eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.8هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 کمک به درمان و معیشت خواهر و برادر و ! 🏮۱. دختر ۱۳ ساله مبتلا به نقص سیستم ایمنی ، آبسه مغزی و توده شدید ریوی ، افت پلاکت و هموگلوبین با صد روز بستری در آی سی ۲.پسر ۱۱ ساله مبتلا به اوتیسم مغزی ، بدون تکلم ، نیازمند ایزی لایف و کار درمانی ! خانواده‌ گرفتار توان تامین هزینه ها رو ندارند و زیر بار قرض و بدهی بیمارستان هستند. مبلغ بدهی ۵۷ میلیون ۵۷۰ سهم ۱۰۰ هزار تومانی 🍃 تسلای دل امیر المؤمنین ع پدری کنید و در روند درمان این خواهر و برادر بیمار، سهیم باشید. شماره کارت‌ به‌ نام مجموعه جهادی
5892107046668854
●Ir
820150000003101094929079
کد دستوری👈 ‎
*6655*1*33#
● 🪩 ارتباط مستقیم با گروه👇 ┏━━━━━━━━━━━━━━━🇮🇷┓ https://eitaa.com/S7QfvmVIh2MaXNEm ┗🕊━━━━━━━━━━━━━━━┛ مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر می شود. گروه جهادی مورد تاییده.با خیال راحت کمک کنید✅
آدم و حوا 🍎
🕊 کمک به درمان و معیشت خواهر و برادر #بیمار و #معلول ! 🏮۱. دختر ۱۳ ساله مبتلا به نقص سیستم ایمنی ،
مخاطبین عزیز؛ وضعیت این دو طفل به ویژه دختر بچه بسیار سخت ِ! چندین ماهه بیمارستان بستریِ و خانواده شون چشم امید به ماها دارند. مجموعه‌ بزرگ مورد اعتماد کامل کانال ما و فعالین رسانه ای است؛✅️ در این ایام میلاد امیر المؤمنین ع با یک سهم مهربانی برای درمان این دو کودک بیمار پدری کنید 💞
🌹🕊امـروزتـون مـعـطـر بـه 🕊🌹عـطـر خـوش صـلـوات 🌹🕊بیرون زعدد بگو و بی حد صلوات 🕊🌹بر آل محمد و محمد صلوات 🌹🕊زانجا که دعا استجابت شده است 🕊🌹بر جمله اذکار سرآمد صلوات 🌹🕊الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ 🕊🌹وَآلِ مُحَمَّدٍ 🌹🕊وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🕊🌹وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ 🕊️🕊️🌾🌸🌾🕊️🕊️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کباب ترش قلقلی مواد لازم برای ۴ نفر: نیم کیلو گوشت پیاز رنده شده و آب گرفته🧅 ۱ عدد نمک🧂 (۱ ق چ) و فلفل (۱/۲ ق چ)و زردچوبه (۱ ق چ) سس: گردو چرخ شده ۱۰ تا ۱۵ تا البته نیازی نیست گردو زیاد بریزید که شکل فسنجون بشه. پیاز 🧅دو عدد متوسط رنده یا نگینی شده رب انار دو تا سه ق غ اب انار ۱ تا ۱/۵ لیوان •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی سلام عروسی داداشم بود خیلی سال پیش حدود ۲۰ سال بعد گفتن پدر داماد بیاد برا خدافظی توی دروبین و از این مسخره بازیا عروسمون اومد طرف پدرم پدرم خدایی ترسید بدجور جا خورد ولی داداشم سریع جوو جمع کرد که سه نباشه😂😂😂😂 بابام با اون وضع ارایش عروسمون ازش ترسید😔😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی سلام دخترم میخام ی خاطره عروسی تعریف کنم عروسی دختر خالم بود اون موقع ۱۶سالم بود عروسیش ی شهر دیگه بود خلاصه با دختر خاله دیگم تصمیم گرفتیم بریم آرایشگاه چشمتون روز بد نبینه این خانم قشنگ ... تو صورتمون اینقدر آرایش غلیظ کرده بود که