eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.8هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام،ما خونمون پشت یه تالاره.یه روز داشتم میرفتم مغازه خرید،سر کوچه راننده یه وانت با یه عالمه گل ازم پرسید تالار آفرینا اینجاست؟ گفتم ی کم بذارمش سرکار، گفتم نه آقا اصلا اسمش این نیست اسمش لوتوسه(حالا خدا میدونه اون لحظه از کجا اومده بود)بعدشم باید دور بزنی... خلاصه آدرس دوتا خیابون بالا ترو دادم بنده خدا دور زد رفت منم داشتم به این هنرم افتخار میکردم که ناگهان دیدم با ماشینش اومد بغلم وایساد😂 گفت مگه بیماری آدرس اشتباه میدی، چوب و برداشت پیاده شد، حاجی تو عمرم آنقدر تند ندویده بودم ، اونم ول نمیکرد ، خلاصه دید نمی‌رسه چوبو پرت کرد مستقیم رفت تو شیشه مغازه ، مغازه دار یقشو گرفته بود اونم هرچی بلد بود بمن گفت 😊😑 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام من منشی دکترم یه روز یکی از مریضا اومد چند دقیقه گذشت دیدم گوشیشو آورد بیرون و دوربینو سمت من گرفت،منم بهش گفتم عطر بزنم عکسم خوشکل بیوفته واسه چی عکس منو میگیری؟ قاطی کرده بودم بدو بیراهم گفتم، دیدم بیچاره از پمادیکه برا درد استخون بود و رو میز گذاشته بود عکس می‌گرفته. خلاصه فقط میخواستم همون لحظه‌ با مشت بکوبم تو صورتم😕😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
چند وقت پیش گوشیم تو یه فروشگاه لباس گم شده بود چند بار بهش زنگ زدم صداش از توی رختکنا می اومد، منم چون عجله داشتم نمیتونستم صبر کنم که رختکنا خالی بشه. تقریبا نصف رختکنام پر بود خلاصه در نزده رفتم با عجله درو باز کردم دیدم یه آقایی داره شلوار عوض می‌کنه وایستاده و داره نگام میکنه😂😂 منم به جای اینکه عذرخواهی کنم خندم گرفته بود و تقریبا چندد ثانیه تو همون وضعیت بودیم و وقتی به خودم اومدم دیدم گوشیم تو نایلونی بوده که دستم بوده و هر چقدر به اون بنده خدا میگفتم که نمیدونستم گوشیم تو نایلونه باور نمیکرد، خلاصه کلی ... بارم کرد😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلاممممم به اعضای محترم و ازهمه مهمتر مدیر کانال عزیرزز ک خیلییییییی با این کانال روی زندگی منو خیلیا اثر مثبت گذاشتن میخواستم ی تجربه ای ک جدیدا کسب کردم و بگم😊😊 من ۲۳ سالمه و همسرم ۲۹ سالشونه.. من خیلی روی سر موقع حاضر شدن یا سر ساعت ک باکسی قرار گذاشتم باید اماده باشم . حتما سر همون ساعت امادم. ولی همسرم نه. همیشه ۱ ساعت دیرتر میان. الان ک نزدیک دوساله ک از دوران نامزدی و عقد میگذره هنوزم دیر میان. دیروز میخواستیم بریم عروسی طبق معمول دیر اومدن. منم ارایش کرده و لباس پوشیده منتظر!!!! کلی اعصابم خورد شد ک چرا انقد دیر میاد... بعد ک اومد خلاصه ایشونم از دست من ناراحت بودن ک چرا زنگش زدم چندبار ک چرا نمیای و.... خلاصه اخر شب ک اومدیم باهاش با حرف زدم. اونم حرفاشو زد.. بعدم یکم مسخره بازی دراوردم و اشتی کردیم... ولی دفه های قبل منم لج میکردم. دوتاییمون با اعصاب خوردی میرفتیم خونه هامون و تا چند روز بی محلی و... ولی با این کارم اشتی ک کردیم. در نتیجه همچی بستگی ب رفتار ما داره😜 امیدوارم ب دردتون بخوره.💋 ✍ هیچکس خالی از اشتباه نیست ولی مهم اینست که چطور برخورد کنیم و چه عکس العملی نشان دهیم تا به سمت درست و خوشی هدایت شود با شماست 👆 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🧁 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
