#دلار ۱
وقتی شوهرم اومد خواستگاریم و رفتیم تو اتاق برای حرف زدن بهم گفت انشالله اگر جواب مثبت دادید و رفتیم سرزندگیمون چند سال دوتایی کار کنیم و پس انداز که به ی جایی برسیم بعدش هم بچه دار میشیم هم شما دیگه کار نکن اوضاع اقتصادب و گرونی کشور و میبینید الان من اگر بخوام تنهایی کار کنم به هیچ جا نمیرسیم ک فقط درجا میزنیم ولی اگر دست به دست هم بدیم و با هم کار کنیم جمع کنیم میتونیم یه ی جایی برسیم اینجوری تو سن کم هم در حد خودمون داریم هم وقتی بچه دار بشیم بچه مون تو رفاه بزرگ میشه و سختی نمیکشه با حرفهاش موافق بودم درست میگفت روزگار مثل قدیم نبود که ی نفر کار کنه چند نفر بخورن الان باید چند نفر کار کنن و ی نفر خوب زندگی کنه چون پسندیده بودمش بهش جواب مثبت دادم و خیلی زود عقد و عروسی برگزار شد
۱۵ آذر ۱۴۰۱
#دلار ۲
بعد از ازدواج هر دو کار میکردیم چون خونه به نام شوهرم بود و گفت که از نوجوونی کار کرده و پول جمع کرده باباشم یکم گذاشته روش و اینجارو خریده، هر دو شاغل بودیم یکی خرج خونه میکرد و هر چی اضافه میموند پس انداز میکرد حقوق یکیمون هم تمام و کمال پس انداز میشد پس اندازا به ی حدی که میرسید میبردیم و دلار میخریدیم در عرض چندماه کلی دلار داشتیم که یهو گفتن دلار گرون شده فوری بردیم و فروختیم پولمون چند برابر شد تونستیم پیش قسط ی خونه رو بدیم کلی خوشحال بودیم و حس پیروزی داشتیم به پیشنهاد شوهرم علاوه بر پس انداز روی سند خونه ی وام گرفتیم گفت که ارزش پول هر روز کمتر میشه و وقتی وام بگیریم و باهاش دلار بخریم سود میکنیم ارزش پول کشور کم میشه و قسطش به مرور تبدیل میشه به ی پول ناچیز ولی با وام کلی دلار میخریم ارزشش میره بالا و گرون میشه
۱۵ آذر ۱۴۰۱
هدایت شده از یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
#دلار ۲
بعد از ازدواج هر دو کار میکردیم چون خونه به نام شوهرم بود و گفت که از نوجوونی کار کرده و پول جمع کرده باباشم یکم گذاشته روش و اینجارو خریده، هر دو شاغل بودیم یکی خرج خونه میکرد و هر چی اضافه میموند پس انداز میکرد حقوق یکیمون هم تمام و کمال پس انداز میشد پس اندازا به ی حدی که میرسید میبردیم و دلار میخریدیم در عرض چندماه کلی دلار داشتیم که یهو گفتن دلار گرون شده فوری بردیم و فروختیم پولمون چند برابر شد تونستیم پیش قسط ی خونه رو بدیم کلی خوشحال بودیم و حس پیروزی داشتیم به پیشنهاد شوهرم علاوه بر پس انداز روی سند خونه ی وام گرفتیم گفت که ارزش پول هر روز کمتر میشه و وقتی وام بگیریم و باهاش دلار بخریم سود میکنیم ارزش پول کشور کم میشه و قسطش به مرور تبدیل میشه به ی پول ناچیز ولی با وام کلی دلار میخریم ارزشش میره بالا و گرون میشه
۱۵ آذر ۱۴۰۱
#دلار ۳
تونستیم وام بگیریم و کلی دلار خریدیم قسط وامم با هم دوتایی دادیم، ی بار مامانم گفت مامان جان اینکارتون درست نیست دارید به اقتصاد کشور اسیب میزنید چهار نفر مثل شما باعث میشید دلار گرون بشه و برای قشر اسیب پذیر جامعه زندگی سخت بشه گفتم مامان سخت نگیر تو این مملکت انقدر بخور بخور هست که کار ما اصلا به کسی اسیب نزنه بعدم ما داریم دوتایی کار میکنیم و قناعت میکنیم به جایی برسیم بقیه هم مثل ما زحمت بکشن و کار کنن قرار نیست برای بهتر زندگی کردن بقیه من پاسوز بشم که، پوزخندی زد و گفت ولی انگار برای بهتر زندگی کردن تو بقیه باید پاسوز بشن، دیگه جوابش رو ندادم حوصله بحث نداشتم اینبار که دلار رفت بالا فروختیم و سودمون از قبل هم بیشتر شد هم دلار گرونتر از قبل شده بود هم اینکه پول ما اینبار بیشتر بود این دفعه شوهرم گفت نصفشو طلا بخریم چون قراره گرون بشه و سود بیشتری میکنیم.