پسر دایی هام میگفتن شبیه جن شدی صورت دختر خالمم موقعی که داشته موهاشو فر میکرد سوزوند خواهر عروس که قرار بود بیاد اونجا تا مارو دید اینطوری درست کرد اسنپ گرفت رفت آرایشگاه دیگه. لطفا به هر آرایشگری اعتماد نکنید😔😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام خسته نباشید منم خواستم تجربمو باهاتون در میون بزارم من ۲۰سالمه و نامزدم ۲۱سالشونه ما یک سال دو ماهه عقدیم اوایل عقدمون خیلی خوب بود اقایی خیلی بهم احترام میزاشت همه حرفامو گوش میداد تا اینکه غر غرای من شروع شد دعواهامون شروع شد بحث های الکی من همش قهر میکردم اوایل خیلی نازمو میکشید اما براش عادی شده بود دیگه سمتم نمیومد تا خودم پیش قدم میشدم دوس نداشتم با دوستاش باشه به خاطر من دور همه دوستاشم خط کشید. فقط موند باجناقش الانا خیلی با باجناقش رفتار خوب داره همش باهاشه واس منم بیچاره وقت میزاره ولی دیشب کلی دعوامون شد که چرا تا نصف شب با باجناقت بیرونی اونم عصبانی شد خلاصه بعد از چند دقیقه ازش عذرخواهی کردم اما تا صبح قهر بود ولی صبح نازمو میکشید تجربه ی من اینه که نباید به هرچیز داد نامزد من عشق بیرون رفتنه اصلا خونه نمیشینه هر وقت میاد خونمون همش میره بیرون مامانم میگه چرا این اینطوریه چرا همش ناراحته چرا انقدر میره بیرون منم خواستم باشوهری دعوا کنم اما به حرفای مامانم زیاد توجه نکردم زندگی خودمو ادامه میدم بحث نمیکنم اقایی هم خیلی بهم میگه دوسم داره ✍ عشق به معنی محدود کردن نیست بهتر است به علایق همسرتان هم که مغایرتی با اخلاق و منطق نداره ، احترام بگذارید گیر دادن های الکی ، زندگی را به کامتان تلخ میکند واقعا حیف نیست با حرف دیگران ، لحظه های خوب زندگیتان را خراب کنید؟! •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🌸🍃 بعد چهار روز بالاخره گوشیم زنگ خورد، احمد بود ، اشک میریختم و هق هق میکردم وقتی
داستان زندگی 🌺🎀 بابا نشست رو زمین و گفت واقعا میخوای زن این مرتیکه بشی؟ مادرشو ببین .. چشم دوخته به مال و اموال من ، خجالت نمیکشی ؟ تموم کن این بچه بازی رو برو و بخواب . گفتم اگر نزاری برم امشب خودم همراهش فرار میکنم و ابروتو میبرم، بابا همون جوری رو زمین نشسته بود سکوت کرد و گفت تا آخر عمر میندازمت تو همون اتاق بپوسی و من رفتم سمت آشپزخونه و گفتم خودمو میکشم به قرآن فردا همراهش نرم خودمو میکشم... بابا گفت باشه برو ولی راه برگشتی نیست چون میخوام برات مراسم ختم بگیرم ، فردا تو محضر جلوی چشمت همه دار و ندارمو میزنم به نام بچه تو شکم افسانه .. خودتی و لباسای تو تنت ، حتی اون ماشینم پس میگیرم . سرمو بالا گرفتم و با غرور گفتم بهترشو برام میخره . روز بعد وقتی زنگ خونه رو زدن بابا با التماس گفت بیا و از شر این ماجرا بگذر هدی ، به خدا که بهترینا برات سر و دست میشکنن.. ولی من دیوونه تر از این حرفا بودم و همراه بابا بدون حتی یه شاخه گل و یه شال سفید رفتیم محضر عاقد وقتی پرسید مهریه چیه مادر احمد گفت پسر من هیچی نداره مهریه بده ، بنویس یه جلد قرآن . بابا گفت مهریه نمیخواد حاجی ولی تنظیم کن حق طلاق با دخترمه. بابا اینو که گفت احمد اومد جلو و گفت یعنی چی ؟ نمیخوام اصلا. بابا گفت خدا رو شکر پس بهم خورد احمد با این حرف بابا کوتاه اومد و تو کمتر از چند دقیقه شدم زن احمد ... بابا اومد جلو و گفت دعا میکنم که پشیمون نشی چون راه برگشتی نداری .. تو صداش بغض بدی بود، حتى بغلمم نکرد .. رفت جلوی احمد و گفت یه پولی ریختم به حساب دخترم به جای جهیزیش که رو دوش من بوده و باید بهش میدادم. مادر احمد اومد جلو و گفت دست شما درد نکنه، به خدا این پسر ما دست بوس شماست اینجوری نگاش نکن خیلی پسر خوبیه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بابا خدافظی کرد و رفت . من موندم و احمد و مادرش ، احمد اومد دستمو گرفت و گفت دیگه زن خودم شدی هدی باورت میشه ؟ ولی من هنوز باورم نمیشد یهویی واسه چی تصمیم گرفتم زن احمد بشم . احمد گفت بریم ماشینتو برداریم و بریم تهران گفتم بابام ماشینو گرفت.. مادر احمد گفت یعنی چی که گرفت مگه به نام تو نبود؟ گفتم بود ولی گرفت خودش برام خریده بود . احمد گفت عب نداره با اتوبوس میریم تهران تمام طول راه تا تهران مادر احمد بابامو نفرین میکرد که ماشین منو گرفته و اون مجبور شده با اتوبوس اینور اونور بره وقتی رسیدیم تهران احمد تاکسی گرفت و رفتیم تا خونشون ، یه خونه خیلی قدیمی تو جنوب شهر بود . وارد خونه که شدیم همه اومدن استقبالمون ، بیشتر از بیست نفر بودن و همه منو آبجی صدا میزدن ، با خودم گفتم مگه میشه احمد بیست تا خواهر برادر داشته باشه که فهمیدم زنداداشش و داماداشون هم منو آبجی صدا میزدن. چمدونمو گذاشتم تو اتاق که خواهر کوچیکه احمد اومد جلو و گفت بزار چمدونتو میبرم اتاق خودتون گفتم نه مزاحم نمیشیم همین امروز و فردا میفتیم دنبال خونه.. اینو که گفتم یهو مادر احمد خونه رو گذاشت رو سرش و جیغ و داد که کدوم خونه؟؟ از پسر کارگر من تو این گرونی انتظار خونه هم داری ؟؟ نکنه انتظار داری برات ويلا بگیره ؟ مگه خودت جهیزیه دادی که حالا انتظار خونه و زندگی داری ؟ خیلی بهم برخورده بود رفتم جلو و گفتم اولا که انتظار ويلا ندارم ولی انتظار دارم حداقل یه خونه کوچیک برام رهن کنه، بعدشم بابای من پول داده بابت جهیزیه هروقت خونه آماده شد جهیزیه رو میچینم. یکی از برادرای احمد گفت آبجی اون پول که مادر میگه قراره احمد باهاش تاکسی بخره ، تو دلم گفتم مادرتون غلط کرده . گفتم نه همچین خبری نیست پول جهیزیه من چه ربطی به تاکسی داره ؟ اصلا مگه احمد راننده تاکسیه؟ تو دانشگاهمون کار داره میره همونجا کار می کنه . يهو احمد دستمو کشید تو اتاق و گفت از الان شروع کردی ؟ آره ؟ نشست رو زمین و شروع کرد به کتک زدن خودش... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی چندسال پیش من کلاس ششم بودم عروسی پسرعموی دخترخالم دعوت شدیم نسبت فامیلی دورادوری داریمم. عروس غریبه بود و ماهم نمیشناختیم. یادم میاد از بس فضول بودم رفتم از مادر داماد یعنی زن عموی دخترخالم درباره هرکی که اونجا بود پرسیدم هی میگفتم خاله این کیه خاله فلانی کیه هی بیچارم قشنگ توضیح میداد آخرسر یه زنه اومد به چشمم زیبا نیومد گفتم این زنه چقدر زشته خاله فامیل کیه گفت خواهر عروسه یعنی قشنگ خجالت کشیدم🫠😂😂 تازه بعدشم دو روز بعد ولیمه دختر پسر خالم بود همه اونجا بودن زن عموی دخترخالم همین مادر داماد برگشت به مامانم گفت ماشالله چه دختر فضولی دارین تو عروسی از همه چی سردرآورد مثل این مادرشوهرا😐😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بمب انرژى مجلسی مواد لازم : خرما ۱ بسته کره بادوم زمینی نصف استکان آب پودر زنجبیل🫚 پودر هل دارچین •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
♦️با نام خدا و با نیت خالصانه و همراه با وضو🔻 ☀️سوره تبت یدا ابی لهب☀️ را کامل بنویسداگر زن همراهش ان را نگه دارد شوهر رغبتی به هیچ کس نکند♦️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام عزیزانم خواستم جواب اون خانمی ک خواهرشوهرشون گذشته همسرشونو براشون گفته و... رو بگم شاید بدردشون بخوره😍☺️ اول اینکه هیچوقت دیگران رو نخورین و خواهرشوهر هرچندم خیلی خانومو خوب باشه ولی ی وقتایی بدمیشه حتی با ی حرف ، و با اعضای خانواده شوهرتون هم خیلی صمیمی نشین هرچند خووووب باشن خیلی آخرش ی جا ضرر میشه ، خانومیه گل شما قبل از اینکه خواهر شوهرتون اینارو بگه ب شوهرتون شک داشتین؟ بی اعتماد بودین بهش؟ کنترلش میکردین؟ ن عزیزم هیچ کدوم ازاینا نبوده الان ک اینارو شنیدین اینجوری شدین حق میدم بهتون طبیعیه ک یک زن وقتی ی حرف کوچیک حتی ، از همسرش شنید ناراحت بشه و بگه اگه الانم اینجوری باشه چی؟ولی خودش میتونه این افکارو ازبین ببره و باشه ، خانومی جان زندگی خودتونو اوقات خوش زندگی خودتونو همسرتونو خراب نکنین اونا مال بوده هیچ دلیلی هم نداره ک همسرتون بازم مثلا کارایی رو ک تو گذشته انجام داده رو انجام بده به اینکه چقد دوستون داره کنین ب اینکه از میون این همه دختر،ک ممکن بود مثلا بره با دخترعموش ازدواج کنه ولی شمارو کرده فکرکنین مرد اگه ببینه خیلی همسرش بهش شکاکه و مدام میخواد بپرسه آقا کجامیری کی میای باکی میری میری چیکار و...و همسرش بخواد مثل بچه ها کنترلش کنه دلسرد میشه ، احساس حقارت میکنه ؛ بهش خانم براش کنین انقد زیاد بهش کنین ک دیگه گذشته و اون خانومه براش باشه پس عزیزم زندگی خودتونو خراب نکنین بخاطر حرفای کسی ، شوهرتونو باجون و دل دوست داشته باشین اگه شما واقعا زنانگی کنین و بهش بفهمونین ک بهش اعتماد کامل دارین چشمو دل شوهرتون از هرچی زن و دختره میشه ، مرد اگه خانومش بهش اعتماد داشته باشه برا اون خانوم جونشوهم میده ولی اگه ببینه بهش اعتماد نداره ناامید میشه ازخودش و حتی اعتماد ب نفسش هم کم میشه انقد خوب رفتارکنین ک بفهمه شما با بقیه خانوما فرق دارین و توجمعی ک دختر عموهاش هستن انقد ب همسرتون نزدیک بشین بهش محبت کنین ک چشمشون ... بشه😜😝 ایشالا زودتر مشکلتون برطرف بشه و اصلا نگران نباشین و استرسو ازخودتون دورکنین😍اون خانمه هم الکی نمیتونه زندگیتونو خراب کنه مگه دست خودشه؟😡😂 ،امیدوارم حرف من ب دردتون بخوره💋💋💋💐💐 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•