eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
منو دخترخالم هشت سالمون بود و بجز عروسک بازی کار دیگه‌ای بلد نبودیم از اون طرف چند بار دیده بودیم که بابام با ماساژور چطوری کار میکنه،یه روز ناخوداگاه به ذهنمون اومد که تقلید کنیم کاراشو.. منتها تقلید ما به شیوه نادرستش بود😂خلاصه یه روز که هیچ کی خونه نبود دوتایی ماساژورو کِش رفتیم بردیم تو اتاق چراغارو خاموش کردیم که مرغ مینای پسرخالمو باهاش ماساژ بدیم آقا جونم براتون بگه که این پرنده بیچاره مثل ذرت روی آتیش بالا پایین میشد و زجر میکشید منو دخترخاله خنگم فکر میکردیم داریم حالشو خوب میکنیم درجه ماساژ رو بالاتر بردیم.بعد از کلی ماساژ دست از سرش برداشتیم و فرداش خبر به گوشم رسید که پرنده پسرخاله‌م تو قفسش مُرده😐😐😐 هیچی دیگه تا دو هفته کابوس میدیدم که پرندهه با ماساژور افتاده به جونمون😂 احساس میکنم خدا او دنیا با ماساژور ماساژم بده که کیف کنم😐 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من تازه با حکمت و قسمت اینا آشنا شده بودم ،خلاصه رفتم مدرسه و معلم درس پرسید.. بلد نبودم عین همیشه😂 اما با خودم گفتم با یه جمله جدید قانع ا ش میکنم؛ آخه همیشه می‌دیدم که همه قانع میشدن گفتم حتما یه حکمتی داره ک بلد نیستم😂 گفت گمشو برو بیرون از کلاس دیگه نبینمت🤣 درسته پرت شدم بیرون ولی باز شاید همینم حکمتی توش بود... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ییارم‌ منو آبجیم بچه بودیم مرد همسایمون بهمون گفت برین از اکبر آقا (بقالی سر کوچمون) نوره بگیرین ماهم که نمیدونستیم چیه گفتیم چی هس؟گفت خوراکیه به خودتونم‌میدم بخورین مث پشمکه،ماهم ذوووق که خوراکیه ! هیچی دیگه رفتیم خریدیم و برگشتیم دادیم بهشو اونم نداد بهمون که بخوریم، ماهم رفتیم یکی دیگه خریدیم اوردیم داخل آب حل کردیم خوردیم!😂 چشمتون روز بد نبینه اسهال و استفراغ و دلدرد  همچی ریخته بود بهم بابام گفت یهویی چتون شده چی شده گفتیم که چه گلی کاشتیم🤣 انقدر کتک خوردیم تا درمون شدیم فقط موندیم چرا نمردیم😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلللاممم ما کلاس کنکور داشتیم تو همین تابستونی که تخم مرغ زیر آفتاب میپزه. بعد دبیر ریاضی کنکورمون مرد بود یه بار به جا اینکه اسپلیت رو روی حالتی بزارن که باد خنک بده دست بچه ها خورد رفت رو بخاری😂حالا هممونم گرما زده شده بودیم داشتیم میمردیم عقلمونم نمیرسید ببریمش رو دور خنک بیچاره معلم ریاضیمون کچلم بود از همون کله کچلش عرق شر شر میریخ پایین😂 اونم پیگیر نشد که چرا اسپیلت روشنه چرا کلاس جهنمه😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
چند سال پیش حنا بندون یه نفر از اقوام دور دعوت بودیم. برای دومین بار عروس رو میدیدم. بالاخره عروس رو کشون کشون آوردن بالا. عروس خانم اون وسط میلنگید و راه میرفت. رو به خواهرم گفتم، سری قبل که عروس رو دیدیم پاهاش سالم نبود؟😐😂بعد حنابندون جلوی در یه نفر گفت، داماد با موتور عروس رو برده آرایشگاه و پای عروس به اگزوز گرفته و سوخته شده. شب عروسی که دیگه اصلا راهم نرفت همون وسط مث مترسک واساده بود بنده خدا :) •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
