👆شهیدی ڪه ڪر ولال بود و نادانان به او میخندیدند..!
👈اما امام زمان(عج)به او مژده شهادت داد ومحل دفنش را هم به وی نشان داد ...❣
🌹شادی روح شهیـد
عبدالمطلب_اکبری
صلوات
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کمک_برای_نذری_بزرگ_عاشورا
💠#حتما_فیلم_رو_باز_کنید_و_ببینید👆👆
همرهان همیشگی در کار خیر
قصد داریم ان شالله برای روز عاشورا نذری امامحسین علیهسلام رو باشکوه تر از سال قبل در منطقهی مستضعف نشین برگزار کنیم.
از ۵ هزار تومن تا هر مبلغی که در توانتون هست
‼️لازم به ذکر است از شما #تقاضامندیم این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
لواسانی بانک سپه
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@Mahdis1234
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
#کمک_برای_نذری_بزرگ_عاشورا 💠#حتما_فیلم_رو_باز_کنید_و_ببینید👆👆 همرهان همیشگی در کار خیر قصد داریم ا
عزیزان ازتون خواهش میکنم فیلم رو باز کنید و ببینید، پشت حسینیه ما محل کارتن خوابهاست، ما هربار که با کمک شما خوبان احسان میدیم برای این بندگاه خدا هم میبریم، باور کنید به مناسبتها اینها منتظرند، همتی کنید هر کسی اندازه وسعش و اریز بزنه تا همهگی از سر سفره امام حسین بهره ببریم🙏
🔹برای #دریافت_گزارش ها و اطلاع از سایر #طرح_های_گروه_جهادی از طریق لینک زیر در کانال ما عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
💢 القاب و اسامی حضرت امام زمان (عج) در ادیان ومکاتب جهان!
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
تقاص گناه
بچه با تکون های خودم به این طرف و اون طرف شکمم پرت میشه فوری بدون اینکه به کسی بگم به دکتر رفتم دکتر دستگاهش رو روی شکمم گذاشتم اما صدای قلب بچهام رو نشنیدم
گفت باید بری سونوگرافی گریهم گرفته بود زنگ زدم به شوهرم و گفتم بیا فوری خودش رو رسوند به سونوگرافی رفتیم
گفت بچه ایست قلبی کرده و مرده. باورم نمیشد توی ماه نهم ۱۰ روز مونده به زایمان بچهام رو از دست داده بودم
رفتم بیمارستان بعد از اینکه بچه رو به صورت طبیعی به دنیا آوردم برگشتم خونه دیدم مادر شوهرم به همراه دخترش برای اینکه من کمتر عذاب بکشم کل سیسمونی که تو اتاق چیده بودم رو جمع کردم توی انباری خونه گذاشتن
دیگه حوصله هیچکس رو نداشتم فقط دلم میخواست یه گوشه بشینم و گریه کنم یک روز در خونمون رو زدن خانمی که توی محلمون همیشه احکام و حدیث میگفت داخل اومد سلام میکرد و رو به مادر شوهرم گفت میخوام با عروست تنها صحبت کنم رنگ از صورت مادر شوهرم پرید گفت حاج خانم لازم نیست اما اصرار کرد حرفیه که باید حتماً به عروست بگم
#کلام_بزرگان
✍آیت الله بهجت(ره):
اگر اهل ایمان پناهگاه حقیقی خود
(حضرت امام زمان عج) را بشناسند
و به آن پناه ببرند، آیا امکان دارد که
از آن ناحیه مورد عنایت واقع نشوند؟!
📚در محضر بهجت؛ ج2 ص253
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
✨ امام زمان (عج)فرمودند:
به اخبار شما علم داریم.
هیچ چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست. از لغزش و کاستی های عملکرد شما آگاهیم و چیزی بر ما پوشیده نمیماند.
📚 بحارالانوار جلد ۵۳ صفحه ۱۷۵
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
🗓 ۳۰ تیر سالروز شهادت شهید عباس دوران گرامی باد.
