eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
7.5هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ به اصرار مادرم تو سن ۲۳ سالگی با دختر دایی م که ۱۸ ساله‌ش بود ادواج کردم. علاقه ای بهش نداشتم ولی از بس مادرم‌ گفت و گفت تا بالاخره کوتاه اومدم و قبول کردم بگیرمش، همسرم از اون اول یه جوری رفتار میکرد که انگار من باید از صبح تا شب کار کنم‌ ببرم براش خرید کنم وقتی حقوق میگرفتم کاری می کرد که من حقوقم به سوم ماه نمیرسید و همشو میداد لباسا و وسایل ارایشی مختلف، که هیچ پولی نداشته باشم.‌ بعد هم سرکوفت میزد که تو فقیری بدبختی پول نداشتی زن نمیگرفتی منو سیاه بخت کردی، دلم‌نمیخواست خانواده ها از مشکلات زندگیمون با خبر بشن. برای همین به هیچ کس حرفی نمیزدم و ازش خواهش میکردم اونم چیزی نگه گاهی برای اینکه حرفی نزنه ازم باج میگرفت و منم میدادم
۲ همسرم هر روز توقعش بالا تر میرفت و چیزهایی میخواست که دیگه طوری که من خودم کفش و شلوارم پاره شده بود ولی پولی نمی‌موند که من برای خودم خرج کنم و چیزی بخرم تصمیم گرفتم جلوش وایسم سر ماه گفت من لباس میخوام گفتم نمیخرم و پول ندارم. شروع کرد به شلوغ کاری و جیغ و داد وقتی دید من کوتاه نمیام و فقط میگم‌ لباس داری و نمیخرم. رفت تو اتاق و در رو روی خودش بست.‌ یک‌ساعت گذشت دلم‌ سوخت رفتم دنبالش اما دیدم‌ تمام لباس هاش رو تیکه تیکه کرده.‌ وقتی دیدم پول چند ماه زحمت من رو که رفته لباس خریده چی کار کرده خیلی عصبی شدم با هم درگیر شدیم. و سرش داد و بیداد کردم اون برعکس من که به کسی حرفی نمیزدم رفت به همه گفت که من‌کتکش زدم
۳ دایی م و همسرش اومدن سراغن که چرا دختر ما رو زدی حق نداشتی دست روش بلند کنی مگه بی کس و کار پیدا کردی ما هم ازت نمیگذریم و این حرفها، منم نشستم گفتم یکم به من وقت بدید تا توضیح بدم با خونسردی تمام کارهای همسرم رو تعریف کردم همسرمم ساکت نموند و شروع کرد به شانتاژ کاری که توام مقصری و فلان کارو کردی و اگر برام کم نمیداشتی اینجوری نمیشد گفتم کم گذاشتم؟ من زیادم گذاشتم که اینجوری طلبکار و پرتوقع شدی، مگه همه هر روز هر روز خرید میکنن که تو میکنی؟ شروع کرد دوباره به شلوغ بازی انقدر جلوی پدرو مادرم و خانوادش بهم‌توهین کرد که حالم ازش بهم خورد و خجالت کشیدم از اینکه این زنمه، ایستادم‌و توی جمع گفتم من دیگه نمیتونم با تو زندگی کنم نه حرمتی بینمون مونده نه من از پس خواسته های تو برمیام یکم ماه حقوق میگیرم سوم ماه باید برم از بابام و مامانم کرایه ماشین قرض کنم برم سرکار، خونه و ماشینی که پدرم برام خریده رو میفروشم مهریه‌ت رو میدم بعد هم طلاقت میدم توام اینجوری به ارامش‌میرسی و مجبور نیستی ی ادم بی شخصیت رو تحمل کنی، همه از تصمیم ناگهانیم شوکه شدن مخصوصا همسرم، سر حرفم موندم و خونه رو گذاشتم برای فروش
۴ هر چی مادرم و پدرم اصرار کردن که کوتاه بیا و برگردید دوباره سرزندگیتون یک‌ کلام گفتم نه، اون نه برای من نه برای اون زندگی حرمتی قائل نیست و پل های پشت سرش رو خراب کرده، همسرم بهم زنگ زد و با گریه گفت دیگه کارهاش رو تکرار نمیکنه گفت اشتباه کردم و دیگه قول میدم درست رفتار کنم اما من دلم خیلی از بی آبرویی که کرده بود گرفته بود هیچ وقت دوست نداشتم پای خانواده ها به مشاجراتمون کشیده بشه نه برای ابروی من ارزش قائل بود نه برای پول هام که با زحمت به دست اورده بودم، احترامم رو هم شکسته بود. دیگه دوستش نداشتم شش ماه گذشت و برای خونه مشتری خوبی اومد. خواستم بفروشم‌ که همسرم اومد و گفت من مهریه نمیخوام حالا که دوستم نداری طلاقم بده دوست داشتن که زوری نیست توام منو نمیخوای، همین‌کارش باعث شد تا کمی نسبت بهش دلگرم بشم.
5 وقتی نگاهش کردم تازه فهمیدم‌ چقدر دلم براش تنگ شده و دوسش دارم و بیشتر این عصبانیت شش ماهه از دلتنگی بوده بهش گفتم برگرد با هم زندگی کنیم اما درست نه مثل سابق، از خوشحالی فقط گریه میکرد و میگفت من خیلی دوستت دارم و پشیمونم، من قصد تنبیه و اذیت کردنش رو نداشتم واقعا قصدم جدایی بود ولی اینکارم حسابی تنبیه‌ش کرد و باعث شد به خودش بیاد. الان چند ساله با هم زندگی میکنیم و هیچ مشکلی با هم نداریم روی صحبتم با خانم های کاناله، ارزش و احترام و آبرو برای یک‌مرد خیلی مهمه حتی اگر همسرانتون پول ندارن براتون چیزی بخرن اون رو بهشون سرکوفت نزنید خودشون میدونن که دارن کم میذارن و به وقتش جبران میکنن به اندازه‌ی درامد شوهرتون ازش انتظار داشته باشید و حواستون باشه که درامد یک مرد حاصل زحمت اون هست فکر نکنید از سر راه اورده