🔴 #دعای_محبت_بسیار_قوی 🔴
اگر میخواهید فرزندتان عشق و علاقه ی شدیدی به شما پیدا کند و مطیع و حرف گوش کن شما باشد و گناه و بی نمازی را ترک کند❌
(هفت بار) این آیه را بر نمک بخوانید و به آن بدمید و سپس در غذا بریزید( غذا روی اجاق باشد). پس از اینکه مادر و فرزند از غذا تناول کنند، محبت و علاقه و مطیع بودن در فرزند نسبت به پدر و مادرش ایجاد میشود ان شالله👇🔮💓
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
کمتر از ۲۴ساعت اثرشو میبینید😳👆
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
با سلام
تجربه های من بعد از پنج سال زندگی مشترک؛
۱. هیچ وقت بی دعوت منزل مادر شوهرم نرم.
۲. قبل از رفتن ب خونه اقوام( علل خصوص خانواده شوهر) صحبت هایی رو ک احتمال میدم ممکنه، مطرح بشه رو از قبل با همسرم هماهنگ میکنیم. پاسخ هامون رو با هم یکی میکنیم. این قضیه چند تا حسن داره؛
((اول اینکه؛ از قبل پیش بینیه خیلی موضوعات رو کردیم ، بنابراین در عمل انجام شده قرار نمیگیریم .
دوما؛ ابتکار عمل رو میتونیم ب دست بگیریم، چرا ک از قبل ، از نظره همدیگه خبر داریم.
سوما؛ میتونیم در لحظه بهترین واکنش رو نشون بدیم.
چهارم؛ یک زن و شوهر مقتدر شناخته میشیم ، ک در این حالت، اطرافیان متوجه میشن، روزنه ای برای ورود ب حریم ما وجود نداره و اجازه هیچ دخالتی ندارند.))
۳. من بسیار دختر اجتماعی ای هستم. و این توانایی رو دارم ک بسیار راحت با افراد
معاشرت داشته باشم( معاشرت با حد ومرز). ولی ب این نتیجه رسیدم؛ در جمع فامیل همسر، بهترین رفتار سکوت و گوش دادن ب اونهاست. اگر نظر خواستن، با لبخند و مودبانه نظرم رو میگم، در غیر از این صورت ، سعی میکنم شنونده باشم.
۴. ب هیچ وجه وارد شوخی ها یا حرفها یا حتی اختلافات بین خانواده همسرم نمیشم .
۵. همیشه سعی میکنم ب بهترین شکل ممکن بین خانواده همسرم ظاهر بشیم( همیشه آراسته و معطر). حتی یک دست لباس مرتب و اتو شده برای همسرم و یک دست چادر سفید و روفرشی، یک حوله دستی خیلی کوچک ، داخل بقچه ای زیپ دار، در منزل مادر شوهرم ب طور ثابت گذاشتم ک استفاده کنیم.
۶. همیشه سعی کردم در زندگی مشترک ؛
من سخنگوی خانواده دو نفری مان باشم ، جلوی خانواده خودم.
و همسرم هم سخنگوی خانوادمان باشد، در مقابل خانواده خودش.
اگر قرار باشه خانواده همسرم برای موضوعی ( نه) بشنوند یا مخالفت و دلخوری ای ببینند؛ از زبان همسرم می شنوند.
۷. در منزل ما، دموکراسی حاکمه و از آنجا ک من منطقم بر احساسم غلبه دارد ، مشاور خوبی برای همسرم هستم(((این ویژگی ، از نظر خودم ، حسن نیست بلکه از عیوباتم محسوب میشود، چرا که ، زن است و احساسش.. در ثانی، من همیشه دوست داشتم، همسرم آنقدر قوی و پخته باشد ک ب من مشاوره دهد نه بالعکس)))
ولی جلوی خانواده همسرم، طوری با شوهرم رفتار کردم ک تصور میکنند، حرف اول و آخر با همسرم است.و تمام تصمیمات « اعم از مهمانی رفتن و نرفتن، گردش رفتن و نرفتن، اجازه ورود و خروج من از خانه، دیدار خانواده ام و .... » همگی تحت فرمان همسرم است و من مطیع محض هستم.
