eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
9.1هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
2 سری تکون دادم_ خوب عزیزم حالا حرف بزن بگو چی شده؟ مامان چی رو بفهمه؟ فکرم هزار راه رفت. _ الهام جون حرفتو بزن و منو از نگرانی در بیار. الهام کمی من من کرد و بعد گفت_ صبح که رفتم طاها رو به مهد کودک ببرم. وقتی که داشتم برمی‌گشتم بابا رو دیدم. پرسشگرانه نگاش کردم خوب ادامه داد _ به خدا هنوز تو شوکم. پری نفسی تازه کرد و بعد به سختی لب زد _ مضطرب از خونه یک خانم بدنام بیرون اومد پری! دهنم وا موند و با تعجب گفتم _چی داری می‌گی؟ در مورد بابا حرف می‌زنی؟ به تایید سری تکون داد_ منم شاخ درآوردم! آخه چرا پدرم این کارو کرده وقتی که مامانم انقدر دوستش داره پدرم که فقط به فکر زندگی بود صبح تا شب که می‌رفت در مغازه ....آخه این چه بلایی بود که سرمون اومد. ادامه‌دارد. کپی حرام.
6 الهام راست می‌گفت تنها راهش همین بود باید می‌رفتیم با مامان غیر مستقیم حرف می‌زدیم که بیشتر به بابا توجه کنه من مطمئنم که بابا از روی بی‌توجهی به سمت خانم دیگه کشیده شده وگرنه پدر ما اصلاً همچین آدمی نبود که بخواد از این کارا بکنه! با الهام هماهنگ کردم که از عصری بریم خونه بابا و دوتایی بشینیم با مامان حرف بزنیم عصر که رفتیم داستانی رو برای مامان تعریف کردیم که از خودمون ساخته بودیم. البته فقط برای اینکه بود که به مامان به خودش بیاد و در آخر بهش گفتیم که مامان مواظب بابا باش الان جامعه پر از گرگه و باید خیلی مواظب زندگیش باشه اونطور که فهمیدیم مامان یه مدت نسبت به بابا سرد شده بود و حتی رختخوابشون را از هم جدا کرده بودند مدتی گذشت و از طریق مامان فهمیدیم که رابطش با بابا خیلی بهتر شد و دیگه حواسش به بابا هست. منو الهامم غیر مستقیم بابا رو چک می‌کردیم متوجه شدیم که دیگه خدا را شکر سمت هیچ خانمی نمیره اون قضیه رو به مامان نگفتیم به خاطر اینکه نمی‌خواستیم زندگیمشون از هم خراب بشه و خودمون غیر مستقیم سعی کردیم که بابا مامان رو به هم نزدیک کنیم که موفق هم شدیم. پایان. کپی حرام.
6 الهام راست می‌گفت تنها راهش همین بود باید می‌رفتیم با مامان غیر مستقیم حرف می‌زدیم که بیشتر به بابا توجه کنه من مطمئنم که بابا از روی بی‌توجهی به سمت خانم دیگه کشیده شده وگرنه پدر ما اصلاً همچین آدمی نبود که بخواد از این کارا بکنه! با الهام هماهنگ کردم که از عصری بریم خونه بابا و دوتایی بشینیم با مامان حرف بزنیم عصر که رفتیم داستانی رو برای مامان تعریف کردیم که از خودمون ساخته بودیم. البته فقط برای اینکه بود که به مامان به خودش بیاد و در آخر بهش گفتیم که مامان مواظب بابا باش الان جامعه پر از گرگه و باید خیلی مواظب زندگیش باشه اونطور که فهمیدیم مامان یه مدت نسبت به بابا سرد شده بود و حتی رختخوابشون را از هم جدا کرده بودند مدتی گذشت و از طریق مامان فهمیدیم که رابطش با بابا خیلی بهتر شد و دیگه حواسش به بابا هست. منو الهامم غیر مستقیم بابا رو چک می‌کردیم متوجه شدیم که دیگه خدا را شکر سمت هیچ خانمی نمیره اون قضیه رو به مامان نگفتیم به خاطر اینکه نمی‌خواستیم زندگیمشون از هم خراب بشه و خودمون غیر مستقیم سعی کردیم که بابا مامان رو به هم نزدیک کنیم که موفق هم شدیم. پایان. کپی حرام.