#خیانتپدرم1
میخواستم برای ناهار تدارک ببینم که الهام خواهرم مضطرب و سراسیمه به خونمون اومد درو براش باز کردم و به داخل اومد.
با دیدن چهرهاش نگران شدم و با نگرانی لب زدم_ الهام عزیزم اتفاقی افتاده؟
نفس نفس میزد _ باید یه چیزی بهت بگم ؟
_چی شده عزیزم ؟ بشینیم حرف بزنیم خیلی مضطرب به نظر میرسید نگران بودم که خدایا چه اتفاقی افتاده؟ با هم به داخل پذیرایی رفتیم. نشستیم
_خب حرف بزن عزیزم.
الهام با ناراحتی گفت _ پری جان مامان....
حرفشو قطع کرد ترس تمام وجودم رو گرفت_ الهام خوب حرف بزن مامان چی؟ برای مامان اتفاقی افتاده؟
نوچی کشید و گفت _ نه اما یه موضوعی پیش اومده که اگه بفهمه زبونم لال سکته میکنه .
با کلافگی گفتم _ خب دختر حرف بزن منو هم جون به لب کردی بگو ببینم چی شده
از اونجایی که حالش زیاد مساعد نبود گفتم_ میخوای برم برات یه لیوان آب بیارم؟
سرشو به اطراف تکون داد_ نه بشین باید با هم حرف بزنیم.
ادامهدارد.
کپی حرام.