eitaa logo
ܭَߊ‌ࡅ߭ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ܨ ܣߊ
1هزار دنبال‌کننده
534 عکس
670 ویدیو
22 فایل
✿ بسم اللـہ الرحمان‌الرحیم ✿ ٖؒگانـבویی‌ ها🪐 •٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠ ژانر ترس هیجاט یزیـבبازے عاشقانـہ🔥 منبع ؋ـیلم و عکس گاندو🕶 کپی؟لاسید🤝 تولدمون🥺🤍:٠۲/۴/۱۱ آیدی من: @HSPFMNYR
مشاهده در ایتا
دانلود
این دو تا رو اینجا بشه ۵۷۸ میزارم🥲🤍 https://eitaa.com/joinchat/2379416311Cd2f4141f57
۲۱ فروردین
ب‍‌س‍‌م‍‌ ال‍‌ل‍‌ه‍‌ ال‍‌رح‍‌م‍‌ن‍‌ ال‍‌رح‍‌ی‍‌م ♡ܝ‌ܦ‌ߊ‌ܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊ‌ܥ‌‌ࡅ߳♡ امید: ببین میخواستم نزنم تو رو یه این بار.... ولی فایده نداره... تو آدم نیستی باید یه جور دیگه باهات برخورد کنم.. خب با چوب بزنمت یا میله آهنی؟؟ بنظر خودم با میله آهنی بزنم بهتره... نظر خودت چیه برادر؟؟ داوود: مهم نیس... هر غلطی دوس داری بکن.. اصن برام مهم نیس.. امید: جدی می فرمائید؟😂💔 باشه پس آقا داوود.... تو خودت خواستی.. به سمتش رفتم و میله ای آهنی برداشتم.. میله رو بالا بردم و شروع کردم به زدنش.. نیم ساعت بد.. دیگه خودم خسته شده بودم.. فکری به سرم زد...😈 محمد: خسته شده بودم.. بالاخره رسید روزی که جواب آزمایش قرار بود بیاد... تو این چند وقت ن رسول تغیری کرده بود نه خبری از داوود داشتیم... دیگه کم کم داشتم نا امید میشدم.. نگران بودم نگران داداشام.. اصن من جواب خانواده ی داوود رو چی بدم؟؟ بگم چیشده!؟ بگم...😞 به سمت بیمارستان حرکت کردم... •••••••••••••••••••••••••••• پ ن: چیشد؟؟ پ ن: پارت بد پر از...😂😈
۲۱ فروردین
سلاااام خوبید.. ببخشید دیروز انقدر درس داشتم اصن نشد بیام توی گوشی... ولی... امروز بهتون پارت میدم.. فیلا برم مدرسه.😂😫💔
۲۳ فروردین
سلااام باور کنید تازه گوشی اومده دستم😂💔
۲۳ فروردین
شب پارت میدم
۲۳ فروردین
هدایت شده از حوالی پاییز🍁
مرقد امام خمینی وبهشت زهرا به یاد یزیدی های امروز: رهروعشق گاندویی ها سرباز وطن از تبار فاطمه313افتخار وچنل های غریبه اشنا یکتا عشاق الرضا قتیل العبرات. F16 دورهمی ایتا. جون خادم به رسم شهادت اینجا همه چی در همه دختر ماه همین طور ممبرا و ادمین ها از طرف حوالی پاییز
۲۳ فروردین
رفقا؛)) من پارت بهتون میدم.. فقط صب کنید راحت شم از دست این فارسی و دینی و... 💔🥲
۲۳ فروردین
در حال تایپ....✍
۲۳ فروردین
ب‍‌س‍‌م‍‌ ال‍‌ل‍‌ه‍‌ ال‍‌رح‍‌م‍‌ن‍‌ ال‍‌رح‍‌ی‍‌م ♡ܝ‌ܦ‌ߊ‌ܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊ‌ܥ‌‌ࡅ߳♡ امید: داداش نظرت چیه یه حال دیگه بهت بدم؟! البته خودم خیلی باهاش حال میکنم... امیدوارم تو هم ازش خوشت بیاد... نظرت چیه بدونی پیشنهادم چیهه!؟! داوود: دیگه حتی جون حرف زدن هم نداشتم... لب زدم...ت.و هر ب.لا.یی هم سر م.ن ب.یار.ی من ک.م نم.ی.ارم.. ب.ار ا.خرت با.ش.ه به من م.یگ.ی د.ادا.ش امید: عه وا بد شد که داداشم.. من می خواستم هر دومون حال کنیم.. ولی بیخیال...خودم تنها از این حال بهره میبرم... البته اینم بگم برای اینکه من حالم خوب بشه و حال کنم تو باید درد بکشی... مشکلی که با این موضوع نداری؟! داوود: 😒😒😒😒😒 امید:خب پس ینی هیچ مشکلی با این موضوع نداری عشق داداش🤪 به سمت اون وسیله ها کنار اتاق رفتم.... اول هیزم ها رو توی اون ظرف ریختم و بد روشنشون کردم... داوود: نفسم بند اومده بود... یعنی می خواد چه غلطی کنه..نفسی آروم کشیدم... زیر لب زیارت عاشورایی خوندم... نفسی دیگه کشیدم.... خیلی اروم شده بودم...لبخندی زدم...بالاخره شاید یه قدم یه اون چیزی که می خوام نزدیک شدم...🙂 امید: یه سوال دارم ازت... خیلی کیف میده که تو الان اونجایی و من اینجا!؟! به من که خیلییی میدههههه... مخصوصا با کاری که الان می خوام بکنمممم😈 •••••••••••••••••••••••••••• پ ن: بچه اینجا که وازه حرف میزنه تو ذهنش هس..🌱 پ ن: می خواد چیکار کنهههه😰 پ ن: خماریییی😈🗿
۲۳ فروردین