فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من تصمیم گرفتم یه کمی خلاقیت به خرج بدم و لبوهای خوشرنگ رو به شکل گلهای زیبا در بیارم. بعد از پختن، لبوها رو گرد گرد برش زدم و با حوصله و هنر، به شکل گلهای دوستداشتنی درآوردم تا زیباتر بشه🌹🌹
🎈
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
تجربه شما :
سلام خانوما و دختر خانومای خوشگل
یه خواهشی ازتون داشتم البته که این نسل جدید همشون درجه یک و گلن
اگه یه عروسی رفتین و لباس میکاپ و شینیون عروس مورد پسند شما واقع نشد بعد مراسم یا حتی حین مراسم به ذوقش نزنین و ایراد نگیرین 💔🤌
بخدا که دلش میشگنه با این هزینه های سرسام آور سالن های زیبایی سخته بخدا
حتی اگه از نظر خودش بهترین و زیباترین شده باشه بعدش دلزده میشه از عکساش و ...
خودم عروس قبل محرمم
متاسفانه با وجود اینکه همه چیو لایت انتخاب کرده بودم بعدش کلی ازم ایراد گرفتن طوری که فک میکردم یا من زشتم یا کار ارایشگر بد بوده( ولی همسر مادر و خاهر همسرم بشدت راضی بودن و میگفتن ماه شدی)
اما خب حس میکنم اشتباه کردم ک این سبکو انتخاب کردم خواستم طوری باشه که همیشه عکسام و فیلمام قشنگ باشه و چیزای عجق وجقی انتخاب نکنم ک از مد بیفته... 😭( البته شاید من روحیه حساسی دارم یا ممکنه هر عروسی همینطور باشه بالاخره قشنگ ترین شب زندگیشه)
این حرفو که میزنم خودمم بهش پایبندم هزار بار رفتم عروسی ممکنه کسی کنارم بوده باشه بگه عروس فلان چیزش خوب نیس و من همیشه جواب دادم خب سلیقه اش اینطوری بوده دوس داشته دلش با همون شاده
خواهشا دل نشکونین 🥺🙏
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام
۱۲ ۱۳ سالم بود عروسی پسر عمو بابام از یکی دوهفته پیش کارت عروسی برامون اورده بودن ما همه اماده شدیم مامانم رفته بود ارایشگاه و...
دیگ رفتیم تالار وقتی رسیدیم دیدیم عروسی یکی دیگه است 😂😂
مامانم بجای بیست سوم بیست دوم خونده بود روی کارتو رفتیم خونه مامانم تا صبح نشسته خوابیده بود تا موهاش خراب نشه 😂😂😂
فردا شبش باز رفتیم چون بچه بودیم تو ماشین خیلیییی تاکید کردن که از ماجرا دیشب چیزی نگیم به کسی 😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
#پسرونه
من زیاد پاراگلایدر میرفتم، ی روز سر یکی از سایت های شلوغ دوتا خانم ایستاده بودن و خیلی خوشم اومد ، گفتم نیمه ی گمشدمو ، عروس مادرمو پیدا کردم. 😂 روم نمیشد برم جلو ، نیم ساعت داشتم فکر میکردم چکار کنم ، بعد از دوتا اقا خواستم برن آدرسی چیزی از خانومه بگیرن، گفت کدوم گفتم اون،گفت اون که خانوممه،من😵💫 گفتم نه اون که نه کناریش گفت اونم خواهرمه🫤 خانمه این رفیقمه، من🫣یهو یکی صدام زد گفتم الان میام رفتم ک رفتم بعد از اون کلا بیخیال ازدواج شدم روز سختی بود برام😢 الان ۴۳ سالمه هنوز یالقوزم😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام عزيزان . ممنون از ايده هاى جالبتون . من با اينكه هجده ساله كه ازدواج كردم ولى از ايده هاتون خيلى استفاده ميكنم و برام خيلى هم مفيد بوده. كانال خوبتون رو به همه معرفى ميكنم. 👌👌👌 خدا خيرتون بده.
من تو سن هفده سالكى عقد كردم و بعد از شش ماه عروسى كرديم شوهرم هم بيست و دوسالش بود خيلى همديكرو دوست داريم ولى #مشكلات زيادى رو هم #تحمل كرديم . ولى سخت ترين مشكلم از وقتى شروع شد كه توى تمام فاميل شوهرم #شايعه شده بود كه همسرم با يك خانم ازدواج كرده.
