eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.8هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی ❤️🌸❤️ همون شب با عباس در مورد بچه صحبت کردم و عباس با خوشحالی گفت منم خیلی دلم میخواد
داستان زندگی 🌱🎀🌱 نباید مریم میفهمید .. اگر این موضوع رو بهش بگن ، ممکنه هیچ وقت منو نبخشه.. صورتم رو پاک کردم و به بیمارستان برگشتم .. مریم رو به بخش آوردند .. کنارش ایستادم و دستش رو گرفتم .. صداش کردم مریم جان .. مریم گلی .. بهتری؟؟ چشمهاش رو کمی باز کرد و گفت عباس بچمون ... بچمون ... گفتم آروم باش .. الان زنگ میزنم مامانت هم میاد.. مریم دستمو فشار داد و با بغض گفت پسرم مرده؟؟؟ اشکی که از کنار چشمم جوشید ، جواب مریم بود .. مریم دستم رو رها کرد .. نمیتونستم گریه هاش رو ببینم .. از اتاق بیرون اومدم و زنگ زدم مامانم .. مادر هردوتامون به بیمارستان اومدند.. مامانم اعتقاد داشت که چشم خوردیم ولی مامان مریم میگفت حتما دیروز خسته شده ... در مورد مشکل بچه حرفی نزدم .. نمیدونستم چرا دلم نمیخواست کسی از این موضوع مطلع بشه .. مریم رو مرخص کردیم ولی زنعمو اصرار کرد که ببره خونه ی خودشون تا بهش رسیدگی کنه .. مریم قبول نکرد و همگی برگشتیم خونه ی خودمون... به محض وارد شدن به خونه مریم چشمش به اتاق پسرمون افتاد که درش باز بود ... بدون حرف به همون اتاق رفت و در رو بست .. با صدای گریه هاش زنعمو هم گریه می کرد .. ای کاش یک روز زودتر این اتفاق می افتاد و این اتاق اینطور تبدیل به آینه ی دق نمیشد ... به زنعمو گفتم وانت میگیرم سیسمونی رو میفرستم خونتون زنعمو ناراحت شد و گفت این حرف رو نزن ... این نشد چند ماه دیگه ، مریم دوباره حامله میشه .. این بار بیشتر مراقبت میکنیم .. اون روزهای سخت ترین روزهای زندگیم بود .. آدم وقتی دردی تو سینه اش داره و نمیتونه در موردش با کسی حرف بزنه ، فشار اون درد صد برابر میشه ... کاش میتونستم همه چیز رو به مریم بگم .. مریم تو اون روزها کمتر حرف میزد و خنده به لبهاش نمیامد. مامان بهم میگفت دوباره که حامله بشه ، خوب میشه و همه چی رو فراموش میکنه . مادر مریم دکتری رو پیدا کرد و با اصرارش مریم رو بردم پیشش دکتر برای مریم آزمایش و سونوگرافی نوشت که همه اش سالم بود .. دکتر وقتی فهمید که فامیل هستیم گفت حتما مشکل ژنتیکی داشتید چون من مشکل خاصی پیدا نکردم .. ویتامین داد به مریم و گفت تا شش ماه حق بارداری نداری و تمام مراحل بارداریت زیر نظر خودم باش.. با شنیدن کلمه ی مشکل ژنتیکی تنم لرزید .. مبادا برای بچه ی بعدیمون هم همین مشکل وجود داشته باشه.. هر دو بلند شدیم که از مطب خارج بشیم . ایستادم و از دکتر پرسیدم اگر مشکل ژنتیکی باشه ، چه اتفاقی میوفته؟؟ ممکنه بازم همین اتفاق بیوفته؟ دکتر گفت اگر میخواهید مطمئن بشی که هست یا نه آزمایش ژنتیک بدید کاری که قبل از عقد باید میکردید... ‌‌‌قدمی به سمت میز دکتر برداشتم و گفتم ولی هیچ کدوم از خانواده های ما مشکلی ندارند.. اصلا تو فامیلمون مشکلی وجود نداشت که ما رو نگران کنه و بخواهیم آزمایش بدیم .. دکتر ایستاد و گفت الان میخواهید من از نظر علمی توضیح بدم ؟؟میدونید مشکل ژنتیک حتی ممکن در ازدواجهای غیر فامیلی هم رخ بده ، البته امکان و درصدش خیلی خیلی کمه ، ولی هست... شما که فامیل بودید باید انجام میدادید .. الان هم اجباری نیست ... جوابی به دکتر ندادم و همراه مریم از مطب خارج شدم .. تا وسطهای راه هر دو سکوت کرده بودیم .. مریم به سمتم برگشت و پرسید عباس بریم آزمایش بدیم .. حتما دکتر یه چی میدونه که میگه... عصبانی گفتم دکتر بیخود کرده.. اینا فقط میخوان مردم رو بفرستن دنبال عکس و آزمایش ، تا جیب خودشون و همکارهاش پر بشه... مریم چشمهاش پر شده و با بغض گفت پس چرا