eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
7.3هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
2 مادر شوهرم سه تا پسر داشت و دوتا دختر که دختر بزرگش شوهر کرده بود دختر کوچیکش خونه بود اما ۵ ۶ سال داشت برای همین تمام کارهای اون خونه ریخته بودن سر من . من مجبور بودم که از صبح تا شب کار کنم مادر شوهرم وقتایی که شوهرم خونه نبود ظهرها که می‌رفتیم سر زمین کشاورزی برای کار خیلی بهم کم غذا می‌داد منم با اون غذا سیر نمی‌شدم اما وقتایی که شوهرم خونه بود از این کارا نمی‌کرد. خیلی بهم سخت ‌گذشت اما توکلم فقط بر خدا بود از خدا کمک می‌خواستم خدایا خودت کمکم کن از دست این مادرشوهر ظالم در امان باشم‌. می‌ترسیدم که با یوسف حرف بزنم در مورد رفتارهای مادرش می‌ترسیدم که منو مقصر بدونه و منو دعوا کنه. برای همین به ناچار سکوت می‌کردم . یه ویژگی بد دیگه که داشت این بود که خیلی خصاصت به خرج می‌داد وقت‌هایی هم که مهمون داشتیم از مهمونا پذیرایی می‌کرد اما جلوی من نه میوه‌ای می‌ذاشت نه تنقلاتی. یوسف وقتی این رفتارهای زشت مادرشو می‌دید خودش پا می‌شد و برام میوه می‌آورد . یه روز ظهر که خواهر شوهر بزرگمم خونه بود مادر شوهرم بهم گفت که سفره رو پهن کنم سفره رو که می‌انداختم هر بار منو دنبال یه چیزی می‌فرستاد به آشپزخونه.. منم که چند بار اومدم رفتم خسته شدم و با کلافگی گفتم_ مادر جون یک بار بگین که من این همه نیام و برم! مادر شوهرم صدیقه با شنیدن این حرفم بدجوری اخم کرد و گفت_ می‌بینم که زبون درآوردی الهام خانم ؟ بعدش از جاش بلند شد و به سمتم اومد با ترس از جام پا شدم قبلاً هم مادر شوهرم بارها با جارو کتکم زده بود و الانم ترس همین رو داشتم. ادامه‌دارد. کپی حرام.
3 خونمون دو طبقه بود به سمت پله ها فرار کردم که دنبالم اومد اما خواهر شوهرم تو راهرو جلوی من رو گرفت و اجازه نمی‌داد که بالا برم می‌ترسیدم که الان از پشت بهم نزنه خواستم خواهر شوهرم رو کنار بزنم با اینکه جثه‌م خیلی ازش کوچکتر بود یه هول کوچیک دادم اما خواهر شوهرم زمین افتاد و از هوش رفت. مادر شوهرم با فریاد گفت_ چیکار کردی دختره ی ور پریده؟ اینبار خودم می‌کشمت ! ترسم بیشتر شد و بدو بدو پله‌ها رو بالا رفتم باید از این خونه می‌رفتم وگرنه مادر شوهرم زنده‌ام نمی‌ذاشت رفتم جلوی خونه خودمون درو باز کردم و محکم بستم و قفل کردم که مادر شوهرم فکر کنه رفتم داخل خونه اما فرار کردم و به پشت بام پناه بردم. چون برادر شوهرام معمولاً خونه بودن یه پیرهن آستین دار و روسری اما از اونجایی که بیرون چادر سر می‌کردن و برای همین کمی معذب بودم. پسر همسایه پسر پشت بام داشت کفتر بازی می‌کرد با دیدن حال و روزم با ناراحتی گفت_ چی شده آبجی چرا اینقدر مضطربی؟ ... اونقدر مرد خوبی بود که فقط یک لحظه نگاهم کرد و بعد از اون دیگه خیره به کبوتراش بود. با گریه گفتم_ مادر شوهرم می‌خواد منو بزنه. پسر همسایه که اسمش ناصر بود با عصبانیت گفت_ غلط کرده. بعدش صداشو بالاتر برد و خطاب به مادرش که طبقه پایین بود داد زد_ ننه یه چند لحظه بیا بالا. ادامه دارد. کپی حرام‌.
5 شش ماه گذشت با اینکه یوسف بارها اومد دنبالم که برگردم سر خونه زندگیم اما قبول نکردم. تو اون مدت بهم تهمت ناروا زدن و توی روستای خودمون جا افتاد که دختر محمود خان الهام با پسر همسایه شوهرش که کفتر بازه رابطه داشته اما مردم روستا که می‌دونستند خانواده شوهر من خانواده خیلی زورگویی هستند باور نکردن‌ فهمیدن که تهمته . شش ماه طول کشید که طلاق گرفتم یوسف نمی‌خواست طلاقم بده اما خانواده‌اش از خداشون بود آقای قاضی که قضیه رو فهمید و همسایه‌هام شهادت دادن که همش کتکم میزدن. قاضی بهم گفت طلاقتو می‌گیرم مهریم ۲۰۰ تومان بود که نصفش ۱۰۰ تومن می‌شد اون موقع خیلی زیاد بود خانواده همسرم راضی نمی‌شدن اما دادگاه گفت که اگه مبلغ رو پرداخت نکنم پسرشون به زندان می‌افته اونام ناچاراً پول رو بهم دادن طلاق گرفتم و از دستشون خلاص شدم.بعد از طلاقم پول رو بردم به حساب بندازم اما چون به سن قانونی نرسیده بودم نمی‌تونستم اون پول رو که مبلغ خیلی زیادی بود تو حسابم نگه دارم. برای همین به حساب خالم ریختم از اونجایی که تنها فرد معتمد زندگیم خالم بود اما نامادریم شروع کرد به دعوا که خالش پولاشو بالا می‌کشه‌ ادامه دارد. کپی حرام.