هدایت شده از TaB سَحـٰاب
🫧بلد نیســتی سلفــــــی بگــیری🐬🫧
تولدت نزدیکه نمیدونی با چه ترفندی عکاسی کنی⁉️پس همــراه ما باش..
آموزش گــام به گــام عکاســـــــــی فقط با گوشــــــــــــــــــــی
https://eitaa.com/joinchat/141689760C89ef261dc9
🩷با ما عکــاس حرفــه ای شو 👆
23.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سکانس
ارسالی دوست خوبم✨
https://eitaa.com/Admin_Gando
#گاندو
هدایت شده از TaB سَحـٰاب
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۳٠
محمد: نگران در اتاق عمل قدم میزدم.
نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم می گفت رسول می خواد بره
خدایا خودت مراقبش باش
رقیه: چند روزی از رسول خبر نداشتم.
دلم براش حسابی تنگ شده بی معرفت رو.
میدونم کار داره درکش می کنم.
ولی خب منم دلتنگشم.
اون زنگ نمیزنه به من بزار من یه زنگی بهش بزنم.
گوشیمو برداشتم و شمارش رو گرفتم.
گوشیش خاموش بود!!
با خاموش بودن گوشیش دلم لرزید.
ترسی توی وجودم بود.
ینی چی..
چرا گوشیش خاموش بود
رسول هیچ وقت گوشیش رو خاموش نمی کرد!!
دوباره شمارش رو گرفتم..
و بازم خاموش بود..
محمد: کنار داوود نشستم.
اروم دستم رو روی دستش گزاشتم
داوود جان.
اروم باش.
بخدا این جوری می کنه هیچ اتفاقی نمی افته.
فقط زمان برات دیر می گزره.
داوود: اقا نمی تونم.
اقا محمد😭
رسول بیهوش شدـ
اقا تو امبولانس یه لحظه هم بهوش نیومد.
محمد: هیسسس.
اروم باش.
همون لحظه دکتر از اتاق بیرون اومد.
بلند شدیم و به سمتش رفتیم.
دکتر که قیافه ترسون مارو دید.
خودش به حرف اومد..
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: رقیه خانم💔🙂
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۳۱
دکتر: ام...
خون زیادی ازش رفته.
و تیر جای حساسی بوده.
عملش خوب پیش رفته ولی...
محمد: با لکنت لب زدم..
و.ل.ی چی؟؟
دکتر: ولی..
تا بیست چهار ساعت دیگه بهوش نیاد میره کما!!
داوود: حرف دکتر تو سرم نمی رف.
ینی چی..
ینی چی که میره کما؟؟
نگاهی به اقا محمد کردم
اونم مثه ما هم شوکه شده بود و داشت راهی که دکتر رفته بود رو نگاه می کرد..
لب زدم اقا من اشتباه شنیدم دیگه!!
مگه نه🥺
محمد: خودمم شوکه بودم.
چه برسه به بچها.
تصمیم گرفتم بفرستم شون سایت.
لب زدم..
سعید فرشید داوود.
برید سایت.
من خودم اینجا هستم...
هر چی شد میگم بهتون.
سعید: اخه اقا... 🥺
محمد: برید دیگه..
خودم هستم گفتم.(با صدایی نسبتا بلند)
سعید: چشم.
داوود: اقا من میمونم.
بچها می خوان برن برن.
ولی من میمونم.
محمد: داوودددد
گفتم همتون میرید
یه کلمه بگید چشم. 😡
سعید: اقا محمد.
اروم باشید. من داوود رو با خودم میبرم شما اروم باشید.
به کمک فرشید داوود رو بلند کردیم و از بیمارستان خارج شدیم.
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: کما!!
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦ̇ߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۳۲
سعید: داوود جان
مگه اقا محمد نگفت هر چی شد بهمون میگه.
داوود بخدا منم دوست داشتم بمونم.
ولی نمی تونم رو حرف اقا محمد حرف بزنم.
داوود: سعید.
میدونم میدونمممم
ولی من دوست داشتم خودم بمونم.
خودم بمونم پیش داداشم.
الانم میشه هیچی نگی چون اعصابم خورده
سعید: باش.
تو اروم باش.
رقیه: دیگه نمی تونستم تحمل کنم.
کارم شده بود گریه.
داداشم.
رسول هیچ وقت گوشیشو خاموش نمی کرد.
دلم می خواست الان زنگ بخوره.
پاشم برم ببینم رسوله🥺
من دلم رسولو می خواد😭
بلند شدم و رفتم تو اتاقش.
یهو یادم افتاد
اون دفعه شماره فرماندشون رو بهم داد.
و گفت اگه چند روزی نبودم به این شماره زنگ بزنم.
(چند ماه پیش)
رسول: رقیههههه
رقیه: چرا انقد داد میزنی
بابا من اینجاممممم
رسول: خودت چرا داد میزنی 🤪
رقیه: 😂😐
حالا بگو چیکارم داشتی
رسول: بیا بشین کارت دارم.
شماره محمد رو از جیبم در اوردو و به رقیه دادم
رقیه: هاا؟؟
این چیه!!
رسول: این شماره فرماندمه
اگه چند روزی ازم خبر نداشتی و گوشیم خاموش بود.
به این شماره زنگ بزن.
چون حتما اتفاقی برام افتاده.
رقیه: با حرف اخرش عصبی با مشت زدم تو دستش
رسول فک کنم سرت خورده به جایی داری چرت میگی😤🥺
این چه حرفیه میزنی
رسول: 😂
حالا تو اون شماره رو ذخیرع کن.
رقیه: هوفف😤
(زمان حال)
رقیه: با بغض اون شماره رو گرفتم.
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: من الان دقیقااا حال داوود رو دارم.
حالم اصن خوب نیست💔🙂
سلام دوستان
مدیر پارت هارو نوشتن و بهم گفتن که براتون پارت هارو بفرستم🥲
هدایت شده از TaB سَحـٰاب
〽️آموزش صفر تا صد عکاسی با گوشی‼️
✨ترفند عکاسی و فیلمبرداری
✨انواع ژست عکاسی
✨ایده عکاسی تولد، طبیعت، کناردریا، جنگل، پارک، سلفی جلو آینه و....
https://eitaa.com/joinchat/141689760C89ef261dc9
⭕️هر روز فیلم آموزشی داریم❣
44.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچه ها
ادامه ی کابله🥲
سکانس✨
https://eitaa.com/Admin_Gando
#گاندو
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های آقا محمد....
البته وحید رهبانی...
https://eitaa.com/Admin_Gando#گاندو