🌼آیا می دانید #دعا برای حضرت ولی عصر ارواحناله الفدا #واجب است؟؟؟ ولی به فراموشی سپرده شده است!!! و این بزرگترین نشانه غریبی آن حضرت است. 🌼آیا می دانید دعای شما در شب و روز برای حضرت ولی عصر ارواحناله فداه تاثیر دارد و باعث #تعجیل در #ظهور میشود؟؟؟ 🌼آیا می دانید دعا برای تعجیل در فرج حضرت ولی عصر ارواحناله فداه نه تنها باعث ظهور بلکه باعث #سعادت جامعه و بشریت می شود؟؟؟ 📗برگرفته از #کتاب_واجب_فراموش_شده 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤 🆔 @afsaranemamzaman313

🌼آیا می دانید #دعا برای حضرت ولی عصر ارواحناله الفدا #واجب است؟؟؟ ولی به فراموشی سپرده شده است!!! و این بزرگترین نشانه غریبی آن حضرت است. 🌼آیا می دانید دعای شما در شب و روز برای حضرت ولی عصر ارواحناله فداه تاثیر دارد و باعث #تعجیل در #ظهور میشود؟؟؟ 🌼آیا می دانید دعا برای تعجیل در فرج حضرت ولی عصر ارواحناله فداه نه تنها باعث ظهور بلکه باعث #سعادت جامعه و بشریت می شود؟؟؟ 📗برگرفته از #کتاب_واجب_فراموش_شده 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤

💎ولیّ امام زمان ارواحنافداه باشیم (١) در زیارت صبح جمعه می‌گوییم: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا مَوْلاكَ؛ سلام بر شما ای مولای من! من هم مولای شما هستم». مولا معنای دوطرفه دارد. امام زمان ارواحنافداه مولای ماست یعنی فرمان‌دهنده‌ی با محبت. ما را دوست دارد و به آنچه که نفع و رشد و #سعادت و خوشبختی ما در آن است فرمان می‌دهد. ما مولای امام زمان ارواحنافداه هستیم یعنی چه❓ یعنی فرمان‌بردارنده‌ی با محبت. یعنی ما هم این امر را #اطاعت می‌کنیم، نه یک اطاعت با اکراه و اجبار بلکه از روی محبت اطاعت می‌کنیم. چون می‌دانیم امام زمان ارواحنافداه «والد الشفیق‌» است، پدر دلسوز و پدر مهربان است. هرچه امر کرده به نفع ماست، برای نجات و درمان و تربیت ماست. اگر ما این را پذیرفتیم نجات پیدا می‌کنیم، درمان می‌شویم و روحمان‌ سالم و پاک می‌شود. آن‌وقت شما ولیّی از اولیای امام زمان ارواحنافداه می‌شوید. باید حرکت کنید از اولیای امام زمان ارواحنافداه باشید. وإلا همه آقا را دوست دارند و به آقا محبت دارند. 💠استاد حاج آقا زعفری‌زاده ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج

#سعادت ۱ از بیست سالگی وقتی از سرکار میومدم با دوستام وایمیسادم سر کوچه و حرف میزدیم ی دختریو دیده بودم که خیلی زیبا بود گاهی میومد رد میشد و میرفت ناخواسته رفت و امدش رو کنترل میکردم و زیر نظر داشتمش کم کم رفقا فهمیدن و هر کسی ی چیزی میگفت یکی میگفت میخوای برو خواستگاریش یکی میگفت باهاش دوست شو اما همینکه فهمیدن این دختر مال منه و کاری بهش نداشته باشن برام کافی بود که فهمیدن این دختر خط قرمز منه چون ازش خوشم میومد دنبال دوستی باهاش نرفتم از اولم دنبال ازدواج بودم رفتم سراغ خواهرم و گفتم زن میخوام اونم استقبال کرد و گفت روی چشمم ادرسشون رو دادم و رفت خواستگاری کرد اونا هم گفته بودن باید فکر کنیم شرایط زندگیشدن خاص بود وضع مالی باباش به خوبی ما نبود

