eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
9.1هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌خواستم برای ناهار تدارک ببینم که الهام خواهرم مضطرب و سراسیمه به خونمون اومد درو براش باز کردم و به داخل اومد. با دیدن چهره‌اش نگران شدم و با نگرانی لب زدم_ الهام عزیزم اتفاقی افتاده؟ نفس نفس میزد _ باید یه چیزی بهت بگم ؟ _چی شده عزیزم ؟ بشینیم حرف بزنیم خیلی مضطرب به نظر می‌رسید نگران بودم که خدایا چه اتفاقی افتاده؟ با هم به داخل پذیرایی رفتیم. نشستیم _خب حرف بزن عزیزم. الهام با ناراحتی گفت _ پری جان مامان.... حرفشو قطع کرد ترس تمام وجودم رو گرفت_ الهام خوب حرف بزن مامان چی؟ برای مامان اتفاقی افتاده؟ نوچی کشید و گفت _ نه اما یه موضوعی پیش اومده که اگه بفهمه زبونم لال سکته می‌کنه . با کلافگی گفتم _ خب دختر حرف بزن منو هم جون به لب کردی بگو ببینم چی شده از اونجایی که حالش زیاد مساعد نبود گفتم_ می‌خوای برم برات یه لیوان آب بیارم؟ سرشو به اطراف تکون داد_ نه بشین باید با هم حرف بزنیم. ادامه‌دارد. کپی حرام.