بچمون... نزاشتم حرفش رو تموم کنه و گفتم خواست خدا بوده.. همین .. این همه آدم بچشون سقط میشه ، مرده به دنیا میاد ، زایمان بعدی بچه صحیح و سالم میزاین .. ما هم یکی مثل همونا.. مریم دیگه حرفی نزد ولی صدای فین فینش نشون میداد که باز داره گریه میکنه .. دستش رو گرفتم و گفتم مریم .. ببخشید .. عصبانی شدم صدام رفت بالا... جواب نداد .. گفتم مریم من طاقت ندارم بیشتر از این ناراحتیت رو ببینم .. تمومش کن .. دستمال کاغذی رو به سمتش گرفتم و گفتم دو سه روز مرخصی میگیرم آخر هفته بریم شمال .. ها... چی میگی؟؟
مریم دستمالی برداشت و چشمهاش رو پاک کرد و آروم گفت باشه... چند دقیقه بعد گفت میشه به جای شمال بریم مشهد؟؟ با لبخند نگاهش کردم و گفتم معلومه که میشه.. هر چی تو بخواهی همون میشه مریم گلی... حالا من از تو یه چی میخوام .. مریم منتظر نگاهم کرد .. ادامه دادم بخند.. مریم به خدا دلم پوسید .. الان دو، سه ماهه همش گریه ، همش غصه.. به خدا دیگه دارم دیوونه میشم از این شرایط... نگاهش کردم با تعجب نگاهم میکرد گفت مگه تو ناراحت نیستی؟ بچه مون مرده... +چرا نیستم؟ .. از تو بیشتر نباشه کمترم نیست ولی.. ولی میدونی چند وقته تو همش تو اون اتاق .. اینقدرگریه میکنی تا خوابت میبره.. ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه دارد...
بچه که بودم پسر همسایمون یه سینی بزرگ آش آورده بود در خونه منم از وقتی یادمه تپل مپل بودم تا گفت سلام منم کل سینی رو گرفتم و میکشیدم اونم از اونطرف میکشید و میگفت نه! نه! فقط یکیش، یکیش😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 می خواستم یه تجربه یا ایده براتون بگم. حتما به درد می خوره.😜 من ۲۱ و آقاییم ۳۰ سالشه و دخترمون دوماهشه.😍 زندگی عاشقانه ای داریم.😋🤓 ولی متاسفانه😶 به خاطر دیگرون، من یکم دختر قهری شده بودم🙈🙈 زیاد و طولانی میکردم.😐😒 آقاییم یکم بد اخلاق شده بود آخه وقتی نتونه حالمو خوب کنه، میشه. (این قدرت طلبی مردانه ست)😤😖 دیدم داره رابطمون سرد میشه 🙊 چهار ماه زندگیم به خاطر دیگرون جهنم بود. دست به کار شدم. کلی براش خندیدم، بودم. به خودم رسیدم و اینکه براش یه نوشتم. از تو اینترنت لیست هشت ثروتمند ایرانی رو در آوردم با یکم توضیح💪 و نوشتم: بعد اسامی 8 ثروتمند ایرانی، برا نهمی نوشتم: و ثروتمند و معروفترین شون منم چون یکی مثل تو رو دارم ودارایی من، قلب پاک و مهربون آقاییمه و... . باورکنید از فرداش آقایی از این رو به اون رو شد، اینقدر ذوق زده بود. وقتی از سرکار اومد برام گل و شیرینی گرفت و گفت خیلی خوشحالم کردی امروز. آخه گذاشته بودم . 😉 منم اونروز بهش قول دادم قهرای طولانی نکنم باهاش.😜 و بیشتر خندیدم و سرحال بودم. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 خانم ها! وقتی میگن زنها لطیفن باید به خودمون نگاه کنیم که آیا واقعا لطیفیم؟ یه زن باید منبع آرامش باشه، اخلاقش خوب باشه، مودب باشه. درست حرف بزنه. هر روز بره حموم. بعد هر غذا مسواک بزنه. راستگو باشه. اهل غیبت نباشه. یه روانشناس به من گفت بهتره روزی دوبار با خودمون جمله های مثبت بگیم و کنیم جلوی آینه. شمعم جلومون باشه. بعد هر روز اون جمله ها رو بنویسیم. هر اتفاقی میخوایم برامون بیافته به شکل مثبت بنویسیم. جوری که انگار الان اتفاق افتاده. از خوبیا و نقاط مثبت بگیم. به همه کمک کنیم بدون توقع. خودمونو دوس داشته باشیم، تلاش کنیم حالمون خوب شه. هر مشکلی داریم به این صورت داخل دفتر بنویسیم. برا قلبمون یه نامه بنویسیم. بگیم: ای قلب عزیزم! آرزوهاش رو بگین. از دردهایی که کشیده بگین. بگین درکش میکنین و دوسش دارین. بعد ازش بخواین باهاتون همکاری کنه و حالش خوب شه.