قهرمان ملی ایران و خلبان اسطوره ای ارتش #شهید_عباس_دوران
•🦋شادی ارواح مطهر شهدا صلوات🦋
الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم
شبتون شهدایی
🦋🦋🦋
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
✍داستان ملاقات امام زمان (عج) با آیت الله محمّد تقی بافقی
مرحوم حجّة الاسلام ملاَّ اسد الله بافقی به نقل از برادرش مرحوم آیت الله محمّد تقی بافقی میگوید: «قصد داشتم از نجف اشرف پیاده، به مشهد مقدّس برای زیارت حضرت علیّ بن موسی الرّضا (ع) بروم. فصل زمستانی بود که حرکت کردم و وارد ایران شدم. کوهها ودرّههای عظیمی سر راهم بود وبرف هم بسیار باریده بود. یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود وسراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه خانهای رسیدم؛ که نزدیک گردنهای بود، با خودم گفتم: «امشب در میان این قهوه خانه میمانم، صبح به راه ادامه میدهم».
پس وارد قهوه خانه شدم، دیدم جمعی از کردهای ایزدی در میان قهوه خانه نشسته ومشغول لهو ولعب وقمار هستند...
ادامه👇
https://telegra.ph/داستان-ملاقات-با-امام-زمان-عج-04-09
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
تقاص گناه
مادر شوهرم بیرون رفت حاج خانم کنارم نشست دستم رو گرفت و گفت دخترم از من ناراحت نشو فکر کن میخوام یک تلنگر بهت بزنم حرف من رو گوش کن خانواده شوهرت توی این محل آبرو دارند تو با نوع پوششت با نوع آرایش باعث آبروشون شدی
مادر شوهرت از سر ناراحتی برای من درد دل کرد و گفت که تو اجازه ندادی ۶ ماه پسرش توی خونش بیاد این رو بدون اگر الان بچهات رو از دست دادی فقط به خاطر اینه که ۶ ماه یک بچه رو از مادرش جدا کردی
خدا بچهات رو ازت گرفت تا متوجه بشی درد از دست دادن بچه چقدر سخته هیچ بچهای رو از مادرش جدا نکن حتی اگر اون بچه ۴۰ سالش باشه بچه بچه است ۹ ماهه جنین توی شکم با به دنیا اومده فرق نداره
خیلی ناراحت شدم حرفش برام سنگین تموم شد اما به خودم اومدم فکری کردم حق با حاج خانم بود من پسرشون رو بیخودی ازشون گرفته بودم و این تنبیه رو خدا برام در نظر گرفته بود
از اون روز سعی کردم رفتارم رو عوض کنم اما هر کار عقبهای داشت دکتر بهم اجازه بارداری نمیداد و من در حسرت داشتن یک بچه بودم
بعد از سه سال بالاخره بهم اجازه دادن و باردار شدم الان دخترم یک سال و نیمش هست و کنار پدر شوهر و مادر شوهرم زندگی میکنم
🌸رسول خدا فرمودند🌸
❤️در دولت او(امام زمان) مردم آنچنان در رفاه و آسایش به سر میبرند که هرگز نظیر آن دیده نشده است.❤️
🤲 اللهم عجل لولیکالفرج
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
💥حکايتي شگرف از مقدس اردبيلي💥
☘مير فيض الله تفرشي ، که از شاگردان مرحوم مقدس اردبيلي بود، براي انجام کاري شبانه از خانه بيرون مي رود. هنوز به در خانه مقدس اردبيلي نرسيده بود که مقدس از خانه بيرون آمد و متوجه روضه ي مقدسه علويه (ع)شد. حس کنجکاوي مير فضل الله او را به دنبال مقدس کشاند. نيمه شب بود و آسمان روشن از مهتاب، لطف ديگري داشت. کوچه هاي نجف خلوت و خالي بودند، سکوت سنگيني بر گرده شهر سايه انداخته بود. گاه سکوت نشسته را صداي گريه ي کودکي يا ناله ي مرغي مي شکست.
