eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.8هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🌸🍃❤️ بیشتر از دو ماه از محرمیتمون گذشته بود که یک روز پیش نرگس رفتم .. لباسهای خوش
🌸🍀🌸 اون شب موقع برگشت کمی خرید کردم و خودم از پله ها بالا بردم و تا نرگس بالا بیاد رفتم آشپزخونه و مشغول جابه جاییشون شدم .. کارم که تموم شد برگشتم نرگس وسط اتاق ایستاده بود و با لبخند منو تماشا میکرد .. دستهاش رو باز کرد و دور گردنم انداخت و آروم کنار گوشم گفت عباس جان دستت درد نکنه، خدا خیرت بده... از اون روز گهگاهی به دیدن نرگس میرفتم و تمام سعیم رو میکردم که مریم متوجه نشه... روزهایی که به دیدن نرگس میرفتم از عذاب وجدان بود یا چیز دیگه که خیلی بیشتر از قبل به مریم محبت میکردم .. رابطه ی من و نرگس چند ماه ادامه داشت ولی این اواخر احساس میکردم نرگس بد جوری بهم وابسته شده و تصمیم گرفتم دیگه رفت و آمدم رو کم و کمتر کنم تا روز زایمان که قرار بود برای همیشه قطع بشه ** " نرگس" عباس نمیدونست که آدرس خونه اش رو دارم .. دو روز بود ندیده بودمش و دلم داشت از دلتنگی میترکید .. من به عباس و صدای عباس دلبسته بودم و با نبودنش ، قلب و روحم بیمار میشد .. منی که تو ازدواج اولم هیچ عشق و محبتی ندیده بودم و هر روزم کتک بود ، طوری به محبتهای کمرنگ عباس دلباخته بودم که کسی رو جز عباس نمیدیدم .. پشت تیر چراغ برق ایستادم .. ماشینش جلوی در بود .. پس خونه است. باتصور اینکه الان کنار مریم ، قلبم فشرده شد ، از حسادت .. عباس عشق من بود .. من مادر بچه اش بودم و باید الان کنار ما بود .. چند دقیقه که گذشت در باز شد و عباس و مریم بیرون اومدند .. عباس دست مریم رو گرفته بود و به سمت ماشین میرفتند .. عباس در ماشین رو باز کرد و نمیدونم چی گفت که مریم لبخند کوتاهی زد .. بی اراده به سمتشون رفتم و صدا کردم عباس... هر دوشون به سمتم برگشتند .. عباس با دیدنم هم تعجب کرد هم عصبی شد .. دست مریم رو ول کرد و با قدمهای بلند خودش رو بهم رسوند و گفت تو اینجا چیکار میکنی؟ شالم رو جلوتر کشیدم و آب دهنم رو قورت دادم و نگاهم به مریم افتاد که زل زده بود به شکم برجسته ی من ... عباس گفت میگم اینجا چیکار میکنی؟ هنوز جواب نداده بودم که مریم گفت عباس ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام خانوما و ادمین عززززیز☺️💐 خانومای خوشگل همییییشه و باشین.👱🏻‍♀ حتی اگه چندتا بچه دارین و سنی ازتون گذشته و حتتتتتتی اگه خیلی خوشگلین گاهی آرایش کنین. لباسای شیک بپوشین تا چشم و دل شوهرتون سیر بشه.😻 و یکی دیگه اینکه اصلا به شوهراتون ندین، نزنین.😡 اگه فلان جا نبردتون انقد پیش بیچاره گله نکنین که حرفی که نباید رو بهتون بزنه.😏 همیشه حرف بزنین. داشته باشین و اگه از کار و بچه داری و👶🏻 غذا🍛خسته شدین نیاین سر شوهرتون خالی کنین🗣 اوناهم دارن زحمت میکشن باورکنین اگه به رو خودشون نمیارن این نیست ک خسته نیستن. بخاطرشما خستگیو بروز نمیدن.💙🌺 و یه تجربه دیگه اینکه اگه مثلا مادرشوهرتون👩🏻 تحویلتون نگرفت. خواستین ب شوهرتون بگین نکنین😒 بگین: دوس دارم مادرشوهرم بیشتر گرم بگیره باهام.😉خیلیا رو دیدم میان میگن آره مامانت اخلاقش بده! آدمو تحویل نمیگیره. وقتی مدل خوب بگین شوهرتونم کمک میکنه و تو دعوا و بحثا پشتتونه، چون به خانوادش گذاشتین.