(( این موضوع برای من محاسن زیادی داشت :
اول؛ خانواده همسرم، آذری هستند.
دوم؛ رفت و آمدهایشان بسیار بسیار زیاده ، در حالیکه من در چنین محیط پر رفت و آمدی بزرگ نشدم و عادت ندارم.
سوم؛ جاییکه دعوت میشدم /مهمانی زنانه/ ک تمایلی ب رفتن نداشتم
و دوست هم نداشتم از زبون من مخالفتی بشنوند،
این جا جایی بود ک همسرم ب خانواده اش پاسخ منفی میداد. و این طوری کسی از من دلخور نمیشد...))
و اما آخرین مطلب؛
۸. همیشه و همیشه سعی کردم
هیچ فرقی بین خانواده خودم و همسرم ، درباره موقعیت ها و موضوعات مختلف قایل نشم. و همیشه هم ب همسرم میگم ک
اگر خانواده خودم ،
ب عنوان مثال، هم چین رفتاری میکردند، باهاشون همین مدلی رفتار میکردم ک الان در مقابل خانواده شما رفتار میکنم!!!
امیدوارم آنچه نوشتم ، برای شما مفید و کار آمد باشه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🌱 سودابه اخم کرد و گفت باشه برو اما من میرم خونه مامان بپرسه تو کجایی میگم داری با رضا
داستان زندگی 🌸🍀
این حرفاش قند تو دلم آب میکرد، بعد گفت صفیه دیگه نبینم با پسرای مجرد فامیلتون حرف بزنی، من خوشم نمیاد ناراحت میشم
گفتم باشه باهاشون حرف نمیزنم هرچی تو بگی
بعد سودابه صدام کرد و زود رفتم بیرون، سودابه بهم گفت باید بریم خونه، منم گوش دادم و یه راست رفتم خونه خودمون
سودابه گفت ببین صفیه تو دیگه زیادی داری با این پسره گرم میگیری، من میخوام جریانو به بابا بگم تا کمتر آبرومون تو محل بره
خیلی ترسیدم گفتم توروخدا به بابا نگو، بخدا من دیگه کمتر باهاش حرف میزنم، اصلا هرچی تو بگی گوش میکنم فقط منو لو نده
گفت باشه نمیگم اما حواستو جمع کن میدونی که بابا رو آبروش حساسه
از اون به بعد عشق و عاشقی یواشکی ما شروع شد، دیگه هروقت سودابه پیشم نبود باهم میرفتیم تو کوچه حرف میزدیم، هربارم یه گل برام میاورد منم گلو زیر لباسم قایم میکردم و میبردم یواشکی توی کتابم قایم میکردم تا سودابه نبینه
هر کسم تو محل اذیتم میکرد از رضا یه کتک حسابی نوش جان میکرد، جوری شده بود که هیچکس جرات نداشت بهم بگه بالای چشمت ابروعه چون رضا باهاش گلاویز میشد
کم کم رابطم با رضا صمیمی تر شد حاضر بودم جونمو براش فدا کنم تا اینکه رسید به سن خدمتش
یه روز بعد از مدرسه منو صدا کرد تو کوچه، با سودابه بودم بهم گفت صفیه نرو پیش رضا یکی ببینه زشت میشه
گفتم نه تو سر کوچه وایسا حواستو جمع کن کسی نیاد مارو ببینه
سودابه گفت مگه من کلفت جنابعالیم که وایسم سر کوچه نگهبانی بدم؟ من میرم خونه توام باید باهام بیای وگرنه به مامان میگم با رضا قرار مدار میزاری
وقتی دیدم باهام همکاری نمیکنه حرفشو گوش کردم و پیش رضا نرفتم
هفته بعد مادرش اومد جلوی خونمون و دعوتمون کرد برای پختن آش پشت پا، اونجا بود که فهمیدم رفته سربازی
خیلی ناراحت شدم چند روز با سودابه قهر کردم که نزاشته بود قبل از رفتن برم ببینمش
خدمت رضا افتاده بود بندرعباس، سه ماهی ازش خبر نداشتم، تو اون سه ماه داشتم دیوونه میشدم ذره ذره آب میشدم، حتی مامانم جریانو فهمیده بود همش سعی میکرد آرومم کنه اما نمیشد
بعد از سه ماه از سربازی اومد، وقتی فهمیدم برگشته خیلی خوشحال شدم زود رفتم تو حیاط یه توپ پرت کردم توی حیاطشون، بعد به بهانه گرفتن توپ رفتم جلوی در خونشون
برادرش درو باز کرد تا منو دید فهمید بخاطر رضا رفتم سریع صداش زد، وقتی اومد جلوی در قلبم پر کشید براش...
