eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷برراضیه 🍃🌼برمرضیه کوثرصلوات 🍃🌷بر فاطمه(س) 🍃🌼صدّیقه ی اطهر صلوات 🍃🌷برقله ی توحیدی 🍃🌼زهرا (س)به بقیع 🍃🌷برسیّده و 🍃🌷همسرحیدرصلوات 🍃🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ 🍃🌼وَآلِ مُحَمَّدٍ 🍃🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🕊🕊🌾🌸🌾🕊🕊
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام .من مهسا هستم 20سالمه و همسرم 22سالشونه ما هشت ماهه که نامزد کردیم .واقعا اینو از ته دل میگم این کانال خیلی تو زندگیم تاثیر داشت.منم میخاستم یکی از تجربیاتم رو بگم :شغل نامزد من جوریه که خیلی کم میتونیم همدیگه رو ببینیم یک روز که نزدیک دوساعت باهم بیرون رفتیم وکلی گشتیم ولی بعدش گفت دیگه کار دارم باید برسونمت خونتون من از همون لحظه ناراحت شدم و جوابشو نمیدادم اونم هرلحظه عصبانی تر میشد وسرعت ماشینو بالاتر میبرد.سرم داد زد.منم چیزی نگفتم تارسیدم خونه.راستش انتظار نداشتم اینطور باهام حرف بزنه دوست داشتم نازمو بکشه.روز بعدش بهم پی ام داد ببخشید که نتونستم بخدا نرسیدم ایشالا جبران میکنم وکلی قربون صدقم رفت، منم خیلی تعجب کردم اینطور حرف زد وکلی خوشحال شدم گفتم اشکال نداره آقایی ولی کاش دیروزم با همین مهربونی باهام برخورد میکردی و اونم دیگه رفتارش بهترشده. میخاستم بگم اگه از یک رفتارش خوشتون میاد همون لحظه بگین وای کاش همیشه اینطور بگی یا چقدر خوشم میاد اینطور حرف میزنی و...واقعا تاثیر داره.ممنون ✍🏼 اگه حرفتون رو به موقع نزنید مثل این میمونه که تولد یکی را یک ماه بعد بهش تبریک بگی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باقلوا تابه ای نه فر میخواد نه همزن🤌 شکر🍚 آب🍶 گلاب زعفران گردو آسیاب شده پودر هل پودر قند🍚 دارچین کره🧈 روغن مایع وانیل ماست🥣 تخم مرغ🥚 بگینک پودر آرد گندم🥡 پودر پسته •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یبار توی دوران عقدم متوجه شدم ک مادرشوهرم یواشکی رفته سر کیفم و پولامو برداشته خیلی ناراحت شدم اصلا به روی خودم نیوردم... بعد از عروسیمون  مادرشوهرم برای دو سه روز اومد خونمون یه روزش رفت حموم منم رفتم سر کیفش و پولاشو برداشتم همش منتظر شدم بهم بگه تا منم بهش بگم این تلافی اون روز اما اونم مثل من اصلا به روی خودش نیورد و مثل یه راز بین ما موند 😂😂 بعدها با مادرشوهرم خیلی رابطه خوبی پیدا کردم و با هم صمیمی شدیم اما این صمیمیت دو سه سال بیشتر طول نکشید و مادرشوهرم فوت شد 😢 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 ❤️سلام گرمی عرض میکنم خدمت تموم خانمای خوب کانالمون ، و یه خسته نباشید عمیق خدمت مدیر و برنامه ریز این کانال فوق العاده مفید مخصوصا برای ما خانما😉☺️... من از وقتی عضو این کانال شدم خیلی ایده گرفتم و استفاده کردم واقعا کارساز بود، میخواستم یه تجربه کوچولو بگم شاید بدردتون خورد...من تک فرزند یه خانواده که تقریبا ۵سال عقد بودم(بخاطر شرایط سنی و درسم) الان شکر خدا سه هفته ست عروسی، گرفتیم👰🏻💃🏻💏...