😝 ازخدا بهترین هارو براتون میخام🙏🏻 امیدوارم خوشبخت باشین💋💐😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی برای خودم نیس اما میگم‌دور هم شاد شیم روز خاستگاری مامان بابام اولش چون بابام شیفت بوده و خیلی دیر رسیده و فورا اومده که بره خاستگاری پدربزرگم اینا فکر میکردن که بابام دست گل و شیرینی گرفته از اونجایی که بابامم تازه رسیده فکر میکرده پدربزرگم اینا دست گل وشیرینی گرفتن و بدون دست گل و شیرینی زنگ در خونه رو هم زدن خلاصه به هربدبختی بوده بابام نزدیک ترین شیرینی فروشی رو پیدا میکنه و میخره همین که میشینن و چایی و شیرینی میارن پدربزرگ مادریم میگه این‌شیرینی ها چیه خریدی محمد(داییم)بهتر از این نبود؟فکر میکرده که مال خودشونه 😂😂😂😂ولی همون شیرینی های لحظه آخری بابام اینا بودن بعدشم که دیگه مامانم اینا میرن اتاق که باهم صحبت کنن ۵ دقیقه بعدش برقا میرن😂😂😂😂😂و خالم با دوی سرعتی خودشو میرسونه تو اتاق و میگه اگه از جات تکون خوردی خودتو مرده فرض کن😂😂😂😂😂😂خلاصه ادامه حرفاشون سه نفری میشه، کلا یه وضعی داریم تو خانواده، جمع که میشیم فقط میخندیم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام خدمت خواهران گلم. ممنون از ایده و تجربه های عالیتون. میخواستم تشکر کنم از اون خواهر گلی که گفتن هر شب قبل خواب ۱ ساعت با هم در مورد در طول روز میزنن و اسمش رو گذاشتن اخلاق. من انجامش دادم هم خودم دوست دارم و هم نامزدم خیلی خوشش اومد.❤️ میخواستم بگم مردها فقط با مثل موم نرم میشن اگه احترامشون رو نگه داری هر کاری انجام میدن، مخصوصا جلو بقیه ازشون کنین. من دارم که جلو بقیه با پسوند "جان" یا "اقا" نامزدم رو صدا میکنم و خودمم خیلی دوست دارم.🌷 یه چیز دیگه میخواستم بگم که من همیشه به نامزدم میکنم و همین باعث شده اطرافیانم کنن اما واسه م مهم نیس. همین که دل عشقم رو بدست میارم و پیش ایشون عزیز میشم برام کافیه.❤️ ممنون از همه ابجی های عزیز. دوستتون دارم ❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه روز از دوران راهنمایی ایم بود ،که دیر از خواب بیدار شدم وقتی رسیدم مدرسه زنگ اول خورده بود  رفتم تو ،با گریه و زاری مدیر گفت چی شده ،گفتم خانم اجازه یه سگ دنبالمون کرده ،مدیر یکی زد تو سرم گفت اگه سگ دنبالت کرده که باید زودتر میرسیدی😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام عموم خیلی خالی بنده😂 یبار تو جمع خانواده عروس و کلی غریبه و آشنا میگفت : من قرار بود از تهران برم همدان عروسی ماشین نداشتم با موتور یک ضرب رفتم بعد یکدفعه تصادف کردم چرخ عقب افتاد با چرخ جلو تا همدان روندم😂😂 آدم سالمی هم هست تحت تأثیر هیچ هم نیست ولی نمی‌دونم چرا اینجوریه😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام من و همسرم پنج ساله ازدواج کردیم. اوایل خیلی مشکل داشتیم.😢 همسرم از کاه، کوه میساخت. بود. رو ادامه میداد و بعدش میشد. خانواده ش میکردن. پدرش منو صدا میکرد از غذا، خونه مامانم و... و میکرد. منم هیچی نمیگفتم😔 کارم شده بود و . خسته شده بودم.‌ دیدم دارم میشم. زندگیم داشت از دستم میرفت. با فکر می خوابیدم و بیدار میشدم. واقعا تصمیم خودمو گرفته بودم. تا اینکه با کانال شما اشنا شدم. 10_20 روز اول میخوندم و لبخند تلخ میزدم و میگفتم اب از سر ما گذشته. اما کم کم اثر کرد. باورم نمیشد زندگی افسار گسیخته م با این چیزا درست شه. فهمیدم من نمیتونم شوهر و خونواده شو بدم ولی میتونم خودمو تغییر بدم.😊 شروع کردم تجربه ها رو انجام دادن. مدام و زدن که لباساشو جمع کنه!!! حالا با تغییر من خودش گفت: تلاش میکنم لباسامو جمع کنم‌.😏 تازه فهمیدم با مرد چطور باید رفتار کرد.🤔 دیگه زود نمیشه و بد وبیراه نمیگه. خدا رو شکر.️ خدا دست اندر کاران این کانالو عاقبت بخیر توی دو دنیا کنه.🙏 زندگیم شیرین شده که میگم خدایا شیرینی ازین بالاتر هست؟ ✍ در مقابل فرد لجوج مقابله به مثل نکنید ، آروم و متین باشید ، بعد میبینید خودش درست میشه . البته این نیاز به تمرین و صبر دارد مسلما نمیشه فردی که یک عمر با رفتاری بزرگ شده یک شبه عوض کرد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