وقتی اومد جلوی در قلبم پر کشید براش، اولین عشقم بود همه چیزم بود
توپ و بهم داد و گفت فردا همون ساعت برم کوچه رو به روی مدرسه، منم قبول کردم
فردای اون روز به بهانه رفتن به خونه دوستم رفتم اونجا
وقتی اومد پریدم جلوش
اونم خیلی خوشحال شد و گفت صفیه من تو خدمت چندبار میخواستم برات نامه بنویسم اما نشد ترسیدم به دست بابات برسه عصبانی بشه اما خیلی حالم بد بود همش میترسیدم تورو قبل از تموم شدن خدمتم شوهر بدن، حالا به مامانم گفتم بیاد تورو برام خواستگاری کنه تا خیالم راحت باشه مال منی دیگه راحت خدمت کنم
انقدر خوشحال شدم که میخواد بیاد خواستگاریم بلند جیغ زدم
گفت آروم باش کسی میبینه
گفتم باشه پس زودتر بگو مامانت بیاد جلو همین فردا بگو بیاد
گفت باشه میگم
بعد خداحافظی کردیم و برگشتم خونه، البته اینم بگم ما دوست داشتیم بیشتر باهم حرف بزنیم اما خب اون موقع فضا بسته تر بود نمیشد راحت حرف زد همین دوتا کلمه هم با هزار بدبختی و ترس بهم گفت.
خلاصه فردای اون روز مادرش اومد خونمون منو از مادرم خواستگاری کرد، مامانمم به بابام گفت، بابامم گفت باید خدمتش تموم بشه تا بتونن بیان حلقه بیارن
سودابه وقتی فهمید بابام قبول کرده داد زد و دعوا راه انداخت گفت بابا یعنی چی؟ من خواهر بزرگترم، من باید اول شوهر کنم نه صفیه، زشته همسایه ها حرف درمیارن
مامانم گفت خب سودابه حالا حلقه نیاوردن و خطبه نخوندن که ناراحتی، رضا یک سال و نه ماه دیگه خدمتش تموم میشه تا اون بیاد حلقه بیاره انشالله تو شوهر کردی رفتی
سودابه با ناراحتی رفت تو اتاق و درو محکم کوبید، منم زود رفتم حساب کتاب کردم ببینم چه تاریخی خدمتش تموم میشه و بهم میرسیم.
دوباره رضا رفت خدمت، این دفعه زود به زود میومد خونشون و منم هروقت خبردار میشدم توپ مینداختم تو حیاطشون میرفتم میدیدمش.
یک سال از سربازیش گذشته بود که جنگ ایران و عراق شروع شد، دیگه مملکت ریخته بود بهم...
