#اعتراف
سلام
اول مرسی از کانال خوب و تمیز اعتراف تون، منو همسرم زمان نامزدی مون میرفتیم باغ برادرشوهرم. من حسابدار دفتر برادرشوهرم بودم اون زمان. بعد همیشه سیب های باغشو رو درخت گاز میزدم. برادرشوهرمم میومد دفتر برام تعریف میکرد ک یه حیوونی شاید بز باشه نمیدونم چجوری از دیوار باغ میره تو باغ و سیب ها رو نصفه نیمه گاز میزنه😳 نمیدونست ک کار منه 😂 ب همسرمم گفته بوده. همسرمم اظهار بی اطلاعی میکرده😉
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلامادمین جان
توروووو خدا یک راهکار بده با شوهری که زیاد نفخ داره 😐😷😮💨چیکار باید کرد ؟
بخدا دیگه خسته شدمممم
هرچی هم بهش میگم جلو من حداقل اینکار نکن
گوش کهنمیده هیچ بدترررمشده
اساتید پیشنهاد یا راهکار بدید لطفا😭😭
ادمین:مگه اینجا کانال طب سنتیه خانم😐😂 بعد مسئول نفخ معده شوهر شمام میاییم؟ توقع داری نظر سنجیم بزارم؟ مثلا ممبرا بگن ناز نفسش قناری:////
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
خدا هدایتتون کنه😭😂 از بس گفتین تپق زدین موقع حرف زدن منم اخرش این بلا سرم اومددد
همین الان مشاورم زنگ زدو حرف زدین وقتی میخاستم قطع کنم گفت موقع نمازتون مارو دعا کنین
منم گفتم مُلتماسیم به دعا😭😭😂
التماس دعا رو با محتاج دعا ترکیبی گفتمممم 😭😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانه_داری ᭄🏡
کف قابلمه غذای سوخته چسبیده؟!
❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام من یه ماهه تو گروهتونم واقعا ازتون ممنونم و از خدا میخوام به خواسته قلبیتون برسین
امروز همسرم بعد سه سال #برخلاف اینکه اصلا احساسی و رمانتیک نیست یه دسته گل یه متری برام گرفت و بهم داد گفت برای اینه که 1ماهه غر غر نمیکنی و قهر نکردی
دقیقا از وقتی تو گروهتونم
ما یه ماهه پیش تا مرز جدایی و دادگاه رفتیم. اما انگار خدا دلش برامون سوخت من عضو این کانال شدم و واقعا #خواستم تغییر کنم
من گاهی 1ماه باهمسرم قهر میکردم و الان حسرتشو میخورم اگر جاش بودم خودمو سه طلاقه میکردم
من خواهر شوهر حسودی دارم که دایم به همسرم پیام میده ضد زن و مادرشوهری که فقط تیکه های تلخ میندازه و تو فامیل بدگوییمو میکنند. و #من_اجازه_دادم با نادونیم سوار بر زندگیم بشند دیگه به خودم قول دادم قهر وغر ممنوع⛔️
اتفاقا دو روز پیش میخواستم غر بزنم یاد #عهدمون افتادم که ما خانمای گروه قریم نه غری😃😃
همسرم احساساتشو باعمل نشون میده نه با حرف ، منم باید کنار بیام با این موضوع .و اینکه اگه #هدف داشته باشیم برای خودمون ، اونوقت خانواده همسرو و مسایل جزیی حاشیه میشه عزیزان
حالا یه احترام و معذرت خواهی و کمک بهشون برای آروم کردن جو چه اشکالی داره وقتی کمک کنه به هدفها و رویاهامون برسیم.
همیشه یه هدف و رویای قشنگ تو #ذهنتون داشته باشید و به هیچ کس نگید مطمین باشید با سربلندی بهش میرسید حتی اگه روزی 1درصد هم براش #تلاش کنید .