❤️ ازش بخواین آروم و باشه. جواب میده. ✍ از پست های هر روز استفاده و تمرین کنید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام تو رساله خوندم حمد وسوره نماز صبح ومغرب وعشا باید با صدای بلند خونده بشه ولی من معمولا با صدای یواش می خونم مگه کاری پیش بیاد..امشب رفتم اتاق پسرم اونجا نماز بخونم اونم طفلکی داشت درس می خوند جو گیر شدم با صدای بلند شروع کردم خوندن ...پسرم با سرعت بلند شد هی دور سرش می چرخید فکر می کرد کارش دارم منم که نگم از این نماز خوندنم...سر نماز غش کردم از خنده😉😉 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
با اقوام همسرم اینا توی ایتا یه گروه داریم. خانواده شوهرم یک شهر دیگه زندگی می کنن. یبار همسرم تنها رفته بود پیششون من چون باردار بودم نرفته بودم بعد اومد توی گروه یه عکس از خودشو مادرش گزاشت درحالیکه می خندید نوشت من همین الان یکهویی. منم عکس رو که دیدم اصلا حواسم نبود توی گروه فرستاده یه لحظه فک کردم تو پی وی برا خودم فرستاده. آخه همیشه از این کارا میکنه. فوری نوشتم چیه رفتی پیش نَنَت حالا خوشحالی...😓همیشه ازاین شوخیها باهاش می‌کنم. یکهو ب خودم اومدم دیدم توی گروهشون پیام گزاشتم چندنفرم دیدن استیکرای خنده فرستادن. ازهولم سریع پاکش کردم. اما دیگ دیر شده بود😞 حالا بدیش این بود ک من هیچ‌وقت توی گروهشون پیام نمی‌دادم یکهو همچین پیامی زدم. دوست داشتم همون جا بمیرم😢 ❤️‍🔥 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من 25 سالمه و همسرمم 32. من 2 ساله ازدواج کردم. اصلا اخلاق خوبی نداشتم، خیلی غرور همسرم رو میشکستم.😔 دوستای خوبم! من مادر و پدرم تازه از هم جدا شدن دلیلشم غر زدن، لجبازی و بی محبتی مادرم بود.😔 الان 2 ماهه جدا زندگی میکنن. من خیلی خجالت کشیدم وقتی شوهرم فهمید😞 نذارید اینجوری بشه زندگیتون. الان مادرم با اینکه خیلی پشیمونه ولی نمیتونه درست کنه. از روزی که طلاق گرفتن من اخلاقم با شوهرم خیلی عوض شده دیگه مغرور نیستم، الکی بهونه نمیگیرم و اذیتش نمیکنم. ✍ قدر لحظه های خوب زندگیتان را بدانید تا فردا حسرت روزهای گذشته رو نخورید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه شب خواب دیدم داییم مرده و جسدشو دارم نگا میکنم حدودا اون زمان 12 سالم بود و خیلی ترسیدم نصف شب بود یه لیوان آب خوردم باز خوابیدم چند هفته بعد داییم متاسفانه تصادف کرد و دقیقا عین خوابم تکرار شد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹حلواى كويتى مواد شربت⬇️ ◀️شكر ٢ پيمانه سر خالي🍚 ◀️آب ٢/٣ پيمانه🍶 ◀️گلاب ١ پيمانه پر ◀️زعفران به ميزان لازم ◀️پودر هل به ميزان لازم مواد حلوا⬇️ ◀️آرد ١ پيمانه🥡 ◀️شيرخشك ١ و ١/٢ پيمانه ◀️نشاسته ذرت ١/٢ پيمانه ◀️روغن به ميزان لازم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من 26 سالمه و متاهل. سه سال پیش طلاق گرفتم و علتش مشکل روحی_روانی شوهر سابقم بود. بخاطر علاقه ای که بهش داشتم پیش همه خودم رو مقصر جلوه میدادم، غافل از اینکه ممکنه برام گرون تموم بشه.😭 یواش یواش دیدم اون به من علاقه ای نداره و ما مجبوریم جدا بشیم اما قضیه از این جا شروع میشه که از همسایه گرفته تا کسانی که من نمیشناختم میگفتن فلانی یه مشکلی داره و شوهرش میخواد طلاقش بده! دیگه فکر میکردم ازدواج نمیکنم اما خدا کاری کرد که با یه پسر مجرد ازدواج کنم که پسر خوبیه و خیلی هم با اصالته. میخوام بگم فقط از خدا بخواهید. وقتی خدا یه چیزی رو بخواد هیچ کس نمیتونه جلوش رو بگیره. اگه دوست داشتید برای خوشبختی خودتون و من صلوات بفرستید. 😘 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساگاناکی یک صبحانه خفن و خوشمزه که باید حتما امتحانش کنی😍 خمیر یوفکا پنیر🧀 کنجد عسل🍯 لیموترش🍋‍🟩 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•