eitaa logo
هیئت‌أدمیٰ‌خاتون
397 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
556 ویدیو
12 فایل
آیدی خادمین هیئت @Adma_Khatoon_1205👈 @ZahraAbedzadeh👈 شماره تماس هیئت 09960224431 شماره حساب هیئت جهت پرداخت نذورات 💳6037998217575025 👈
مشاهده در ایتا
دانلود
4_499784015427928436.mp3
6.17M
شدم دیونه 😍 لبم میخونه به مهرمولایم بی بسم الله میگم یا الله محب زهرایم 👏👏👏👏👏 الاول درک واصل شدن ی_ثانی @Adma_Khatoon
🔴 🍀 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 اذان مغرب  از گلدسته های حرمِ امیرالمومنین طنین انداز شده بود. سید احمد نماز مغرب و عشا را اقامه کرده بود و چون هرسال شبِ نهم ربیع ، با جعبه های شیرینی و شکلات درِ خانه را به کوبه اش مینواخت در که دق الباب میشد ، صدای شادی اهل و عیال خانه به گوش میرسید و به صد شوق به استقبال میشتافتند آن شب پرشور تر از همیشه ، سید احمد به خانه باز میگشت و تبریک گویان اهل خانه را به آغوش میکشید چنان برق شادی بر چشم و گل لبخند بر لبان داشت ، تو گویی خوش خبرترین خبرهای هستی را در گوشش نجوا کرده اند به شوری و شعفی وارد خانه میشد، شیرینی و شکلات را تحویل بانوی خانه میداد تا مهیای جشنِ کوچک هر ساله اش شود... حال همه گردِ اتاق به لباس های عیدشان و شالِ شادیشان نشسته ، آمدن سید احمد را انتظار میکشیدند در اتاق گشوده میشد ، سید احمد می آمد اما به هیبتی متفاوت صورت سپیدش را به زغال ها ،چنان سیاه کرده بود که تنها دو چشمِ نافدش از میان سیاهی ها نمایان بود پارچه های خانه را چنان بر سر پیچیده بود که بستر خواب را بیشتر شباهت میداد تا عمامه ی علما را آنقدر زیر عبا، بالش بر شکم بسته بود که زنان پا به ماه را بیشتر میمانست تا مردان میان سال را... می آمد و به چوب دستی به در میکوبید تا بدانند که او نیز مهیای جشن امشب است چون پا به اتاق میگذارد ، صدای هلهله ی اهل مجلس بلند میشد و چون دیده هاشان به چهره ی نمکین سیداحمد دوخته میشد صوت خنده و شادیشان خانه را فرا میگرفت آنگاه دفترچه کوچک شعرش را به دست میگرفت و سروده های خود را به چنان صوت زیبایی میخواند که دیگر نه کسی آرام داشت و نه دستی قرار او میسرود و اهل مجلس جواب میدادند او لعن میکرد و اهل مجلس هم صدا میگشتند او شادی مینمود و اهل مجلس دل خوش میداشتند در میان اشعار ،نام مطهر صدیقه ی طاهره که میان می آمد ، اشک دیدگانش بر سیاهی زغال  راهی تازه باز مینمود و صدای لعن هاشان که در هم میپیچید برق رضایت بر دیدگانش مینشست آن شب ، سید احمد منقلب تر از هرسال، جشن خانگیش را اداره میکرد و به حالی خاص تر از هر سال شادی مینمود لحظه ای مجلس منقلب شده بود و اهل خانه،  این شور عجیب را به دل ، وجدان کرده بودند...   آن شب هم جشن نهم ربیع، با تمام زیباییهایش تمام شد و سید احمد رفت تا مهیای عبادت شبانه اش گردد.... طلوع سپیده که سیداحمد مستنبط پس از اقامه ی نماز صبح در حرم مولا ، به خانه باز میگردد ، اهل خانه صورت پدر را غرق در اشک میبینند و چون علت جویا میشوند ، این عالم ربانی تعریف میکند رویای صادقه اش: دیشب چون چشمانم بر هم نهادم و به خواب رفتم ، در عالمِ رویا خود را به همان صورت سیاه شده و به همان هیبت جشن، در مقابل ضریح امیرالمومنین دیدم... مادرم فاطمه ی زهرا را کنار خود یافتم و چون به حیایی از صورت زغال اندودم ، چهره بر زیر انداختم ؛ صدیقه ی طاهره مرا در آغوش کشیده به صد مِهر ؛ به دستان مبارکش چهره ام نوازش نمود و  فرمود : _سید احمد دیشب دلم را روشن نمودی  _سید احمد دیشب جگرم را خنک کردی... و حال صدای هق هق گریه ی سید احمد است که فضای خانه را پر کرده و اهل خانه که گِرد پدر حلقه زده این عنایت بی بی را اشک میریزند... 🖋 پی نوشت : این خاطره عیناََ از فرزندان مرحوم‌ سیداحمد مستنبط نقل میشود @Adma_Khatoon