونه و زدن رفتم باز کردم دیدم دوستمه سلام کردم و پرسیدم شوخرت کجاست😁
یهو دیدم از پشت در اومد رو به روم و گفت منه خرم اینجام 😒
دلم میخاست زمین دهن باز کنه برم توش از بسکه خجالت کشیدم 🤦♀🤦♀😬
حالا خداروشکر آدمی نبود به دل بگیره ولی هنو میبینمش ازش خجالت میکشم☹️😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من و همسری اکثر کارامون رو با هم انجام میدیم و تنها چیزی که تو زندگیمون معنایی نداره گوشی و ایناس.
شدیدا بهم #اعتماد داریم. جوری که یه بار گوشیش زنگ خورد و چون خونه نبودن مجبور شدم جواب بدم و یه خانمی بود که کارشون داشت.
وقتی همسرم امد بهش گفتم. بعد که متوجه شد کی بوده، گف تو حتی نمیخوای بدونی این زن کی بود؟ هرکس دیگه ای جا تو بود الان #دعوا راه مینداخت.
منم گفتم اگه مرد دیگه ای جا تو بود حتما دعوا راه مینداختم ولی میدونم که تو چقدر اقایی!
بعدا بهم گف که کی بود و چکارداشته و اصلا چیز خاصی نبود ولی با این کاری که کردم همسرم شدیدتر از قبل دوسم داره.
✍ #اعتماد شما به همسرتان، وفاداری او را تضمین میکند.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#ایده
#استقبال_ازهمسری
روی لیوان سرامیکی همسرتون با ماژیک سی دی یا غیروایت برد یه جمله بنویسید تا هر موقع نوشیدنی مینوشه یادتون بیفته♥️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#تجربیات قری
#موقع دعوا و ناراحتی چه کنیم
#ارسالی_از_اعضاء
💃💃💃💃💃💃
گریه کردن البته تا جایی که اشک تو چشت حلقه بزنه تاثیر گذاره اما زیادش خیر.
بهتر موقه بحث زن وشوهر 15 دقیق سکوت کنن محله بحثو ترک کنن و به هم فرصت بدن به موضوع فکر کنن.
تو این مدته کوتاه فکر کنن که این موضوع ارزششو داره که اینطوری فرصته با عشق کناره هم بودنو از دست بدن!
بهتره اول جو رو اروم کنی بعد با لحنه بهتر مشکلو یا مسئله رو بیان کنی حتی اگه حق با توئه اینطوری طرفه مقابل بیشتر شرمنده میشه.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من و همنفسم 4ساله ازدواج کردیم و روستا زندگی میکنیم. شغل شوهرم دامداریه. هرروز گوسفند چرا میبرن و چوپانن.
اولیل ازدواج اعتماد به نفسشون پایین بود. ازم میپرسیدن دوستات بپرسن اقات چیکارس. چی میگی؟ همه بهم پُز میدن. تو چی؟
✅ منم گفتم: واسه من تو مهمی عشقم. بعدشم شغلت چشه؟ بخاطر من و زندگیمون تو سرما و بارون، تو گرمای زیاد تابستون پوستت میسوزه ولی داری کار میکنی. چرا باید کَسرم بیاد؟
که دیدم اقام رنگ و روش شاد شد و خندید. خوشحال بود. بعد چند وقت بهم گف که دوستاش بهش میگفتن بیچاره زنت! عوض کن شغلتو و از این حرفا. وقتی حرفای منو شنیده با غرور جوابشون رو داده و احساس قدرت کرده💪
✍ خانومی که آقات بناس، نجار، رفتگر، کارگر و... قدردان همسری باشید. کار عار نیس.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❣☘❣☘❣☘❣
#سیاست_زنانه
خیلی از خانما میگن که ما با مادر شوهرمون مشکل داریم ،توی زندگیمون دخالت میکنه و یا میگن که پشت سرمون حرف میزنن یا جلوی شوهرمون یه چیزی میگن که باعث ناراحتی میشه ولی نمیتونیم چیزی بگیم و یا.......😊
اول اینکه شما باید سیاست زنانه رفتار کنی عزیزم تو جمع که نباید یهو بپری به مادر شوهر جواب بدی یا حرررررص بخوری که ایجور شد اوجور شد!
اصلا هرچی که شدا شما احترام نگه دار هیچی نگوووو🚫 .