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
9سالم بود عروسی دختر عموم رفتیم
تو شهر بازی نزدیکا تالار بازی کردیم.موقعه شام بود
کفشام گم شدن همه جارو گشتم پیدا نشد
منم زار زار گریه میکردم
ن برای کفشا
برای اینکه گفتم شام میدن ب من نمیرسه
در اخر کفشا پیدا نشدن پا برهنه توتالار بودم🤐🤐
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
17.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش یه بشقاب سوخاری خوشمزه😍😋
کوکتل پنیری سوخاری، پیاز و قارچ سوخاری
مواد لازم 🔻
ادویه اورگانو
پیاز بزرگ ۲ عدد
قارچ ۱ بسته ۵۰۰ گرمی
کوکتل پنیری ۷ عدد
شیر به اندازه
مواد خمیر بنیه :
آویشن ½ ق چ
پولبیبر ½ ق چ
دلستر تلخ ۱ عدد
آرد سفید ۷۰۰ گرم
جوز هندی ½ ق چ
نمک، فلفل سیاه ½ ق چ
فلفل قرمز ½ ق چ
پودر سیر ½ ق چ
پودر پیاز ½ ق چ
پاپریکا ½ ق چ
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#همسرانی_که_دیر_به_منزل_میایند
🔶یک متر نخ آبی رنگ تهیه کرده ۴۱ بسم الله خوانده یک گره بزن باز ۴۱ بسم الله خوانده گره بزن عمل را ادامه بده تا ۴۱ گره بر نخ زده باشی سپس آنرا از بالای درب ورودی آویزان کن هیچ وقت همسرتون تاخیر نخواهد کرد🔸
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
من هیچ من نگاه، ولی یکی از دوستام دعوت میشن خونه خالش اینا برای نذری...
اینم(دوستم) وظیفه ش کش انداختن دور ظرف نذری بوده و اونی که ظرف میداده این کش بندازه الان نامزدشه😐
خلاصه که این بده بقلی رو جدیش بگیرین بخت باز کنه🤣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام خسته نباشید
من نوزده سالمه و ازدواج نکردم ولی میخوام مسئله ای رو خطاب به خانومای پیجتون بگم به عنوان یه نوه
میخوام بگم اگه خانواده شوهرتون بد نیستن و ازشون بدی ندیدین الکی ازشون فاصله نگیرید و باعث نشید که شوهرتونم از خانوادش فاصله بگیره حتی دیگه زنگم بهشون نزنه .
مادربزرگ من وقتی پدربزرگم فوت کرد چهل سال پیش سه تا پسرو تنهایی بزرگ کرد و همشون تحصیل کرده هستن و شاغلن و ازدواج کردن ولی هیچکدوم نمیتونن از احساس تنهایی مادرشون کم کنن . ببینید وقتی شما با مادرتون همه جوره در ارتباطین چه تلفنی چه حضوری ، قطعا همسرتونم این حقو داره که به مادرش دو روزی یبار زنگ بزنه حتی اگه شهرستان باشه یا این حقو داره که مادرشو دکتر ببره و مشکلی ازش حل کنه . مردی که مادرشو دوست نداشته باشه و بهش توجه نکنه قطعا همسر و فرزند خودشم نمیتونه دوست داشته باشه .