#سعادت ۲ مادرش فوت شده بود و باباشم رفته بود زن گرفته بود این دخترم با دوتا برادرهاش توی ی خونه تنهایی زندگی میکردن که مزاحم پدرش ن و همسرش نباشن دلم‌ براش میسوخت مادرش فوت شده بود و باباشم دور انداخته بودشونو با خودم عهد ‌کردم تا میتونم بهش محبت کنم که کمبودی نداشته باشه به ما جواب مثبت دادن و قرار شد ی مدت صیغه کنیم تا اینکه شناخت کافی پیدا کنیم از فردا نامزدی توقع داشتم یکم حیا و نجابت به خرج بده اما فوری زنگ زد و شروع کرد گرم صحبت کردن گفتم حتما قصدش اینه صمیمی باشیم که دیدم گفت شب بیا بریم بیرون منم قبول کردم و شب رفتم دنبالش مامانم گفت وایسا از باباش اجازه بگیرم اما انقدر خودش زنگ‌ زد و اصرار کرد که رفتم دنبالش و دیدم با ظاهر نامناسبی منتظر منه ی مانتو کوتاه با شلوار کوتاه و شالی که اگر در میاورد خیلی بهتر بود

#سعادت ۳ با خودم گفتم بخاطر من اینجوری کرده تو ذوقش نزنم رفتیم بیرون همش دنبال پول خرج کردن بود من خسیس نیستم ولی مگه میشه فردا نامزدی که برای شناخت بوده از من مانتو شلوار و گیف و کفش و طلا بخواد بهش گفتم اینارو بذار ی مدت دیگه میخریم اما شروع کرد وسط خیابون داد و بیداد که تو منو دوس نداری و مامانت و خواهرای عفریته ت بهت گفتن خرید نکنی برای من بهش گفتم بذار بیای بعد لج کن کسی چیزی نگفته ما اومدیم بیرون نیومدیم خرید منم اوضاع مالیم رو از اول برات گفتم میخواستی قبول نکنی اون شب با اون داد و بیداد و ابرو ریزی برگشتیم خونه وقتی جدا شدیم سیل پیامهاش شروع شد اولش دلخور بود بعد صروع کرد به فحاشی و تهدید و بعد هم شروع کرد به اینکه باید بهم‌بزنیم بهش گفتم فردا بابام رو میفرستم که شروع کرد به التماس که توروخدا بار اخرمه

#سعادت ۴ اون سری بخشیدمش اما رفتارهای زننده سمیرا ادامه داشت گاهی پشیمون میشدم و گاهی هم میگفتم بچه س و همش هفده سالشه اما هر روز رفتارهاش بدتر میشد نمیتونستم به خانواده م بگم از واکنششون خبری نداشتم و میترسیدم حمایتم نکنن تا اینکه ی روز طاقت نیاوردم و به خواهرم گفتم خیره نگاهم میکرد و یکم که فکر کرد گفت باید این مشکل و از ریشه حل کنیم اینجوری نمیشه که این هر موقع ی چیزی میخواد فحاشی کنه و غربتی بازی در بیاره بهش گفتم چیکار‌ کنم گفت ببین داداش این زن زندگی نیست و نمیشه باهاش زندگی کرد بعدها همینجوری مجبورت میکنه هر کاری بکنی براش بنظرم‌ بیا بهم بزن الان بهم بزنی خیلی بهتره تا چند سال دیگه که ی وقت بچه دارم بشید حرفهاش منطقی بود اما ترس از دست دادنش رو داشتم بالاخره خواهرم رفت و با نامادریش صحبت کرد اونا هم گفتن باهاش صحبت میکنن اما شرایط بدتر شد تازه میگفتن تو به دختر ما سخت گرفتی و اذیت شده

#سعادت ۵ رفتارهای نامزدم بدتر شد که بهتر نشد هر موقعم بهش میگفتم بس کن میخندید میگفت برو به خانواده ت بگو دست اخر طاقت نیاوردم و بهش گفتم بهم بزنیم هر چی گفت پشیمونم و عذرخواهی کرد دیگه فایده نداشت و نمیخواستمش بحث لج بازی و فحاشی هاش نبود بحث غرورم بود که باهاش له شده بود و چیزی ازش نمونده بود بعد از بهم زدن تا ی مدت از دخترا میترسیدم تا اینکه خواهرم پیشنهاد داد با یکی ازدواج کنم رفتیم خواستگاری زیبایی انچنانی نداشت ولی اونقدر خوش برخورد بود که شیفته ش شدم و عقد کردیم تو دوران عقد چیزی ازش ندیدم ی وقتا بعضیا میگن نانزد اولت به اون خوشگلی اینو چرا گرفتی منم‌میخندم اخلاق کژال انقدر خوبه که من با دنیام عوضش نمیکنم ارزوی خوشبختی برای همه رو دارم