#توفیق_توبه ۱
وقتی علیرضا اومد خواستگاریم از خوشحالی در پوستم نمیگنجیدم هردختری ارزوی ازدواج با اون رو داشت پسری محجوب و مومن و اهل مسجد و هیات که امین وسرور همه ی جوونای محله مون بود.
همون شب بهش جواب مثبت دادم.
فردا که تو راه مدرسه جریان خواستگاری علیرضا رو به فریده گفتم با تعجب پرسید واقعا تو قبول کردی زنش بشی؟
با خوشحالی حرفشو تایید کردم سرجاش ایستاد و گفت ولی پسر داییم میگفت از تو خوشش اومده و میخواد بیاد خواستگاریت، این بار من هم شوکزده سرجام میخکوب شدم.
پسردایی فریده کجا و علیرضا کجا.علیرضا دیپلم داشت و برقکار و نهایت میتونست یه خونه ی نقلی توی همین کوچه پس کوه های داغون شهر خودمون برام رهن کنه اما پسردایی فریده اونطور که شنیده بودم مهندس هوافضا میخوند.پدر پولدار داشت و تازه ساکن تهران بودند ...
ادامه دارد
کپی حرام
#توفیق_توبه ۲
در ازدواج با سعید به همه ارزوهام میرسیدم.پول و امکانات بهترین عروسی و لباسها دیگه حسرت هیچی به دلم نمیموند.
کمی من من کردم و گفتم خوب هنوز که عقد نکردیم میرم میگم نظرم عوض شده.
توی مدرسه تا ظهر روی پای خودم بند نبودم و منتظر بودم زنگ بخوره که زودتر برگردم خونه و به مامانم بگم نظرم در مورد علیرضا عوض شده.اما وقتی حرفم رو شنید خیلی ناراحت شد و گفت تو چت شده؟ بهتر از اقا علیرضا مگه پسر دیگه ای هست که منتظرش باشیم؟ مومن و اقا و محجوب و خونواده دار و بااصل ونسب...مامان همچین میگی انگار چه خبره؟ تا شب میخوای همینجور ازش تعریف کنی؟ گفتم نمیخوام دیگه.
اون شب تو خونه بلوا به پا شد نزدیک بود از بابام کتک بخورم که مامانم و داداشم مانعش شدند.
ادامه دارد
کپی حرام
#توفیق_توبه ۳
تا دوهفته من قبول نمیکردم و اونها میگفتند بهشون قول دادیم و خوبیت نداره حالا نه بگیم.بالاخره مجبورم کردند پای سفره ی عقد با علیرضا بنشینم از همون ابتدا بنای ناسازگاری گذاشتم لباس عروسم چرا اینقده ارزونه؟ لباسات چرا گشاده؟ موهاتو یه مدل دیگه کوتاه کن و خلاصه مدام ازش ایراد میگرفتم تا مگه ازم خسته بشه و خودش نامزدی رو بهم بزنه هرچند از اینکه پسردایی فریده با شرایط پیش اومده بازم بیاد خواستگاریم بعید بود اما دیگه علیرضا رو دوست نداشتم و مدام با سعید مقایسه میکردم.
دوماه بعد از نامزدی داشتم به حضور علیرضا در زندگیم عادت میکردم و همون علاقه ی قبلی برمیگشت که یروز گوشی موبایلم زنگ خورد وقتی تماسو وصل کردم اقایی پشت خط خودش رو سعید معرفی کرد سریع شناختم خودش بود قلبم توی دهنم میزد.
ادامه دارد
کپی حرام
#توفیق_توبه ۴
گفت از وقتی شنیدم ازدواج کردی تلاش کردم اما نمیتونم از فکرت خارج بشم و هرطور شده بدستت میارم ازم خواست باهاش همکاری کنم.
هیجانزده به حرفاش گوش میدام اون قربون صدقه م میرفت و منم قند توی دلم اب میشد.کلی وعده وعید بهم داد که کمکم کنه از علیرضا جدا بشم.
نزدیک اومدن علیرضا بود بنابراین خداحافظی کردیم.اون شب تا صبح از ذوق شنیدن صدای سعید خوابم نبرد
فردا صبح وقتب علیرضا به سرکار رفت دوباره بهم زنگ زد تا احوالپرسی کردیم
یه لحظه به خودم اومدم من چه غلطی داشتم میکردم؟ منی که زمان مجردی حتی یه کلمه حرف زدن با نامحرم توی پرونده ی زندگیم نبود حالا که متاهل بودم از قربون صدقه رفتن یه نامحرم کیف میکردم.
سریع گوشیمو قطع کردم ... اونقدر حالم بد بود که وقتی دوباره زنگ خورد کاملا خاموشش کردم.
ادامه دارد
کپی حرام
#توفیق_توبه ۵
همه ی بدنم انگار اتیش گرفته بود حالت تهوع گرفته بودم حالم از خودم بهم میخورد.
حس و حال بدی داشتم سریع وضو گرفتم و رو به قبله نشستم و استغفار میکردم.
خدایا من از کی اینقدر عوض شده بودم؟ من همچین ادمی نبودم.
قدم اول برای اطاعت از شیطان رو برداشته بودم و فقط خدا میدونه تا کجا قرار بود پیش برم.
از اون شب چسبیدم به زندگیم .تا امروز بخاطر فکر کردن به سعید از علیرضا دلزده بودم وگرنه اون بهترین ادم دنیا بود...
همون شب از علیرضا خواستم خط جدید برام بخره.
چندوقت دیگه سعید دوباره مزاحمم شد که یمدت خطم رو خاموش کردم تا اینکه شنیدم ازدواج کرده و خیالم راحت شد که از دستش خلاص شدم.هرروز سرنمازهام استغفار و توبه میکردم.
ادامه دارد
کپی حرام
#توفیق_توبه ۶
چندسال بعد صاحب یه پسر بودیم هردو عاشق و شیدای هم.
علیرضا خیلی خوب بود با تلاش اون صاحب بهترین خونه و ماشین بودیم زندگیمون خلی پر خیر و برکت بود.
خیلی وقت بود با فریده ارتباط نداشتم تا اینکه یه شب با علیرضا و پسرم به هیات رفتیم فریده رو بعد از مدتها اونجا دیدم ازم معذرت خواست که اوایل ازدواجم شمارم رو به سعید داده بود
گفت الان یکساله که سعید به جرم زمین خواری محکوم شده و توی زندانه گفت با پرداخت خسارت سنگین بمدت شش سال باید حبس بکشه.
چیزی که میشنیدم مثل پتک توی سرم میخورد من احمق بخاطر پول و موقعیت شغلی و سکونت سعید نزدیک بود فرشته ای مثل علیرضا رو از دست بدم.
خدا من رو خیلی دوست داشت که همون ابتدای امر بیدار و هوشیارم کرد تا هم مرتکب گناه نشم و هم وارد زندگی پر از گناه و حرام سعید نشم
پایان
کپی حرام