همه ما یه روزی پیر میشیم همه ما انتظار داریم بچمون بهمون توجه کنه پس رفتاری نداشته باشیم که آینده برای ما جبرانش کنه . اینهمه دنبال راهکار برای جلب توجه همسرتون هستین ،اینم خودش یه راهه . ما وقتی بچه هستیم به توجه نیاز داریم تا زمانی که جوان میشیم چندسالیو رو پای خودمون هستیم تا میانسالی بعد از اون بازم مثل بچه ها نیاز به محبت و توجه داریم . توروخدا به حرفام فکر کنید و بدونید که هر عملی عکس العملی به همراه داره . یه پدرومادر حتی وقتی که زنده نیستن میتونن فرزند خودشونو نفرین کنن پس مراقب پدرومادرمون باشیم .یادتون باشه وقتی ازدواج میکنید خواه ناخواه خانواده دومی هم پیدا میکنید که بازم نیاز به توجه دارن .اگر بد هستن باهاشون در ارتباط نباشید ولی نذارید همسرتون از خانوادش دور بمونه چون یه روز همه این حرفارو به روتون میاره وقتی که دیگه خیلی دیره .اگرم خانواده شوهرتون خوب هستن، رفتار خاله زنکی رو کنار بذارید و دوست باشید😊
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلام دخترم 22
عرضم به حضورتون که دیشب شارژرمو خونه فامیل جا گذاشتم...شب اومدیم خونه بابام کلی غر زد سرم که همیشه وسایلتونو جا میذارید و فلانید و بی نظم و انضباطین و... خلاصه کلی خارم کرد.
صبح رفته سرکار گوشیشو جا گذاشته 😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام روزتون بخیر اول اینکه خیلی ممنونم از کانال بسیار خوبتون که زندگیه مارو به نحوه خیلی عالی تغییر داده ❤️
من 19 سالمه و آقایی جونیم 24 سالشه ما سه ساله نامزدیم 😍
تجربه اولم اینه که :
منو آقایی خیلی همو دوس داریم 😘فقط بعضی وقتا سره چیزایی #الکی بحثمون میشه البته بیشتر تقصیر منه چون در مقابل حرفای کوچیک و بزرگ آقایی زود واکنش نشون میدمو دعوا راه میندازم که بعد دعوا حرفشو پس بگیره ونازمو بکشه😔
اولا خیلی خوب ناراحتیام جواب میداد و زودی آقایی میومد ناز کشی ؛ یکم که گذشت دیگه رفتارم جواب نمیداد انگار یه جورایی #عادی شده بود بعد شروع کردم به تهدید به جدایی بعد هر دعوا میگفتم من میرم دیگه برنمیگردم ؛ یکم که گذشت فهمیدم رفتارم خیلی اشتباهه و #نتیجه_معکوس میده
از وقتی با کانال شما آشنا شدم رفتارم کامل با آقاییم عوض شد مثه همین چندساعت پیش که من به آقایی گفتم دوستام بهم گفتن بیا بریم بیرون آقایی گفت نباید بری😒 منم خیلی ناراحت شدم فک کردم آقایی داره محدودم میکنه 😔 با این که ناراحت شدم ولی هیچی نگفتم تا #تنش_عصبی بخوابه یکم ، گفتم باشه اگه تو دوس نداری نمیرم یکم که گذشت ، بهش گفتم آقایی من ناراحتم ازت چرا خودت با دوستات رفتی بیرون ولی به من میگی نرو😔 با زبون شیرینش بهم گفت میشه یکی دوهفته دیگه بری ، دوست ندارم پول کم همرات باشه وقتی میری بیرون 😍 اینقد ذوق کردم ازین حرفش بهش گفتم چشم نمیرم🤗
حالا متوجه شدم که همیشه با #آرامش ، دلیل رفتار همسرمونو #بپرسیم خیلی بهتره تا دعوا راه بندازیم بعد دعوا متوجه بشیم ؛ درضمن هیچ وقت ناراحتی از همسری رو تو دلتون نگه ندارید چون بعدا عواقب بیشتری داره ❤️
امیدوارم همه عزیزان زندگیه شیرینی داشته باشن و همه خوشبخت بشن ان شاءالله بازم ممنون از کانال خوبتون 🌹
✍ دو نکته خیلی مهم در رفتار این خانم با فهم وجود داره :
۱ : صبر کرد تا عصبانیت شوهرش ، فروکش کند بعد حرفش را بزند
۲ : ناراحتی هایش را با آرامش گفت و تو دلش نگه نداشت که بعدا تبدیل به عقده و کینه شود
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•