eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
6.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
9هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ از بچگی یادمه که وقتی با بابام میرفتم بیرون زنا تا بابام رو میدیدن خیلی خودشون رو جمع میکردن و چادرشون رو محکم میگرفتن جرات اینکه از بابام بپرسم رو نداشتم اما ی بار که به مامانم گفتم فقط زل زد بهم هیچی نگفت، یکی دوبار که بابام رو تو خیابون دیدم متوجه نگاه خیره ش به زن ها میشدم اما جرات گفتنش رو نداشتم اصلا اون موقع مثل الان نبود که بچه ها نظر و حرفشون رو راحت بگن هیچی جرات نمیکردیم بگیم، بزرگتر شدم با بابام که میرفتم بیرون دیگه متوجه میشدم زنا چرا خودشونو جمع میکنن قشنگ میفهمیدم که بابام داره به کی نگاه میکنه، با خواهرا و برادرام بزرگتر شدیم و متوجه شدیم که بابامون هیزه اما هیچ کس اینو نمیگفت همه میدونستیم اما جرات به زبون اوردنش رو نداشتیم
۲ بعضی شبا بابام مست میومد خونه و تو عالم مستی از زن هایی که باهاشون وقت گذرونده میگفت یا ی وقتا شروع میکرد بد و بیراه به مامانم گفتن که چرا مثل اونا نیستی مامانم فقط گریه میکرد یادمه شبایی که بابام اینجوری میکرد و میخوابید مامانم تا صبح گریه میکرد و با هیچ کس حرف نمیزد مامان من به زیبایی معروف بود زن مومنی هم بود نماز و روزه ش ترک نمیشد خودش سواد نداشت اما از ما میخواست براش قران بخونیم و خودش گوش میداد یکی از برکت های انقلاب این بود که خانه های فساد و زن های فاسد جمع بشن وقتی انقلاب شد دیگه خبری از زن بازی بابام و مستیش نبود مامانم خیالش راحت بود و ارامش رو تو صورتش میدیدم بابام دیگه اگرم خطا میرفت کم بود و مخفی تو خونه شراب میخورد و مست میکرد هر چی مامانم‌ میگفت خونه حرمت داره نکن بچه ها میبینن بابام محل نمیداد و کار خودشو میکرد
۳ کم کم ما بزرگ شدیم و متوجه ظلمی که مادرمون شده بود شدیم اما به بابامونم نمیشد حرفی بزنیم، بابام سنش رفته بود بالا و دیگه خودش رو جمع و جور کرده بود کاری نمیکرد و زندگی عادی داشت مثل بقیه اما دل مامانم دیگه باهاش نبود ی بار مامانم‌ بغض کرد و گفت که زندگی من رفت به پای زن بازی و هیزی های این مرد عمرم هدر رفت سر هیچی بخاطر ظلمی که باباتون بهم کرد عمرم سوخت. بابام تلاش میکرد که اشتباهات جوونیش رو جبران کنه ولی مگه میشه اب ریخته رو جمع کرد؟ مامانم به ظاهر باهاش خوب بود اما در باطن نه یکی از عواقب ‌کارهای گذشته بابام این بود که روش لقت هیز گذاشتن و معروف شده بود به هیزی
۴ خودشم خجالت میکشید ولی خود کرده را تدبیر نیست، برای ما خواستگار نمیومد و به داداشام سخت زن میدادن چون بابامون به هیزی معروف بود خودشم میفهمید ولی کاری ازش برنمیومد با اینکه پیر شده بود ولی هنوز هیز بود و به زنا خیلی نگاه میکرد، با تمام این تفاسیر ما بابامون رو دوست داشتیم اما عمر هر کسی ی اندازه ای هست بابام فوت شد تو مراسمات بابام، مامانم خیلی ناراحت نبود و معمولی نشسته بود گاهی حتی لبخندم میزد وقتی اومدیم خونه دستشو به اسمون گرفت و گفت خدایا شکرت راحتم کردی خدا برای مادرم جبران کرد و بعد از مرگ بابام هر چی دلش میخواست رفت زیارت و گشت بابام چون خودش ادم خوبی نبود فکر میکرد همه مثل خودش هستن و تمام سالهایی که زنده بود مادرم حق خروج از خونه رو نداشت اگرم قرار بود مادرم بره جایی بابام باهاش میرفت و مدام تذکر میداد که حجابت رو رعایت کن کسی تورو نبینه
۵ بعد مرگ بابام همه ما ازدواج کردیم و صاحب زندگی شدیم مادرمون هم جاش روی چشم های ماست ولی هر کسی که هیزی میکرد و میخواست خطا بره بهش میگفتن شدی حاج موسی، بابام بعد از مرگشم اسمش موندگار شد ولی به عنوان مثال کسایی که میخوان راه کج برن و بی ابرو بشن. ابرو رو خدا میده و میگیره برعکس بابام، مامانم معروف شد به مظهر پاکی و صبوری، من داستان بابام رو تعریف کردم تا بخونید و ببینید که بعد از مرگ هم ادم اسمش هست منتهی اینکه به چه چیزی اسمش موندگار بشه مهمه، حواستون با اعمال و رفتارتون باشه بابای من تا وقتی که جوون بود هر کاری خواست کرد نتیجه ش هم شد ازدواج سخت ما و حالام که فوت شده لکه کارهای گذشته ش خواسته یا ناخواسته تو زندگی ماها هست