خجالت زده ایم آقا که فرمودی من اصرار میکنم بروید رای بدهید

『 🔹بهترین هدیه برای امام زمان علیه السلام. #آیت_الله_ناصری🔸

#استوری | #استاد_شجاعی نداشتن حالِ صادقانه‌ی دعا برای ظهور، یکی از علامتهای یخ‌زدگی قلب هست.

#استوری | #استاد_شجاعی نداشتن حالِ صادقانه‌ی دعا برای ظهور، یکی از علامتهای یخ‌زدگی قلب هست.

انتخابات امنیت آفرینه... چرا!؟ خودتون ببینید و بشنوید👌

اخلاق نداشته باشیم عباداتمون به درد نمیخوره 😔

#فخرفروشی ۴ نازنین در شونزده سالگی یبار نامزد کرده بود و بخاطر عدم علاقه به نامزدش بهم زده بود و تا حالا مجرد مونده بود و حالا زندکیش رو رو سقف زندگی من ساخته بود و‌هرلحظه اون سقف در حال اوار شدن بود. از همون بیمارستان مستقبم رفتم خونه پدرم و تا شش ماه که معین کاملا خوب بشه ازش سراغی نگرفتم،خاله م و مادربزرگ خیلی برای وساطت پیشم اومدند اما من بهیچ عنوان راضی به دیدن معین نبوذم. وقتی نازنین به هوش اومد و این خبر به گوشم رسید تموم عقده های اون چندماه یکباره در حال فوران بود از شدت ناراحتی حاضر شدم و به خونه خالم رفتم خاله از دیدنم خوشحال بود و فکر میکرد معین رو بخشیدم اما من جلو رفتم ‌و با لحنی تحقیر امیز گفتم مبارکت باشه نازنینت بهوش اومده بدون دردسر میای محضر و توافقی طلاقم میدی تا باخیال راحت برید سر زندگیتون...

اشهد اَن علیً ولی الله👌

#فخرفروشی ۵ ولی اگه بخوای بازم پیام و پیغام بفرستی که غلط کردمهاتو به گوشم برسونند نمیذارم اب خوش از گلوتون پایین بره همون لحظه به زبون اومد که من نازنینو نمیخوام ما فقط با هم دوست بودیم اونروزم به اصرار نازنین رفته بودیم خرید اما من بخاطر تو از وسط راه برگشتم چون دلم نمیخواست تو متوجه اون رابطه بشی،من همونروز از نازنین خواستم که برای رفت و امد به محل کار دیگه روی من حساب نکنه و بخاطر جرو بحثی که بینمون رخ داده بود حواسم از جاده پرت شد و تصادف کردم. اما من که غرورم له شده بود و حالا سر زبونها بودم اصلا دلخوش به زندگی با معین نبودم. یه روز از سرخوشبختی سرزبونها بودم و حالا بخاطر خیانت معین. بهیچ عنوان برام قابل بخشش نبود ... یکسال از اون ماجرا گذشت و معین هربار محضر رو کنسل کرد.

🎬 #کلیپ کمتر دیده‌شده از #امام_خمینی 🛑 تمام دستگاه‌هایی که الان به کار گرفته شده‌اند در کشور ما، باید توجه داشته باشند که خودشان را مهیا کنند برای ملاقات با حضرت مهدی عجل الله تعالی❤️

#فخرفروشی ۶ پدرو مادرم خیلی باهام حرف زدند که حرفهای معین رو بشنوم یروز اجازه دادم بیاد وقتی حرفاش رو شنیدم و ابراز پشیمونی کرد و گفت یکساله نازنین زو نمیبینه و حتی بخاطر اون اداره ش رو عوض کرده بهش فرصت دادم تا خودش رو بیشتر بهم ثابت کنه و بالاخره بعد از سه ماه بشرط بچه دار شدن راضی شدم که زندگی رو دوباره از سر بگیریم. با اینکه الان یه بچه پنج سالع داریم و معین خیلی تلاش میکنه اتفاقات اونزمان رو از ذهنم پاک کنه من هم خیلی تلاش میکنم اما هیچوقت نمیتونم اون روزهارو فراموش کنم. خاله م معتقده زندگیمون چشم خورد که به این مشکلات دچار شدیم اما من معتقدم بخاطر غرورم و فخرفروشیهایی هست که به دیگران داشتم .. پایان کپی حرام