eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7.2هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
7.9هزار ویدیو
27 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من و شوهرم سنتی ازدواج کردیم عاشقش بودم میگفت مادرم برام جواهر پسندیده وضع مالیشم خوب بود زندگی راحتی رو برام درست کرد خانواده شوهرمم منو دوس داشتن و اذیتی نمیشدم از جانبشون دختر خاله م همزمان با مت عروسی کرد چون از مجردی صمیمی بودیم بعد از ازدواج هم به رابطه مون ادامه دادیم رفت و امد میکردیم وضع شوهر اون خیلی بهتر از شوهر من بود اما هیچ وقت حسودی نکردم چون شوهرمو دوس داشتم ی روز مارو شام دعوت کرد خونشون باورم نمیشد همچین رفتاری بکنه هر چی طلا داشت به خودش اویزون کرده بود اصلا زیبا نشده بود خیلی هم زننده بود
۲ به لباسهاش نگاه کردم حتی مارکشون هم نکنده بود که من ببینم همه از برند های معروف دنیاست همش میگفت که شوهرم گفته بریم مسافرت ترکیه من گفتم نه ی جا بریم که وسع‌ مالی زهرا اینا برسه بهش گفتم ما قصد سفر نداریم اما اون اصلا مراعات شوهرم رو نکرد که غرورش خورد میشه گفت عزیزم از اوضاع مالیتون خبر دارم ایراد نداره با خرج ما بیاید مهم خوش بودنه نه چیز دیگه خیلی دلم شکست کاملا مشخص بود داره خودنمایی میکنه اون شب همش خود خوری کردم شوهرمم هیچی نگفت خیلی عادی برخورد کرد شوهر دختر خاله ن اسمش سعید بود مرد به ظاهر خوبی که جوری برخورد میکرد ادم به خودش اجازه هیچ قضاوتی نمیداد هر چی سمیرا خودنمایی میکرد سعید برخوردش حسابی مناسب بود
۳ ی مدتی گذشت و کار سمیرا بود که زنگ بزنه و از سعید تعریف کنه از خریداش بگه و حسابی پز بده کم کم داشتم رابطه م رو باهاش کم میکردم هر چی من عقب نشینی میکردم سمیرا بیشتر میخواست رابطه داشته باشیم شوهرم میگفت بذار خودشو خالی کنه اون سرتا سر عقده هست و میخواد با اینکارا خودشو نشون بده ی روز سمیرا زنگ زد و گفت که سعید رو با ی زن توی خونه گرفته گریه میکرد و میگفت بابام گفته اینجا نیا سعید هم گفته صیغه ش کردم و تو اگر کم و کسری داری حرف بزن وقتی چیزی برات کم نمیذارم پس دیگه اعتراض نباید بکنی دلم براش سوخت اومد خونه من و حسابی گریه زاری میکرد از بین حرفهاش فهمیدم که سعید بار اولش نیست و قبلا هم اینکارارو کرده بین حرفهای سمیرا میشنیدم همش از شوهرم تعریف میکنه و چیزی میگه ولی اون لحظه دلم براش میسوخت گفتم بمون همینجا تا طلاقت رو بگیری
۴ یک ماهی بود که سمیرا خونه من میموند و عملا هیچ کاری نمیکرد عین ی خدمتکار تمام کارارو میکردم حتی کارای شخصی سمیرا هم با من بود چند باری شوهرش اومد دنبالش اما گفت دیگه نمیخوادش و نمیتونه برگرده ی روز مامانم زنگ زد بهم گفت دخترم سمیرا و تو برای من فرقی ندارید ولی حواست به زندگیت باشه اون موقع گفتم مامانم کج خیاله ولی یکم دقت کردم دیدم نزدیک اومدن شوهرم سمیرا به خودش میرسه و خودشو زیبا میکنه وقتی هم شوهرم میاد همش با هم حرف میزنن منم رفتم وسط حرفهاشون که هر دو ساکت شدن بعد از شام دیدم که هر دو سرشون تو گوشیه به بهانه چای تعارف کردن سمتشون رفتم و دیدم با هم پیام بازی میکنن خودخوری کردم نمیخواستم دادو بیداد کنم ولی این حماقت خودم بود که سمیرا رو اوردم تو خونه م، باید حماقتم رو درست میکردم پس ساکت موندم
۵ اون شب تا صبح نخوابیدم صبح که شوهرم رفت سمیرا بیدار شد صبحانه خورد و همش از شوهرم تعریف کرد یهو گفتم اره مرد خوبیه ولی من خیلی حواسم جمعه گفت یعنی چی؟ گفتم سمیرا قرار نیست کاری که سعید با تو کرد و با من بکنی از خونه من برو بیرون و دیگه هیچ وقت یاد من نیافت گفت من جایی ندارم برم اگر با شوهرت گرم گرفتم بخاطر اینه که منو بیرون نکنه با عصبانیت بهش گفتم یعنی حاضری هر کاری بکنی که موضعت حفظ بشه؟ از اینجا برو بیرون دیگه م برنگرد اگر از ادعات کم کنی شوهرتم سر به راه میشه اون روز سمیرا رو به زحمت بیرون کردم وقتی رفت شوهرم اومد خونه سراغش رو گرفت منم گفتم که سمیرا بهم گفته تو قصد داشتی باهاش خیلی صمیمی بشی و پیشنهاد بدی بهش دادی بعدم گفت فکر نمیکردم شوهرت بهم پیام بده که وقتی زنم خوابه بیام اتاقت شوهرم رنگش پرید پیامهاشون رو نشونم داد تمام پیامهای سمیرا قربون صدقه بود و شوهرم فقط گفته بود اهان باشه از سمیرا متنفر شدم و کاری کردم که شوهرمم متنفر شد و البته نشست سرجاش، سمیرا هم برگشت سر زندگیش سعیدم شنیدم که ادم شده و دارن زندگی میکنن
۵ اون شب تا صبح نخوابیدم صبح که شوهرم رفت سمیرا بیدار شد صبحانه خورد و همش از شوهرم تعریف کرد یهو گفتم اره مرد خوبیه ولی من خیلی حواسم جمعه گفت یعنی چی؟ گفتم سمیرا قرار نیست کاری که سعید با تو کرد و با من بکنی از خونه من برو بیرون و دیگه هیچ وقت یاد من نیافت گفت من جایی ندارم برم اگر با شوهرت گرم گرفتم بخاطر اینه که منو بیرون نکنه با عصبانیت بهش گفتم یعنی حاضری هر کاری بکنی که موضعت حفظ بشه؟ از اینجا برو بیرون دیگه م برنگرد اگر از ادعات کم کنی شوهرتم سر به راه میشه اون روز سمیرا رو به زحمت بیرون کردم وقتی رفت شوهرم اومد خونه سراغش رو گرفت منم گفتم که سمیرا بهم گفته تو قصد داشتی باهاش خیلی صمیمی بشی و پیشنهاد بدی بهش دادی بعدم گفت فکر نمیکردم شوهرت بهم پیام بده که وقتی زنم خوابه بیام اتاقت شوهرم رنگش پرید پیامهاشون رو نشونم داد تمام پیامهای سمیرا قربون صدقه بود و شوهرم فقط گفته بود اهان باشه از سمیرا متنفر شدم و کاری کردم که شوهرمم متنفر شد و البته نشست سرجاش، سمیرا هم برگشت سر زندگیش سعیدم شنیدم که ادم شده و دارن زندگی میکنن