داداشم یه خاطره باحال داره همیشه میگه یه روز داشتم با موتور بر میگشتم خونه، بابام زنگ زد گفت کجایی؟ گفتم فلان خیابون گفت یه فرعی جلوته از اونجا بیا میانبره😐 گفتم باشه و قطع کردم داشتم از مسیری که بابام گفته بود میرفتم فهمیدم ایسگا شدم😐 این فرعی راهم رو چهار برابر میکرد همون موقع بارون گرفت موتور هم خراب شد😐😕 موتور رو گذاشتم گوشه جاده پیاده داشتم میرفتم خونه تا فرداش برگردم موتور رو هم ببرم بعد از نیم ساعت یه ماشین با سرعت کم اومد کنارم .. اینقد بارون شدید بود که  برام اهمیتی نداشت کیه فوری سوار ماشین شدم ربع ساعت بعد هوش و حواسم اومد سر جاش و نگاه کردم ببینم راننده کیه؟! دور و برم رو نگاه کردم دیدم،  شیشه های ماشین سیاههِ سیاه بود و هیچی معلوم نبود رو صندلی ماشین هم کسی نبود ماشین راننده نداشت💔😳 ربع ساعت تمام داشتم میلرزیدم😢 لبه جاده دره بود و تا ماشین میخواست بیوفته تو دره یه دست از تو شیشه میومد داخل و ماشین رو هدایت میکرد😳 یه نور دیدم و با تمام قدرتم دوییدم بیرون و رفتم سمت نور قهوه خونه بود تا رسیدم اونجا بیهوش شدم به هوش که اومدم داستان رو براشون تعریف کردم قهوه خونه رو سکوت فرا گرفت یهو دو نفر اومدن داخل یکیشون به اونیکی گفت عه احمد نگا این همون اسکلیه که وقتی ماشینو هول میدادیم سوار ماشین شد😐😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خواهرم توی یه مسابقه ی عکس غذا توی ایتا شرکت کرده(کاراش عالیه)، بعد داشت واسه بقیه شرکت‌کننده‌ها رو میدید یهو دید یه نفر یکی از عکس های سینی سالاد خودشو فرستاده و صاحب مسابقه هم کلی به‌به و چه‌چه از سلیقه‌ی طرف دنبال این بود که ببینه کی عکس دزدی فرستاده که آخرش رسید به شوهرش🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام به خانومای گل میخواستم از تجربیاتم دراختیارتون بذارم. بنده و همسرم 23 سال داریم. مادرشوهرم آدم هستن و رابطه خوبی با هم نداریم. الان یک ساله عقدیم. تو این مدت حرف و حدیث زیاد بود تا اینکه سر بی احترامی فامیلاش اوضاع بدتر شد و مادرشوهرم روی افتاد که عروسی نمیگیرم. منو همسرم از دوران طولانی عذاب میکشیدیم. چاره ای نبود، کردیم. با وجود اینکه نبودیم. الان اوضاع بهتره. خانومایی که توی عقدین برای رسیدن به زندگی خوب باید گاهی کوتاه اومد. یه نصیحت دیگه مردا مثل بچه میمونن. با رام خودتون بکنید و از هنر گفتن چشم پوشی نکنید. امیدوارم زندگیاتون پر از عشق باشه❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچی لک رو دیوار دارین با این ترفند تمیز کنید به کانال ما بپیوندید ‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام به همه ى خانوماى گل ايرانى☺️مريم هستم ٢٥ ساله😉 منم ميخواستم چند تا از تجربه هامو بگم. 👍 هيچ وقت با اقايى نكنيد.😐 هر وقت دعواتون شد كنيد و بگيد وقتى شدى با هم ميكنيم.👌 لباساى خوشگل و جذاب بپوشين💋👗👠💅💄 و هميشه يه شربت ،چاى ،ميوه اى چيزى براى داشته باشين ؛وقتى ميخوايين برين بيرون كفشاى اقايى رو كنين بذارين جلوى پاشون 👞بگين: بفرمائين بپوشين خيلى خوشحال ميشن ؛😊هر وقت بهش شدين يا شماره ى ناشناسى اذيتتون كرد😕 با مهربونى و صادقانه بهش بگين اين چيز ..خيلى منو اذيت ميكنه. بعد براتون حلش ميكنه ☺️ كاراگاه بازيو كنار بذارين بدتر ميشه ؛ در آخر هميشه موقع سركار رفتن بدرقه و خدافظى و موقع اومدن به خونه سلام و گويى يادتون نره. اميدوارم زندگيتون مثل عسل شيرين باشه. برامنم دعا كنين •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•