#تلخوشیرین6
اهمیتی بهش ندادم پولم همونطور توی بانک تو حساب خالم موند.
توی روستا چون طلاق گرفته بودم کسی حاضر نبود که باهام ازدواج کنه تا اینکه یک مدت بعد همون ناصر که کفتر باز بود همسایه شوهر سابقم به خواستگاریم اومد.
اوایل راضی نبودم اما از اونجایی که نامادریم نمیخواست تو اون خونه بمونم شروع کرد به تهمت زدن و گفت که ناصر شبانه رفته پیش الهام و با هم بودن.
پدرم که این تهمت رو قبول نمیکرد نامادریم قسم میخورد و در آخر که دروغش برملا شد گفت که حتماً گربه بوده و من اشتباه دیدم.
اون موقع تصمیم گرفتم که به خاطر خلاص شدن از نامادریم به ناصر جواب مثبت بدم.
توکل بر خدا ناصر هم آنچنان مرد بدی نبود وگرنه اون روز توی پشت بام انقدر سر به زیر نبود .
قبول کردم امبهش گفتم از اونجایی که همسایه شوهر سابقم هستین من نمیتونم به اون خونه بیام چون مادر شوهر سابقم یه زن زورگو بود اما مادر تو ثریا خانم یه زن مظلومه و ممکنه هر روز با هم دعوا بگیرن.
ناصرم قبول کرد که به روستای ما بیان منم با پولی که داشتم یه خونه کوچیک خریدم با زمین.
زندگی جدیدمون رو شروع کردیم ناصر یه جایی گوشه حیاط خونه جدیدمون رو برای کبوتراش درست کرد .
ناصر خیلی مرد خوش اخلاقیه و الانم خیلی در کنار هم خوشبختیم .
دو تا دختر و دو تا پسر ثمره ازدواجمون هستند.
بچههای زن بابامم بیشتر اوقات میام خونه ما و تو حیات خودمون با هم بازی میکنم.
پایان.
کپی حرام.