حدودا ۳ سال پیش بود ، هر روز ظهر دخترمو میرفتم از مدرسه میاوردم . از اون طرف عادت دارم تو خونه دامن راحت میپوشم .یه روز ک خیلی دیرم شده بود ساعت و نگاه کردم و با عجله لباس پوشیدم رفتم بیرون ، پالتو پانچ میپوشیدم .وسط های راه دیدم پاهام به یه چیزی گیر کرده و دیگه نمیتونم راه برم ! نگاه کردم دیدم دامنو درنیاورده بودم و وسط راه رسیده بود روی کفش هام😭😂حالا شما فک کن پانج و دامن و شلوار جین فقط دولا شدم اروم با کفشم از روش پریدم 😩 و درش آوردم و انداختمش( دامن) تو سطل زباله واقعا سمی بود😶 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
شب حنابندون پسر خاله ام. خواهرش(دختر خالم) با خانمش( زن‌ پسرخالم) داخل ارایشگاه دعواشون شد و پریدن بهم. شب رفتیم برای مراسم(تو خونه عروس بود) مادر عروس بعد نیم ساعت بالش هاشون رو انداخت کف اتاق و گفت می خوایم بخوابیم خیلی محترمانه به ما گفت هررری . ما هم همگی اومدین خونه. دختر خاله مم چون قهر بود نیومد:((( خب این چه وضعیه ، اگه بهم نمیخورید ازدواج نکنید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام ادمین عزیز من مامان بزرگم دیگ آش نذری داشت که سرظهر دیگ برپا شده بود، منم رفتم واسه رشته ریختن تو آش که بلکم حاجتم برآورده بشه خلاصه با خلوص نیت واسه نیمه گمشدم دعا کردم که یکی خوب آقا نجیب و...نصیبم شه .. رو به عصر شد برگشتیم خونه دقیقا هنوز ما ازماشین خارج نشده بودیم خواستگارم که الان همسرم جلوی درخونمون بود🥰☺️ ادمین: این داستان آشِ ننه پَزِ بخت گشا •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام من یه دختر خیلی ناز و خوشکل دارم که خیلی برای خودم و همسرم عزیزه امروز فهمیدم جاریم ک یدونه پسر داره و دو قلو پسر بارداره خانواده همسرم یه جوری باهام رفتار کردن ک انگار چون دختر دارم آدم نیستم ولی همسرم یک جمله گفت ک گریه ام گرفت بهم گفت تو برام همین جوری خیلی عزیزی و خیلی میخوامت😍 خیلی همسر خوبی دارم ولی ای کاش این بحث دختر و پسر ی روزی تموم بشه، فرمایش صریح قرآنه ک ما به هر کس صلاح بدونیم پسر میدیم و به هر کس صلاح بدونیم دختر و عده ای اصلا فرزند نمیدیم، پس تصمیم گیرنده خداست☺️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام من بچه بودم دیدم مامان بزرگم داره با تسبیح صلوات میفرسته منم واسم سوال پیش اومد که  چیکار میکنه پرسیدم  چیکار میکنی گفت دارم صلوات میشمارم از اون روز به بعد تسبیح میگرفتم دستم و دونه دونه میشمردم ۱.۲.۳...فکر میکردم باید عدد بگم 😂😂 جالبه تا کلاس ۴ هم نمیدونستم این کارم غلطه و هفته ای چن بار انجام میدادم😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
منم میخوام اعتراف کنم که خواهرشوهرمو تو جشن نامزدیش با واکس کفش ،موهاشو ارایش کردم اخه اون زمون واکس مو تازه اومده بود و تو شهرستان از این چیزا نبود و منم به جای واکس مو واکس کفش زدم ☺️تازه خیلیم قشنگ شد😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به همه امیدوارم حال دلتون همیشه خوب باشه♥  خواهر شوهرم تعریف میکرد زمانی ک خواهرش(خواهر شوهر بزرگترم) دانشجو بود تصادف میکنه پاش میشکنه و پاشو گچ میگیرن میارنش خونه که استراحت کنه ،  خبرشو فامیلا میشنون برا عیادتش میان خونشون، این خواهر شوهر بزرگ منم که پاش تو گچ بوده جلو فامیلا میخواسته نمکشو زیاد کنه و با افراط زیاد میگه که اره نمیتونم راه برم و گفته چن ماه تکون نمیتونی بخوری و خیلی درد میکنه و فلان.... از بخت بدش یهو زلزله میشه 😁 این خواهر شوهر منم اول ازهمه فرار میکنه بیرون 🤣 🤣. خواهر شوهر کوچیکم میگه همه مرده بودیم از خنده... میگه آبرومونو جلو فامیل بردی الان میان و میگن الکی برا کمپوتا میگفتن پاش شکسته🤣😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•