تجربه ازدواج : سلام خیلی خوشحال میشم خاطرهای شیرین خاستگاریتونو میخونم من ۱۹ سالم بود بزور مامانم زنه برادرزادش شدم ۲۶ سالم بود با یه بچه ولم کرد همه جا هم رفت گف نمیخاستمش دوسش نداشتم 🙂 الان تو یه محل اون با عشقش داره زندگی میکنه جلو چشمم حالا من موندم با یه بچه ۶ ساله جالبترش اینه ی آقایی اومد خواستگاریم خیلی دوسش داشتم تا فهمید واقعا برا زندگی میخامش چون مطعلقه بودم قبولم نکرد 🙂 خاستگارم ندارم کسی هم ندارم دوسم داشته باشه، محبت و عشق ندیدم تا الان ک سی سالمه در مورد ازدواج شدم یه سرخورده، از همه چی خستم همیشه میگم خدایا اخه چرا مگه گناهم چیه قدر اونی ک کنارتونو بدونین واقعا حسرت اینکه یکی دوسم داشته باشه ب پام بمونه ب دلم مونده کل فامیل چنان با نامزد و شوهرشون جلوم پز میدن 😂😂😂میخان بهم بفهمونم عرضه اینم نداری داشته باشی ادمین حداقل بزار بچه ها بخونن ایشالا همتون دلتون شاد لبتون خندون •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام شب و روزتون خوش من از طرف خانواده مادری عربم بعد اونا به کدو میگن حلوا (حالا برای چی خدا داند)😂یه سری داییم به دخترش با عربی میگه برو یک کیلو حلوا بخر اونم میره به فروشنده میگه آقا یک کیلو حلوا بده ،مرده بنده خدا میگه حلوا دیگه چی چیه برو قنادی باباجان،دختر داییم میگه حلوا بابا حلوا دیگه مگه تو تره باری نیستی حلوا نمیدونی چیه؟ خلاصه فروشنده به دایی اون یکیم زنگ میزنه میگه حسین بیا ببین این بچه علی چی میگه،دختر داییمم میگه عمو بهش میگم یک کیلو حلوا بده میگه حلوا چیه داییم میمیره از خنده و میگه بهش یک کیلو کدو بده😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
رفته بودیم نامزدی یکی از دخترای فامیل تا رسیدیم دیدیم بیشتر شبیه مراسم ختمه😐 گفتیم چی شده یکی یواشکی گفت خانواده داماد یچیز درباره عروس فهمیدند همون اول که اومدند دعوا شد رفتند😳💔 حالا همینجوری داشت مهمون میومد، پدر و مادر عروس هم داشتند سکته میکردند، عروس گریه کرده بود شبیه زامبی شده بود، بهشون گفتم من جای داماد میشینم به شرطی که هم پدر و مادر و هم دختر بنویسند و امضا کنند که یک نامزدی سوری هست و عقد هم نمیکنیم تو این مراسم، بعد یکی دو هفته به همه میگیم آزمایش دادیم گفتند بهتره ازدواج نکنیم. البته دیوانه‌وار عاشق اون دختره شدم اونم منو نمیخواست... خلاصه که الان مادر بچمه❤️😁👍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
تجربه ازدواج : سلام من متولد ۷۳ هستم سال ۹۰ وقتی دختر دبیرستانی بودم اومد خواستگاریم ۱۰ سال ازم بزرگتر بود🙃عاشقش شدم سه سال و خورده ای نامزد بودیم یه نامزدیه پر از دعوا و قهر🥲اما بالاخره سال ۹۳ اومد عقد کردیم دوسال عقد بودیم پر از دعوا بود همسرم به همه چیم گیر میداد حتی با دوستامم نذاشت رفت و آمد کنم خلاصه ۹۵ عروسی کردیم یه ماه بعد باردار بودم🥹دخترم عشقم ۹ماه بعد همون سال ۹۵ بغلم بود از ۹۵ تاالان ۸سال میگذره پر از دعوا و کتک و بی احساسی و بی احترامی دیدم اما نتونستم ازش بگذرم البته دو سه ساله دیگه دست روم بلند نکرده اما خیلی بی احساسه الانم باز قهریم تو یه خونه زندگی می‌کنیم اما انگار غریبه ایم😢نه میتونیم همو تحمل کنیم نه از هم بگذریم ببخشید طولانی شد خیلی دلم گرفته بود هیچکس نبود بگم بهش خدا هیچکسو اشتباهی سرراه هم قرار نده😢😢 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
8.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسنک مخصوص مواد لازم👇🏻 کالباس فلفل دلمه🫑 قارچ🍄‍🟫 پنیر پیتزا ادویه(نمک🧂،فلفل،پولبیبر،آویشن) نان اسنک •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یبار میرفتیم سهند بعد مسیر سهند از یه دِه هست منم کلا از حیوانات میترسم فوبیاااااا دارم اصلا از سگ هم که دیگه بدتر ، وحشتناک میترسم داشتیم از دِهه رد میشدیم منم شیشع رو دادم پایین داشت باد میومد داشتم حال میکردم واسه خودم داداشم گف نرگس شیشه رو بده بالا سگ میاد میترسی گفتم نه یکم جلوتر یه سگ پرید سمت من منم درلحظه قلبم ایستاد رنگم پرید سگ هم پارس میکرد یهوووووو منم عین سگع شروع کردم به پارس کردن 😣😣 فقط یادمه مامانم گف نرگس ولش کن غلط کرد 😢😂 🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•