eitaa logo
ܭَߊ‌ࡅ߭ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ܨ ܣߊ
760 دنبال‌کننده
778 عکس
514 ویدیو
22 فایل
✿ بسم اللـہ الرحماט الرحیم ✿ ٖؒگانـבویی‌ ها🙃 رماט اورבم براتوט چـہ رمانی •٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠ از نوع: ترس هیجاט یزیـבبازے عاشقانـہ امنیتے راستے کلے ؋ـیلم و عکس اבیت بکگرانـב از گانـבو کپی؟ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
https://eitaa.com/Admin_Gando/3561 یکی دیگه هم بده لطفا🥺 __ امروز وقت کنم حتماا دو تا میدم
پارت داسولی بده🥺❤️‍🩹 داوود رو هم بکش🙏🏻😔😂 __ داسولی که دادم🥺😂
روی داوود یزید شو🥺🙏🏻 مثلا یه بلایی سرش بیارن که وقتی اونا میان نجاتشون بدن بیهوش باشه فک کنن مُرده😈🔪 میقام محمد درس بگیره از این به بعد یه کوچولو بیشتر مراقب نیرو هاش باشه🤌😔😂 __ نظر عالیع هس😂
عطیه که همینجوری سکته رو رد میکنه دیگه چه برسه به اینکه داوود بمیره😔😂💔 __ شایدم بتونه با این موضوع کنار بیا😂
من اخر نفهمیدم داوود رو داوود مینویسن یا داود یا هردوتاش🥲😂💔 __ نمیدونم🤣 من معذرت می خوام🌱
دریا چیشد کجاس؟؟؟ چرا دیگه انقدر قضیه رو بیخودی کشش دادی برگرد به روال اول ___ چشم الانم چون درس داشتم اینجور شد
گاندویی ها <فردای ان روز> داشتم اماده میشدم که دیگه برم سایت از وقتی که به عطیه گفتم یا گریه می کرد یا نمی دونست باید چیکار کنه! خودمم..... استرس داشتم نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم می گفت یه اتفاقی می افته.... نه انشاالله هیچ اتفاقی نمی افته هیچی.... نفس عمیقی کشیدم و سوئیچ ماشین رو برداشتم که همون لحظه در باز شد و عطیه وارد اتاق شد از وقتی محمد بهم گفته بود می خوان برن داوود اینا رو نجات بدن نمیتونستم گریه کنم بخندم خوشحال باشم..... تنها کاری که تونستم بکنم این بود که تحمل کنم تحمل کنم تا بیاد بیاد پیشم چون من دیگه تحمل دوریشو ندارم به سمت اتاق محمد رفتم و درو باز کردم سلام محمد: عطیه جان عزیزم به این وقت صبح چرا بیدار شدی من: محمد 🥺 قول میدی داوود رو سالم بیاری برام؟ محمد: هوففففف قول میدم برو بخواب من: نمیتونم..... محمدی: نگاهی به ساعتم کردم لب زدم عطیه جان من برم دیگه! فیلا خداحافظ من: خداحافظ از خونه بیرون اومدم و سوار ماشین شدم صلواتی فرستادم و راه افتادم به سمت سایت..... دو روز از اون روز که کلی زده بودنمون گذشته بود! اون روز زدن ولی تو این دو روز بیشتر زدن اونم نه م!! فقط داوود نمیدونم این بچه چه گناهی کردع بود که الان بازم باید بیهوش روی پام افتاده باشه!! نمیدونم چرا دست به من نمیزدن ولی داوود رو جوری میزدن که بیهوش میشد اخه.... 🥺 دیگه بغضم گرفته بود اروم پیشونیش رو بوسیدم و لب زدم این دفعه بخوان این بلا رو سرت بیارن هر چی بخوان بهشون میگم! دیونه شده بودم داشتم چی میگفتم داوود بیدار شو که من دیونه شدم رفت بد از رسبدنم به سایت از ماشین پیاده شدم و وارد سایت شدم همه بچه ها اومذه بودن! سلامی کردن که بد جواب دادنشون به سمت اتاق اقای عبدی حرکت کردیم ....................... بد از خداحافظی از اقای عبدی از سایت خارج شدیم...... با بچها به سمت فرودگاه رفتیم که از اون ور بریم.... ♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡ پ ن: عطیه خانم نمیدونه گریه کنه یا.... پ ن: این بچه🥺❤️‍🩹 پ ن: رفتن فرودگاه.....
خب خب فردا دو تا پارت داریم😌 اونم چه پارتایی😂😈😁
ܭَߊ‌ࡅ߭ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ܨ ܣߊ
خب خب فردا دو تا پارت داریم😌 اونم چه پارتایی😂😈😁
ولی لف چرا؟؟ بخدا الان دارم بیهوش میشم از خستگی🥺 بمونید فردا میدم بهتون قول🙏🤝
خوبیدد؟
امارووو💘😭 بمونید برامون🤌