فعلا که خوب پیش میره😜....همیشه وقتایی همسری میاد ازسرکار میرم کلی تحویلش میگیرم این شیوه ام باعث شده حس میکنم که خیلی سریع بیاد خونه،، سعی کنین قول و قرارای اینجوری بذارید که محبت و عشقتون روز ب روز بیشتر شه نسبت بهم. صمیمیت خانواده بیشتر دست ما خانماست ، سعی کن همیشه رو لبت باشه و محیط خونه ات رو سرشار از مهر و عطوفت کن تا همیشه تشنه ی با هم بودن باشین.....انشالله همیشه بخندین. آها راستی از ایده متن و رابطه هاتون بیشتر بذارید واقعا بدرد بخوره و جواب میده😇😇😇، دوستتون دارم مرسی. خدانگهدار😚👋🏻 ✍🏼 دوستان عزیز کنار کلمات مهم که باعث تغییر مثبت شده علامت # می زارم که به رنگ آبی میشه . این کلمات کلیدی و طلایی در تجربه خانم هاست . شاید در ظاهر ساده باشه ولی توجه به همین نکته کلیدی باعث شیرینی زندگی میشود •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🌱 اومد جلو که یکی زدم رو سینش و گفتم با من درست صحبت کن پول خودم بوده دلم خواسته نگم ،
داستان زندگی ❤️🌸 دور تا دور چشمم به اندازه یک مشت بالا اومده و سیاه شده و اصلا دیده نمیشد ، بیشتر از درد میترسیدم که چشم راستمو از دست بدم . به زحمت پاشدم لباس پوشیدم چمدونمو برداشتم تا برم بیرون که دیدم در اتاق قفله ، چند باری در زدم که مادر احمد اومد در اتاق باز کرد و گفت چقدر مستراح میری خب کمتر بخور .. نگاه به چمدونم انداخت و گفت خیر باشه کجا به سلامتی؟ به زور کنار زدمش ولی مگه میرفت کنار گفتم میخوام از این خونه برم حق طلاقم که دارم دلم نمیخواد دیگه اینجا بمونم .. مادرش هلم داد و گفت چه غلطا برو بشین زندگیتو بکن دختر ، حالا شوهرت دست روت بلند کرده تو باید دستشو ببوسی ، تو باید آرومش کنی جای این کارا ساک بستی که بری؟ گفتم خبر مرگش بیاد ایشالا صد سال سیاه نمیخوام که آروم بشه . مادرش درو بست و گفت بزار شوهرت بیاد تکلیفتو مشخص کنه اشک میریختم و گریه میکردم که یهو گفتم زنگ میزنم به بابا. تو ساکم شروع کردم به گشتن که یادم افتاد تیکه های گوشی رو مادر شوهرم از رو زمین برداشته . همون موقع در اتاق باز شد و آرزو اومد داخل ، یه ظرف غذا گذاشت جلوم و گفت بخور اینجوری میمیری به خدا . نگاش کردم و گفتم بمیرم بهتر از زندگی تو اینجاس . آرزو نشست کنارم و گفت میدونم ولی خودت خواستی الآنم چاره چیه ؟ با التماس نگاش کردم و گفتم گوشیمو بیار برام. آرزو گفت گوشیت؟ اونو مامانم برداشته برای خودش از فکرش بیا بیرون .. کم کم صدای مهمون و آدما رو از بیرون می شنیدم ، حس کردم خواهر و برادراش خونمون دعوتن . صدای احمدم میومد که میگفت کمترین کاری بود که واسه برادرم می تونستم انجام بدم ایشالا شیفتی رو تاکسی کار میکنیم و وضعمون بهتر و بهتر میشه . نشستم کنار در و شروع کردم به گریه کردن، چرا بابام انقد زود تسلیم شد ؟ چرا یه مادری نداشتم که دلسوزم باشه و الان اینجوری نباشه وضعیتم؟ يهو شروع کردم به جیغ داد زدن و فحش دادن مادرش که در باز شد احمد اومد داخل و دوباره شروع کرد به کتک زدن و من داد میزدم ، یهو دستشو گذاشت جلو دهنم و گفت خفه شو وگرنه میکشمت مگه تو آبرو نداری ؟ جلوی دامادامون جیغ میزنی میخوای بفهمن چقدر بی آبرویی ؟ آره ؟ نفسم بالا نمیومد ولی احمد دستشو برنمیداشت ، کم کم حس کردم دارم میمیرم و چشام سیاهی میرفت که دستشو برداشت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام خدمت همگی. من 5سال ازدواج کردم ، از شوهرم از همه لحاظ راضیم. فقط ی مدته خود درگیری پیدا کرده بودم.. و ذهن م پرشده بود از افکار منفی نسبت ب شوهرم... شوهرمم از رفتارم و سوال های مکررم متوجه شده بود تو ذهن من طوفان ب پاشده....آخه خیلی خوب منو میشناسه... یروز صبح بیرون بودیم خواستیم چنتا خرید غیرضروری کنیم... ک شوهرم گفت حالا بناب دلایلی فقط400 تومن تو حسابم هست و باید تا سر ماه با همین مبلغ کنار بیاییم...منم بدون ناراحتی گفتم باشه...عصری چند ساعت بیرون رفت....شب بعد خوابیدنش طبق عادت هر شبم تو جیبش رسید کارت خوان دیدم ک واسه سفره خونه بود50تومن کارت کشیده بود....کلی جاخوردم چندبار خوندمش گفتم حتما اشتباهی شده...اما درست بود...کلی ناراحت شدم گفتم واسه من فیلم بازی میکنه... طاقت نیاوردم غرغرکنان بیدارش کردم... توضیح دادم...اونم کلی ناراحت شد گفت این حرفاچیه....چ فیلمی بازی کردم....تو اصلا جیب منو گشتی...؟؟ کارتم ب دوستم قرض داده بودم...اونم خرج کرده بود...بمن نقدی برگردوند...😐 من خیلی ضایع و شرمنده شدم شوهرم میگفت ک همیشه ادعا میکنی منو قبول داری؟؟؟ واقعا نباید هیچوقت زود قضاوت کنیم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🎂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام . موقع امتحانا تو دانشگاه دوستم تقلب آورده بود با خودش... خلاصه امتحانش که تموم شد با برگه‌ی امتحان، تقلبشو هم تحویل مراقب داد😂😂😂😂حالا خدا زده از روش هم تقلب نکرده بود و اون مبحثم نیومده بود مراقبم هی میگفت خانم حتما گزارش میدم این کارو خانم گزارش میدم.. اینم هی قسم که اصلا از روش ننوشتم بخدا مراقبم دید نه این خیلی شوته که تقلبو و برگه رو باهم داده گفتش برو😂😂 زری بمولا خیلی گیجی❤️😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی سلام چند سال پیش عروسی دایی کوچیکم بود روز عروسی بود و ما آماده شده بودیم که بریم دنبال عروس از قضا بنده ساقدوش دوماد بودم من منتظر بودم که داییم ماشینو بیاره که سوار شم و راه بیفتیم من پشت سر ماشین وایسادم تا یکم بیاد عقب یهو داییم با سرعت زیاد اومد ماشین خورد به من و من افتادم داخل جوب😂😂😂😂😢😢😢بعد که خودمو تمیز کردم سوار ماشین شدم فیلمبردار هم دقیقا رو ما زوم کرده و من چنان اخمی کردم که اصلا نگم براتون حالا من حوصله نداشتم از اونورم هی داییم میپرسید خوبی چیزی نشده 😂😂منم با حرص میگفتم خوبم, اینم خاطره من از عروسی دایی جان😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفندآشپزی ترفندهای سرآشپز👨‍🍳 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•