eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
8.2هزار ویدیو
27 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ملاقات با حضرت عزرائیل 🎙استاد_مسعود_عـــالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین دعا برای قنوت ...!🤲 🎙استاد_مسعود_عـــالے پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:«... پس از من اقوامی خواهند آمد که غذاهای خوب و رنگارنگ می‌خورند و بر مرکب سوار می‌شوند، در حالی که خود را به آرایش ویژه زنان برای شوهر می‌آرایند و همچون زنان، جلوه‌گری می‌کنند و همانند شاهان ستمکار زندگی می‌کنند. آنان منافقان این امت در آخرالزمان هستند که شراب می‌نوشند و در پی بازی با دوشیزه گانند و بر مرکب شهوت سوار می‌شوند و نمازهای جماعت را ترک می‌گویند و با سهل انگاری، از نماز شامگاهان باز می‌مانند و در خوردن زیاده روی می‌کنند.» آخر_الزمان_در_حال_اجراست 📚 مکارم الاخلاق، صفحه ۴۴٨ و ۴۴٩
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دنبال این ۴ چیز نرو، گیرت نمیاد! 👤 آیت‌الله مجتهدی
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دنبال این ۴ چیز نرو، گیرت نمیاد! 👤 آیت‌الله مجتهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیش از آن‌که از تو یاری بخواهم، بی‌مقدّمه به یاری‌ام برخاستی...♥️
✍امام على عليه السلام: با اخلاق خوش است كه زندگى خوش و خرّم مى شود بِحُسنِ الأخلاقِ يَطيبُ العَيشُ 📚غررالحكم حدیث 4263
✨ذکر عظیم 🌸رسول اکرم (ص) می فرمایند : هر کس داشته باشد صد مرتبه بگوید : اَللّهم انّی اَسأَلُک خیـَرَةً فیها عافیـۀٌ و عافیـۀٌ فیها خیـَرَةٌ اگر آسمان بر شود، باز هم او را خداوند 📚کلم الطیب، ص 26
🔴 حس خوش دنیای ظهور 🌕 وقتی سخن از دنیای ظهور به میان می‌آید، حس خوشی به آدمی دست می‌دهد. گوئی در فضای باغی سبز و کنار نهری جاری نشسته است و به آواز خوش پرندگان گوش می‌دهد. آری! ظهور انتشار زیبایی‌ها و خوبی‌هاست؛ جان و تن خستگان را نشاط می‌بخشد و برق شادی را در چشمان امیدواران روشن میکند؛ با برقراری حکومت مهدوی جهان رنگش عوض می‌شود اصلا عالم، عالم دیگری می‌شود. پیامبر صلی الله علیه و آله عصر ظهور را چنین وصف مینمایند: «مردم در زمان آن حضرت(مهدی موعود عجل الله فرجه) طوری زندگی می‌کنند که قبل از آن هرگز چنین زندگی نکرده باشند و چنین خوشی ندیده باشند؛و چنان غرق در نعمت می‌شوند که چنین نعمتی هرگز پیش از آن سابقه نداشته است. 📗التشريف بالمنن، ج۱ ، ص۳۲۲ 🌕 عصر ظهور نسبت به عصر غیبت آن‌ قدر از لحاظ عظمت، شکوه و زیبایی در سطح بالایی است که برای ما قابل تصور نیست. وقتی عصر ظهور آغاز شود مردمی که دوران قبل را دیده‌اند، یک مرتبه دورانی را می‌بینند که همه چیز آن عوض شده؛ نه این جهان، مشابه آن جهان است، نه این رهبر، مانند رهبرانی که تا حالا دیده است و نه این حکومت، مشابه حکومتهایی که تاکنون وجود داشته است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حق الناس از بزرگترین مشکلات انسان ها در عالم پس از مرگ هست بترسیم از ضایع کردن حقوق هم در مقابل خدایی که رو بنده هاش حساسه
روز خواستگاری، خانواده احسان که از راه رسیدن، تفاوت‌ها از همون اول مشخص شد. مادرش یه زن شیک و باوقار بود، لباس ساده اما گرون‌قیمت پوشیده بود، از اونایی که حتی توی ساده‌ترین حالتشون هم مشخصه که زندگی‌شون چجوریه. پدرش مردی بود که خیلی کم حرف می‌زد، ولی همون چند جمله‌ای هم که می‌گفت، معلوم بود آدم باقدرتیه. بابام یه مقدار معذب بود، شاید چون حس می‌کرد اینا از جنس ما نیستن. ولی احسان برعکس، راحت و صمیمی برخورد می‌کرد. وقتی بابام درباره آینده و مسئولیت حرف زد، احسان سرشو تکون داد و گفت: – من برای آینده‌م برنامه دارم. خانواده‌م هیچ‌وقت تو تصمیم‌گیریام دخالت نمی‌کنن. من و نازنین خانم خودمون می‌تونیم زندگیمونو بسازیم. نازنین با غرور سرشو بالا گرفته بود، انگار مطمئن بود که یه قدم از بقیه جلوتره. از نگاهش معلوم بود که این ازدواجو یه موفقیت می‌دونه. بله‌برون به خوبی برگزار شد. خانواده احسان مهریه و شرایطو بدون چک‌وچونه قبول کردن. مادرش گفت: – برای ما مهم‌تر از این چیزا اخلاق و درک متقابله. مهم اینه که نازنین و احسان خوشبخت بشن. ادامه دارد کپی حرام
خواستگار خواهرم، احسان، یه پسر پولدار بود. خانواده‌ش از ما خیلی بالاتر بودن، از اونایی که از بچگی تو رفاه بودن و هیچ‌وقت کمبود چیزی رو حس نکرده بودن. بابام از همون اول مخالفت کرد. – اینا از ما خیلی بالاترن. نمی‌تونیم باهاشون وصلت کنیم. بعدها به مشکل می‌خوریم. اونا از ما در حد خودشون توقع دارن. اما خواهرم دیگه تصمیمشو گرفته بود. همه می‌دونستن که این انتخابش فقط به خاطر احسان نیست، بلکه یه جورایی می‌خواست از نرگس بالاتر باشه. انگار یه رقابت پنهان بینشون شکل گرفته بود، یه رقابتی که فقط خودش توش بود و نرگس حتی بهش فکر هم نمی‌کرد. پاشو کرد تو یه کفش که: – الا و بلا من احسان رو می‌خوام! هرچی بابام نصیحت کرد، هرچی گفت که این ازدواج عواقب داره، به خرجش نرفت. آخرش خانواده احسانو دعوت کردیم برای خواستگاری.