#دروغ ۵
کم کم منم دیگه نرفتم به دردسر دیدنشون و دل شکستنم نمیارزید اینجوری بچه هامم راحت بودن و اذیت نمیشدن هیچ راهی برای خبر گرفتن ازشون نداشتم زندگیم هر روز سیاه و سیاهتر میشد از دوریشون میسوختم ولی چاره ای نداشتم تنها چیزی که از بچه هام داشتم همون لباسهای نوزادیشون بود زندگی من این بود که وقتی سرم خلوته بشینم و با اون لباسها حرف بزنم بغلشون کنم و بو کنم به یاد بچه هام زندگی خوبی داشتم با اینکه شوهرم خوب نبود ولی حداقل کنار بچه هام بودم با ی دروغ که برای جلب توجه گفتم زندگیم از هم پاشید و ابروم رفت چند باری رفتم خونه خاله های شوهرم و براشون درد دل کردم اونام گفتن صبر کن بچه ها بزرگ بشن میاریمشون اینجا تورم صدا میکنیم بیای که ببینیشون ولی الان کوچیکن منم قبول کردم اونام به حرفشون عمل کردن اگر شوهر من کمی گذشت میکرد و گناه منو نادیده میگرفت الان بچه هامون زیر دست خودمون بزرگ شده بودن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردان بی ادعا 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکثر تازه مسلمان شده ها در غرب زن هستند 😱
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه کم ابهت و اقتدار ایرانی ببینید 💪🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطایف منبر آیت الله فاطمی نیا😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوانان را در یابیم
اینها ذات پاکی دارند ❤️🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خروجی انسان های بی ثبات، بی نظم و دارای عادات بد، قطعا بسیار کم است.
17.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهکار معماری لانه ی مورچه😳
سبحان الله از این خلقت👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای همه دعا کنیم☘
اثرش ابتدا برای خودمان خواهد بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره ای برای تربیت فرزند 🌹
#تصمیم_غلط ۱
وقتی منوچهر اومد خواستگاریم ظاهر موجه ای داشت خیلی زبون باز بود و بلد بود چطور ادم ها رو به بازی بگیره بابای منم شد اسباب بازیش و انقدر با بابام حرف زد تا راضیش کرد منو بدن بهش، انقدر قشنگ خودشو تو دل بابام جا کرد که بابام توجه نکرد اون سی و دو سالشه و من دوازده سالمه گفت اقا منوچهر منت گذاشتی اومدی خونه من و دختر منو میخوای چشم روی چشمم ببرش به کنیزی اصلا مال خودت باورم نمیشد که منوچهر بتونه بابای سخت گیر منو اینجوری راضی کنه و بابام این حرفهارو راجعبه من بزنه بابای من که بخاطر محبت زیاد به منه تک دخترش همیشه مسخره میشد و بهش میگفتن به دخترت زیادی بها میدی اما الان انقدر منو بی ارزش میکرد بهرحال کاری ازم برنمیومد منوچهر خوب بلد بود چیکار کنه که بابام داداشام بشن موم تو دستش