اين حرف ها منو حسابى افسرده و داغون كرده بود. ولى خدارو شكر من خيلى اهل #نماز و #دعا هستم وشروع كردم از #خدا #كمك خواستن و مهم تر از همه نذاشتم خانوادم بفهمن . حتى اين حرف رو خانواده ى شوهرم كاملا باور كرده بودن.
ولى من با خودم فكر كردم كه حتى اكر اين حقيقت داشته باشه من هرطور شده بايد شوهرم رو بيارم به سمت خودم . اصلا به روى شوهرم نياوردم كه ته دلم حرفهاى بقيه روم تاثير كذاشته و ناراحتم .
يك روز كه ما رفته بوديم خونه ى مادر شوهرم . مادر شوهرم موضوع رو از شوهرم جويا شد منم همون موقع شروع كردم از شوهرم #دفاع_كردن و اطمينان دادم كه شوهر من اين كارو نكرده و نخواهد كرد و گفتم من و همسرم عاشق هميم و بدون هم نميتونيم نفس بكشيم.
همسرم كاملا از اين رفتار من #شكه شد و شروع كرد حرفهاى منو تاييد كردن. اصلا توقع نداشت ازش دفاع كنم. از اون موقع دهن همه بسته شد و همسرم محبتش هزار برابر شد. البته اين موضوع براى ده سال قبله و ما تو اين سالها عاشقانه با هم زندكى كرديم . ❤️
براتون آرزوى خوشبختى ميكنم.😊
خدا قوت.
✍ امام علی علیه السلام :
گاهی خود را به تغافل ( ندیدن ، نشنیدن ) بزنید ، این برای شما بهتر است
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلام دخترم
یه عید نوروز ما رفته بودیم روستامون بعد خونه دایی اینان هم روستا هست چایی درست کرده بودن همه ی مامانم و خالم و.... داشتن میخوردن و میگفتن این یه جوره هم رنگش هم مزش بعد که اومدن از اول چایی درست کنن در فلاسک که باز کردن دیدن جوراب کثیف داییم داخل فلاکس بوده همه با سرعت رفتن سمت دستشویی و 🤮 بعد به داییم گفتن چرا این اینجاس گفت نمیدونم من فلاسکو شستم جورابمو حوصلم نشد بشورم فکر کنم اشتباهی انداختم تو فلاسک..😐🤣 بلافاصله جلسه سران فامیل تشکیل شد تصمیم گرفتن زنش بدن تا از این نکبت خلاص بشه، ظرف ی هفته نشست سر سفره عقد 😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم یه دیزاین شیک
من از یه جام ساده استفاده کردم اسفنج هم خشک هست و با چسب حرارتی چسبوندم و #گلآرایی و شمع آرایی کردم داخل جام و با انارهای کوچولو و بلوط کاج میتونید پر کنید🥀🥰
🎈
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات خواستگاری
سلام
میخواستم خاطره خواستگاریمو براتون بنویسم
من سارام ۲۰ سالمه و نامزدم ۲۴ سالشه
ما با خانواده هامون هماهنگ کرده بودیم وسطای خواستگاری بگن ما بریم اتاق که حرفامونو بزنیم که یادشون رفت و موقع خدافظی من به مامانم گفتم که نرفتیم اتاق و مامانم به مامان نامزدم و اون به شوهرش گفت تا اینکه اخر اون گفت بزارید برن اتاق حرفاشونو بزنن🤌🏻😐
ما خیلی شیک و مجلسی پاشدیم اومدیم اول نامزدم رفت تو بعد من تا اومدم در اتاقو ببندم
یهو دیدم یه سوسک ازین بالدارا رو در کمدمه🪳
پریدم بیرون در اتاقو بستم گفتم آاااای بیایدددد سوسک🤣 اون بدبختم اون تو مونده بود من درو گرفته بودم که سوسک نیاد بیرون😂
بعدش انقد خجالت کشیدم روم نمیشد برم تو جمع بشینم مامان نامزدم گفت اشکالی نداره که میترسی دیگه دست خودت که نیست😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام من چند روز با این کانال آشنا شدم،، مطالب دوستان تو همین مدت کم خیلی خیلی برام جالب بوده و مفید،، دیروز مطلب یکی از دوستان رو میخوندم که #نامه نوشتن برای همسر #تاثیر خوبی داره و می شه بعضی #خواسته ها رو با نامه مطرح کرد، و یا #نامه_قدردانی بنویسیم خیلی تاثیر داره،،
دیشب اینکار رو انجام دادم و یه نامه قدردانی نوشتم برای همسرم،،کلی ازش تعریف کردم از اینکه واسه رفاه ما تلاش میکنه و کلی هندونه گذاشتم زیر بغلش،، گذاشتم زیر گوشیش که صبح ببینه،،، صبح بیدار شدم دیدم خیلی مهربون و بابت نامه #تشکر کرد،، خیلی وقت بود هیچ تشکری در کار نبود،،
به دلم حرف کوتاهش #خیلی_چسبید،، گفتم بگم،، ممنون از کانالتون،، امیدوارم کانون زندگی همه شاد و گرم باشه
✍ نوشتن نامه واقعا خیلی از مشکلات رو حل میکنه و واقعا #معجزه میکنه 👌
چنانچه خداوند در قرآن به #قلم سوگند میخورد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انارگلاسه
این مقدار برای چهار لیوان
ژله انار یک بسته
آب انار طبیعی دو لیوان
آب دو لیوان🍶
انار دون شده یک لیوان پر
بستنی وانیلی چهار اسکوپ 🍨
🧋🧋🧋🧋🧋🧋🧋🧋🧋
دو لیوان آب بزارید رو گاز تا بجوش بیاد.