🌸مقدس آهسته قدم بر مي داشت. سايه قامت رشيدش به روي ديوارهاي گلي مي افتاد و همراه او حرکت مي کرد. مير فيض الله دنبال مقدس راه افتاده بود و در تعقيب او سر از پا نمي شناخت. در پشت نخل ها و ديوارها پنهان مي شد تا اگر مقدس نگاهي به عقب انداخت او را نبيند. هميشه آرزو کرده بود که شبي شاهد خلوت او با خدايش باشد و آن شب که به پندار خود، چنين فرصتي دست داده بود چقدر خوشحال بود. دلش در انتظار مشاهده ي وصال عارفانه استادش لحظه اي از تپش نمي ايستاد.
🌸مقدس تا به صحن حرم رسيد، درها گشوده شد. درکنار ضريح ايستاد و سلام کرد، صداي جواب زمزمه وار به گوش مير فيض الله رسيد و او گوش تيز کرد که ديگر چه خواهد گذشت و مقدس چه خواهد گفت و چه جوابي خواهد شنيد. اما مقدس تنها دست به ضريح مقدس برد و صورت بدانجا گذاشت و آرام چيزهايي زمزمه کرد و لحظاتي بيرون آمد وبه سوي مسجد کوفه رهسپار شد.
☘مير فيض الله باز از پي او راه افتاد و او را مشاهده کرد که داخل مسجد شد و به طرف محراب رفت . مير فيض الله از لاي در مسجد، چشم به طرف محراب دوخت. توي محراب کسي رو به قبله نشسته بود. مقدس نزديک شد و در کنار آن شخص زانوي ادب زد و خاضعانه شروع به سخن گفتن با او کرد. مير فيض الله از ديدن اين صحنه به تعجب و حيرت افتاد و با خود مي گفت:
⁉️اين کيست خدايا؟مگر داناتر از مولاي ما مقدس نيز کسي در اين شهر وجود دارد که مولاي ما خاضعانه در مقابل او زانو مي زند و از او سوال مي کند؟
💔قلبش تپيد و بدنش لرزيد . هنوز از تماشاي صحنه نگاه بر نگرفته بود که مقدس بلند شد و بيرون آمد . مير فيض الله به کناري رفت و پنهان شد و مخفيانه باز به تعقيب مقدس پرداخت . مقدس خوشحال و قبراق راه مي رفت . نزديک حرم مطهر رسيده بودند که مير فيض الله تنحنحي (سرفه اي )کرد و مقدس فورا سر به عقب گرداند:
🌱مير فيض اللهً ! اينجا چه کار مي کني؟
عرق شرم بر پيشاني مير فيض الله نشست و از خجالت سر به زير انداخت و خاموش شد. مقدس خودش را به او رساند و ملاطفت کرد ودوباره سوال فرمود:
- تو با من بودي اولاد پيغمبر؟!
- بلي !براي پرسيدن سوالي به طرف خانه شما راه افتاده بودم . وقتي به نزديکي هاي در رسيدم شما از خانه بيرون آمده بوديد نخواستم مزاحم بشوم . اما حس کنجکاوي مجبورم کرد که دنبال تو بيايم و ببينم کجا مي روي ؟
☘ملايمت و ملاطفت آخوند شرم و خجلت را از وجود فيض الله برگرفت و ميرفيض الله جرات کرد او را سوگند دهد که وي را خبر دهد از آنچه مشاهده کرده بود . مقدس قبول کرد و فرمود:
🌱مسئله اي از مسائل دين بر من مشکل شده بود، آمدم به خدمت حضرت اميرالمومنين(ع) و از آن حضرت پرسيدم. آن حضرت فرمود :« امروز امام زمان تو حضرت صاحب الامر (عج)در اين شهر است ، برو به مسجد کوفه از آن حضرت سوال کن.» پس رفتم به نزد محراب مسجد و آن مساله را از آن حضرت سوال نمودم و جواب شنيدم.
🌹السلام علیک یا علی بن ابی طالب(ع)
🌹السلام علیک یاحجت ابن الحسن العسکری(عج)
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee