eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتی جوراب تا زدن هم اصولی داره 😉👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من به همسرم خیلی وابسته شدم. ایشون تهرانن و بنده جای دیگه. ایشون تو نامزدی خیلی کم زنگ میزدن، شاید تو ماه، 2بار!!! بنده هم خیلی ناراحت میشدم😔 تا اینکه هروقت که زنگ زد فوری ازش کردم. مثلا می‌گفتم: 🌸 صدات خیلی برام آرامش بخشه 🌼 وقتی زنگ میزنی خیلی آروم میشم. خلاصه نتیجه داد و الان هر شب زنگ میزنن.😊 چندبار هم مستقیم بهشون گفتم که: 🌺 دلتنگت میشم. وقتی زنگ نمیزنی ناراحت میشم. به نظرم هم باید بخرج داد، هم مستقیم حرف رو زد. برای خوشبختی همه‌ی مزدوجا صلوات ✍ رفتار این خانم، نمونه یک رفتار جراتمندانه ست. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴 اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆
🌸💫بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ 🌸💫الــــهــــی ... 🤍💫بهترین آغازها آنست که 🌸💫با تکیه بر نام و حضور تو باشد 🌸💫با توکل به اسم اعظمت 🤍💫آغاز می‌کنیم روزمان را، 🌸💫الهی هر جا که تو باشی 🤍💫نــگــاه هــا مــهــربــان 🌸💫کلامـهـا محبت آمــیــز 🤍💫رفتارها سرشار از مهر می‌شوند 🌸💫الــــهـــی 🤍💫تو باش تا همه چیز سامان یابد سلام صبح تون بخیر ونیکی 🕊🕊🌾🌸🌾🕊🕊
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام. من و نامزد جونم 2 ساله نامزدیم.😍 آقایی من اصلا زنگ نمیزد😞 یجوری که مثلا دو ماه، یبار صدای هم رو میشنیدیم.😢 هرچقدر میگفتم دلم واسه صدات تنگ شده، ترغیب نمیشد که زنگ بزنه. چون ما راه دوریم. ☹️ ✨ تا یه روز یه فکری به سرم زد. 😉 یکی از مطالب کانال گفته بود ما باید با رفتارمون چیزی رو به همسرمون یاد بدیم، نه با حرف. 😋😎 منم از خودم شروع کردم و هر روز به عشقم زنگ میزدم. 🙃 چند روز بعد، اونم از رفتار من الگو گرفت و زنگ میزد. کلللی حرف میزدیم.😌💪🏼 مطالب کانال رو روی آقاییتون عملی کنین تا نتیجشو ببینین.🤘🏼 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خالم داشت از فداکاریاش و مادریاش برای دوتا دخترخاله هام حرف میزد، یکدفعه دخترخاله هام شروع کردند😂🤦‍♂ مامان یادته مارو توی شهربازی گم کردی؟! مامان یادته غذا آتیش گرفته بود بیدار نمیشدی؟! مامان یادته مارو اشتباهی سوار ماشین یکی دیگه کردی خودت رفتی؟! مامان یادته سیم برق کردم تو پریز برق و آتیش‌گرفت و شروین(منو میگه) داشت میمرد و تو داشتی چایی میخوردی؟!😂🤦‍♂ خالم یجوری شده بود انگار بیستا گرگ بهش حمله کردند😂😂😂💔 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• خالم از سرکار خسته و کوفته اومده بود خونه بعد دید دخترش سرش تو گوشیه بهش گفت درسات رو خوندی؟ دختر خالم گفت آره. خالم گفت چی خوندی؟ دختر خالم گفت مطالعات. خالم گفت مطالعات تنها؟؟ اونم گفت نه، ریاضی رو هم خوندم تنها نباشه😂😂 انقدر خندیدیم که دیگه خالم یادش رفت گیر دیگه بده... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
تا نگاهش کردم گفت بزار یه چی همین الان بگم .. من این دختر رو به عنوان عروس قبول ندارم .. مرضیه کنار
داستان زندگی 🍀🌱 تکون خوردن پرده ی اتاق مرضیه توجهم رو جلب کرد.. نمیخواستم ناراحت بشه.. دست صنم رو رها کردم و گفتم تو برو اتاق ، من به آفت بگم برامون خوراکی بیاره.. به مطبخ رفتم .. آفت با دیدنم دستپاچه شد و گفت عه.. آقا میخواستم الان بیام برای خوش آمد گویی.. بزار شربت سکنجبین بریزم براتون بیارم .. سینی رو ازش گرفتم و گفتم ناهارمون رو هم بیار اتاق... ولی واسه شام ، روی ایوون سفره پهن کن همگی باهم شام میخوریم .. آفت دستش رو گذاشت روی چشمش و گفت چشم ، چشم ... به اتاق برگشتم .. صنم به سمتم برگشت .. شربت رو به دستش دادم و صنم کمی سر کشید و گفت وای چه خنکه .. چسبید .. خیره نگاهش میکردم صنم چشمهاش میخندید .. بعد از اون جدایی طولانی و سخت، بودنمون کنار هم خیلی لذت بخش و آرامش دهنده بود .. صنم سرش رو به بازوم تکیه داده بود که حس کردم گریه میکنه .. با تعجب سرم رو بلند کردم و پرسیدم صنم... گریه میکنی؟؟ صنم دستی به صورتش کشید و گفت هر شب آرزو میکردم ، یک بار هم شده اینطور کنارت باشم گفتم خدا جواب دعاهامون رو داد و تو دوباره مال خودم شدی .. کنار هم خوابمون برد .. وقتی چشمهام رو باز کردم هوا تاریک شده بود .. صنم رو بیدار کردم و گفتم آماده شو شام رو همگی باهم میخوریم .. صنم نیم خیز شد و با التماس گفت نمیشه از فردا ؟ جلوی آینه موهام رو مرتب کردم و گفتم نه.. بلند شو .. من کنارتم .. چیزی نمیشه.. با صنم از اتاق بیرون رفتیم .. بلند گفتم آفت .. شام رو بیار... مادر تو ایوون نشسته بود و قلیان میکشید .. حتی سرش رو به سمتمون برنگردوند .. هر دو سلام دادیم و رو به روش نشستیم .. زیر لب سلام داد .. به پشتی تکیه دادم و گفتم الان چه وقت قلیون کشیدنه... بعد از شام میکشیدی .. مادر زیر چشمی نگاهم کرد و گفت میلی به شام ندارم .. آفت سینی به دست اومد و سفره رو باز کرد .. به صنم گفتم تو سفره رو بچین .. آفت تو هم برو مرضیه رو صدا کن .. آفت دستهاش رو تو هم گره زد و گفت مرضیه خانم گفتند شام نمیخورند.. تو یه حرکت شلنگ قلیون رو از دست مامان گرفتم و قلیون رو گرفتم به طرف آفت و گفتم اینو بزار مطبخ و مرضیه هم صدا کن میخواهیم شام بخوریم .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مادر فهمید کم مونده عصبی بشم و حرفی نزد و خودش رو کمی به سمت سفره کشید و نونی رو به طرف خودش کشید و زیر لب، جوریکه به سختی میشد شنید، شروع کرد غرغر... صنم لبش رو گزید و من بلند گفتم آفت.. چی شد غذا.. چند دقیقه بعد مرضیه ، با چشمهای پف کرده اومد... آروم سلام داد .. مادر با دست به کنارش زد و گفت بیا اینجا بشین دخترم .. مرضیه زیر چشمی نگاهی به صنم انداخت .. صنم لبخند کمرنگ دوستانه ای زد ولی مرضیه سریع نگاهش رو دزدید .. مشغول خوردن غذا شدم و جدی ولی آروم گفتم شامتون رو بخورید .. همشون شروع به خوردن کردند.. مادر چند تا از گوشتهای غذا رو جدا کرد و توی غذای مرضیه ریخت و گفت بخور دخترم .. بخور بزار بچمون جون بگیره .. کمی آب خوردم و گفتم مادر بچه نیست که .. سر سفره اینقدر تعارف نمیکنند که.. مرضیه بلافاصله بعد از شام به اتاقش برگشت .. صنم موقع خواب گفت یوسف... منم دلم میخواد مادر بشم .. مطمئن باش تو هم مادر میشی .. یکی دوسال دیگه، تو حیاط باهم بازی میکنند و صدای خنده هاشون تا آسمون میره .. صنم گفت ایشالا .. دعا میکنم پسر باشه .. شبیه تو .. ********** دو ماه از برگشت صنم گذشته بود و مادر و مرضیه ، روی خوش به صنم نشون نمیدادند و غیر از مواقع لازم باهاش هم صحبت نمیشدند .. مرضیه سنگین تر شده بود و مادر حسابی بهش میرسید .. صنم دو سه روزی بود که بی حال بود و میترسیدم که از تنهایی مریض شده باشه .. سعی میکردم زودتر از حجره برگردم .. اون شب بعد از خوردن شام کمی حالش بد شد و عوق زد .. ناخودآگاه لبخند زدم و به مادر گفتم فکر کنم صنم هم بارداره .. باید برم قابله رو بیارم .. مرضیه مات نگاهم کرد و به سختی بلند شد و به اتاقش رفت . صبح به حجره رفتنی ، به آفت گفتم برو دنبال قابله ، بیاد صنم رو معاینه کنه .. یادت نره.. ظهر تو حجره مشغول کار بودم که سلطانعلی با رنگ پریده وارد حجره شد و بریده بریده گفت آقا.. بیایید خونه... خانوم کوچیک.. حالش خوب نیست.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💟ختم برای گرفتن ✅هر کس سوره را با ( هر سوره ای موکلی برای خود دارد ) در مدت هفت شب و هر شب 41 مرتبه بخواند به حاجتش خواهد رسید و مجرب است. 🔅بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ یا جِبرائیلَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ یا مَدکائیلَ أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ یا لُومائیلَ فِي تَضْلِيلٍ یا میکائیلَ وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ یا تَرمائیلَ تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ یا عِزرائیلَ یا بُدّوحُ مِّن سِجِّيلٍ یا کَشفائیلَ فَجَعَلَهُمْ یا عَجماییلَ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ یا تَنکَفیلَ یا مَعا مطیعا اِنقَضی حاجَتی بِحَقِّ أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ🔅 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•