جوش که اومد پودر ژله بریزید با قاشق بزنید تا حل بشه یک الی دو جوش که زد گاز رو خاموش کنید.وبزارید کنار تا سرد سرد بشه
انار دون شده رو بریزید تو جام (حدود پنج سانت) از ژله سرد شده با قاشق بریزید رو انار به اندازه ای بریزید که فقط روی انار رو بگیره (اینکار به این دلیله که انار بالا نیاد) وبزارید یخچال تا ژله کمی خودشو بگیره کمی که خودشو گرفت چند قاشق دیگه ژله بریزید وبزارید یخچال تا کامل ببنده.
ژله که سفت شد از یخچال بیرون آورده یک اسکوپ بستنی وانیلی بریزید رو ژله و آب انار رو بستنی به همین راحتی خیلی خوشمزس ایده خوبیه برای شب یلدا
برای آب انار اگر دستگاه ندارید
انار رو دون کنید بریزید تو صافی وبا گوشت کوب حسابی بکوبید سپس از الک رد کنید.
ویا میتونید تو کیسه نخی بریزید وبا وردنه بزنید.
#انار_گلاسه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
تازه عروس بودم مادرشوهرم برادعوتیای که میگرفت برنج🍚🥓 میپخت کبابشواز کبابی محلشون میگرفت چقدر خوشمزه بود همیشه هم مهماناش تعریف میکردن.نزدیک ده سال مشتری همیشگیش بوده.خلاصه یه روز میره کباب سفارش بده میبینه درش پلمپ شده پرس وجومیکنه میفهمع گوشت اسب 🐴بمردم میداده تو این چند سال.اول بما زنگ میزنه داستانو تعریف میکنه .بعد بخود اون اقا حسابی دعواش میکنه.خونواده شوهرم وچندتامهمون توخونه منتظر کباب بودیم ولی اینطوری شد خواهر شوهرم خیلی باحاله گفت همه سبزی🥬 بزاریم جلومون ادا اسب🐴در بیاریم وقتی مامان اومد.مادر شوهرم در خونه رو وا کرد همه شروع به شیهه کردن جفتک زدن نشخوار کردن کردیم اینقدر باحال بود خیلی خوش گذشت.خواستیم جلو مهموناش بدنشه .نیمرو🍳🍳🍳پختیم با برنج خوردیم مهمونا گفتن خیلی بهمون خوش گذشت.
🤣🤣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
امروز غم انگیز ترین روز عمرم بود با اینکه هر روز خانومای باردار زیادی بهم مراجعه میکردن ولی امروز یه مورد عجیب داشتم .آخر وقت کاریم بود که زنی حدودا سیساله با حال نزار که دونفر زیر بغلش را گرفته بودند آمد تو. ششماهه باردار بود. دو روز پیش درِ آهنی افتاده بود روی پسر پنجسالهاش و طفلک فوت كرده بود. حالا آمده بود چون بچه ش تکان نمیخورد. گفت: «سر خاک بچهم بودم که احساس کردم بچهی توی شکمم تکون نمیخوره. بهم شربت و نباتداغ دادن ولی باز هم حس نکردم.»خیلی دلم براش سوخت گفتم بخواب ببینمت...رفتم قلب بچه را پیدا کنم خوشبختانه یه صدای ضعیفی رو حس کردم اما یه دفه دیدم چشمای اون زن ....👇😔🔴
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
چقدر صبر داری خدا😭👆