چند سال وضع زندگی ما همین بود سخت کار کردیم و با خرید دلار و طلا و فروش به موقعشون سود خوبی میکردیم و وضعمون بهتر میشد تا اینکه بچه دار شدیم
۱۶ آذر ۱۴۰۱
#دلار ۴
دیگه من کار نمیکردم ولی شوهرم همچنان با خرید و فروش طلا پول رو پول میاورد، درگیر بچه بودم و خیلی مراقبش بودم که اتفاقی نیافته به شوهرم گفتم همین ی بچه بسه هر چی داریم و نداریم بریزیم به پاش که زندگی خوبی داشته باشه، نسبت به هم سن و سالامون خیلی جلوتر بودیم و اموال زیادی جمع کرده بودیم دیگه اگر شوهرمم کار نمیکرد و فقط اجاره میگرفتیم میخوردیم اتفاقی نمی افتاد، بچه م شد سه ساله و مادرمم همچنان میگفت نوع پس اندازتون اشتباهه و دارید به جامعه اسیب میزنید منم گوش نمیدادم تا اینکه پسرم حالش بد شد وقتی بردیمش دکتر گفت سرطان خون داره و با توجه با ازمایشاتی که داد و جثه گوچیکش درمان روش جواب نمیداد دنیا دور سرم چرخید خیلی هزینه کردیم که ببینیم این حرفهای دکتر واقعیه یا نه بعد از چند روز صدای مادرم تو سرم تکرار شد که گفت این کارا تقاص داره شما و امثال شما دارید ضربه میزنید به کل اقتصاد جامعه
۱۶ آذر ۱۴۰۱
#دلار ۵
نمیدونستم چی کار کنم به شوهرم گفتم اولش مقاومت میکرد و میگفت اشتباه میکنم ولی بعد اونم قبول کرد تصمیم گرفتیم ی کمک بزرگ به ی جا بکنیم که عمومی باشه و مردم استفاده کنن اینجوری شاید خدا بهمون نظر میکرد و بچه م شفا میگرفت، ی پول خیلی زیادی رو دادیم به عنوام کمک برای ساخت ی بیمارستان توی ی روستا، بیمارستان مجهزی میساختن، چون که فاصله شون با شهر زیاد بود باید ی جوری میساختنش که مجهز باشه پول ما چون زیاد بود باعث شد کارشون جلو بیافته و زودتر اماده بشه کلی هم به ادمهای نیازمند کمک کردم مامانم راست میگفت اسیب ما به جامعه بود و این بیماری پسرمم تقاص کارمون، نوبت ازمایشات جدید پسرم شد در کمال تعجب دکتر گفت ازمایشات سالمه و پسرم مشکلی نداره بهش گفتم پس شما گقتی سرطان خون داره که، دکتر گفت احتنال خطای ازمایشگاهی کمه جون بهترین جاها بردید حتما ی کار خوبی کردید که به برکتش خدا خواسته معجزه ش شامل حالتون بشه و پسرتون رو بهت برگردونه، خیلی خوشحال شدیم دیگه دلار و طلا نخریدیم، اگرم طلا میخریدیم مثل بقیه ادما بود که برای استفاده میخریدن الان پسرم بزرگ شده و هر روز از اینکه میبینم سالمه خداروشکر میکنم
۱۷ آذر ۱۴۰۱