⚠️ فراموش نکنید برای رسیدن به هدفتون اول #آرامش زندگی لازمه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانه_داری ᭄🏡
با این روش دیگه نونها کپک نمیزنه
𖥚𖥚𖥚𖥚𖥚𖥚𖥚𖥚𖥚𖥚𖥚𖥚
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
عمه آخریم وقتی نوجوون بوده سرمای بدی میخوره و مامان بزرگم هم به جای اینکه ببرش دکتر میبرتش پیش دعانویس😂 و بهش میگه این مریضه و یه کاری کن و یه چی بده بخوره .....😂(انگار داروخونه رفته بوده)
خلاصه دعانویس میگه این دعا رو تو دستشویی بخونه خوب میشه دیگه تا آخر عمرش مریض نمیشه
این عمه ماهم میره سر دستشویی اینو میخونه تا از در دستشویی میاد بیرون در خونشونو میزنن و خاستگار میاد
خاستگاره از اون خفنا بوده😂 باباش کارخونه دار و خودش کارمند بانک و یه بوتیک هم داره و چندتا خونه ایران و یکی خونه آمریکا داره و کلی مزایای دیگه 😂
خلاصه عمم با اون خاستگاره ازدواج میکنه و الان دوتا بچه دارن و تا حالا هم یبار مریض نشده 😂 دعاهه خیلی قوی بوده اول بختش باز شد بعدش دیگه مریض نشد 😂الان بعد از مدت ها کل طایفه در به در دنبال دعا نویسه میگردن😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات خواستگاری
سلام خاطره خواستگاری مامانمه براتون تعریف میکنم
پدربزرگم میره برای فامیل شون پیش پدربزرگم وصادت کنه که بزاره فامیل شون با مامانم ازدواج کنه اما یه لحظه جرقه میزنه مامانمو برای بابام خواستگاری میکنه میگه شب خدمت میرسیم
بابام با زیر شلواری از سرکار میاد از همه جا بیخبر میره خواستگاری (تازه اونجا میفهمه خواستگاریشه😂)
هیچی دیگه میگن عروس داماد برن باهم حرف بزنن یهو بابام یه خودشیرینی میکنه اون وسط میگه باید ننهام بیاد هیچی دیگه باهم حرف نزدن هیچ مادربزرگمم فقط مامانمو سوال پیچ میکنه
که غذا بلدی بپزی،خانه داری،بچه داری و.......)
حالا دیشب مادر بزرگم سر زده ٱمده خانه مون مام خونه بهم ریخته به بابام میگه این زن از خواستگاریش معلوم بود هیچی بلد نیست ندیدی زیر فرش خونه باباش پر از خاک بود😐 😐😐
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴
اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆
تجربه ازدواج :
سلام خوبین
اون اقایی که از پدر خانومش و سخت گیری هاش گفته بود نصف پدر زنای ایرانی اینجوری ان پدر من هروقت شوهرم میاد خونه اصلا نه حرفی باهاش میزنه و نه چیزی همشم سرش تو گوشیه هرچی ام که بهش میگم اینجوری نکن زشته خجالت میکشم اصلا گوش نمیده شوهرمم همش گلایه میکنه که چرا خانواده شما اینطوری ان من چی باید بگم ؟
لطفا اگ ی روزی پدرزن یا پدرشوهرش یا... شدین درست رفتار کنین با بچه مردم ممنون
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
وقتي گل موردعلاقمو میخره🥹✨>>>
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
داستان زندگی ❤️
صبح که پاشدم به سمت کارگاه رفتم میخواستم با زیبا حرف بزنم اما نمی دونستم چی بگم یعنی خجالت می کشیدم حرفی بزنم و فکر کنه من تعقیبش کردم و ناراحت بشه.
چند روزی گذشت و مامان اصرار داشت بیاد محل کارم و باهاش حرف بزنه و من که نمیخواستم این مسئله به محل کارم کشیده بشه چون میدونستم اگه زیبا جواب رد بده همکارهام برام دست می گیرن و دیگه از کولم پایین نمیان..
میخواستم تا از طرف زیبا مطمئن نشدم چیزی مطرح نکنم، از ننه خواستم وقتی کارگاه تعطیل شد گوشه ای منتظر بایسته و هرموقع اومد باهاش حرف بزنه و اونم قبول کرد.
خلاصه یه ساعت مرخصی گرفتم و رفتم دنبال ننه و بردمش سمت کارگاه و یه گوشه ایستادیم تا کسی مارو نبینه.
وقتی زیبا اومد به ننه نشونش دادم ولی ننه که چشم هاش کم سو بود
هی می گفت کی کجا من نمی بینم
بالاخره ننه کلافه شد و گفت بذار برم جلوتر خودم پیداش می کنم
و منم گوشه ای ایستادم و منتظر ننه شدم که دیدم زیبا از کنارم با لبخند همیشگی رد شد
حسابی کفرم بالا اومده بود من مشخصاتشو به ننه داده بودم اما از دور دیدم ننه داشت با خانم همتی حرف می زد تو دلم دعا دعا می کردم ننه چیزی نگه که من ضایع بشم
دقایقی بعد ننه اومد و گفت اصلا کسی رو با این مشخصاتی که تو گفتی من ندیدم
رو به ننه گفتم به خانم همتی که چیزی نگفتی
ننه آب دهانش رو قورت داد و گفت نه پسرم حواسم بود حرفی نزدم که برات بد تموم بشه ، فقط سلام و احوال پرسی کردم
نفسمو کلافه بیرون دادم و دست از پا درازتر راهی خونه شدیم، مونده بودم ننه چطور زیبا رو ندیده بود
درصورتی که زیبا تو دومتری من بود..!!
اما ننه پیر بود و چشمهاش درست نمیدید و نمیشد ازش انتظار داشت
من دوست داشتم زودتر تکلیفم مشخص میشد و ننه هم که
هی دست دست می کرد و فقط وعده وعید میداد که برام سنگ تموم میذاره اما کاری از پیش نمیبرد...
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•