چرا ؟؟؟؟ 👇👇👇
اگه بخواین فوری جواب بدید و جبهه بگیرید اونوقته که شوهرتونم میگه که بلهههههه مادرمون یه حرفی و زد و ببین زنمون نتونس یکم جلو خودشو بگیره و بگه بزرگتره !!!😡
اینجور میره طرف مادرش و اونوقته که شما میاین از شوهرتون گله میکنید ...😔
. چیزی نگیییید تا همسرتون بفهمه که مادرش داره اشتباه میکنههههه❤❤
. 👈بلاها کلاااااا سعی کنین تو زندگی زیاد حرص نخورین
این ضعف ماست که نسبت به خانواده شوهر حساسیت نشون بدیم ...
. . 👈بزارین پشت سرتون حرف بزنن خانما جای کسی که پشت سر ادم حرف میزنه دقیقا همون جاست،پشت سر ادم!!!!!!❤❤
این پست رو فقط برای خانم هایی گذاشتم که مادر شوهرشون واقعا توی مسائل زندگیشون دخالت میکنه 💞💞
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا آخر ببین چقدر قشنگ و ساده چید😍
🎈
🍩
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
👸} مـــــن ديوونتم[🙈❤️]
🙋} ديوونه توے کہ واسم با ھمہ فرق دارے[😼🙄]
😻} دیوونہ توے کہ با گفتن حرفاےہ عاشقونت منو عاشق تر میکنے[😻😭]
🙎} دیوونہ توے کہ وقتے غیرتیـ میشیـ جذاب ترينيـــ[😇🙊]
👩❤️👩} ديوونہ توے کہ ھمہ جا ھوامو داریــ[🌏😉]
👀} دیوونہ توے کہ نگاھت دیوونه ترم میکنہ[😃🙀]
😌} دیوونہ توے کہ مھربونیــ ــات فقط مالہ منہ[😾✋🏻]
😄} دیوونہ توے کہ ....[💃👀]
😶} دوستت دارم...[💏👫]
#متن_عاشقانه
#بفرست_واسه_آقایی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
شب عروسیم توی تالار قبل از این که من و شوهرم برسیم مادر شوهرم با خواهراش و دختر برادراش میرن تالار
آماده میشن لباس مجلسی و شروع میکنن دست زدن، همه ام نگاشون میکنن و دست نمیزنن 😐😂 یکم این طرفو اون طرفو نگاه میکنن میبینن همه نا آشنان میگن شاید فامیلای عروسن وفامیلای ما هنوز نیومدن..خلاصه رو میز و نگاه میکنن 😱میبینن میوه هاش میوه هایی که ما سفارش دادیم نیس😂
شصتشون خبر دارمیشه که یه طبقه اشتباه رفتن😂😐یواش لباساشونو ورمیدارن میان بالا ،تا آخر شب هم سوژه فامیلا بودن😆😆 و هی همه بهشون میگفتن بیاین بریم پایین مردمو شاد کنیم😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
/درخواستی/
#فروش_ملک_زمین
♦️برای فروش زمین یا ملک خود هفت بار آیه شریفه ذیل را بر کاسه ای از آب بخواند و آب را در زمین یا در ملک خود بپاشید به اذن خداوند تبارک و تعالی زمین یا ملکش به فروش میرسد بسیار مجرب است 🔻
💠 وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ 💠
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#تجربیات_قری
#موقع دعوا و ناراحتی چه کنیم
#ارسالی_از_اعضاء
💃💃💃💃💃
مرسی از کانال خوبتون عزیزم. واقعا عالیه... خیلی وقت بود دنبال یه همچین کانالی میگشتم. سپاس فراوان🙏🏻
من و همسرم وقتی ناراحتیم و از دست همدیگه دلخور هستیم نمیتونیم رو در رو با هم صحبت کنیم. من کمی سکوت میکنم تا ایشون فکرشون رو تا دو سه ساعت آزاد کنن و بعدش یه پیام به گوشیشون میدم و بدون اینکه معذرت خواهی کنم از روزای اول آشناییمون و خاطرات خوبی که باهم داشتیم میگم... بعدش هم آخرش میگم ممنونم که همیشه در کنارم هستی و پیشم میمونی. بعد ایشون هم میان پیشم ، منم با کلی محبت ازشون استقبال میکنم و بعد با کمی صحبت های خوب درمورد زندگیمون آروم میشیم. دست آخر هم باهم آشتی میکنیم😊
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•