#شناسنامه ۱
مامان و بابای قبل از ازدواج با هم دوست بودن بابام ادم خوش گذرونی بود و تا جایی که میدونستیم هر چی در میاورده تو جوونیش همه رو میخوردن و خرج خوشگذرونی میکردن این شد که وقتی پا به سن گذاشتن هیچی نداشتن، من بابام رو کردم سرلوحه خودم و از همون بچگی تا میتونستم درس خوندم که وقتی بزرگ شدم ادامه تحصیل بدم همینکارم کردم به زحمت تونستم برم دانشگاه اما سختی داستان زندگیم همین بود که من باید هم کار میکردم هم درس میخوندم روزای سختی بود بعضی شبا مینشستم پای درس اما از شدت خستگی روی کتاب خوابم میبرد وقتی بیدار میشدم بازم خسته بودم فشار زیادی روم بود مخصوصا که بابام توقع داشت ی بخشی از مخارج خونه رو گردن بگیرم اما حقوقم انقدر کم بود که حتی به خودمم نمیرسید برای خودمهیچی نمیخریدم و بیشتر وقتا پیاده همه جا میرفتم که کرایه ماشین ندم
#شناسنامه ۲
بابام اوضاع و احوال خوبی نداشت و همیشه از ی پولش تو بانک برامون میگفت که خیلیه و گذاشته برای خرج دفن و کفنش، ما هم همیشه میگفتیم از این حرفها نزن با اینکه مثل باقی پدرها نبود ولی بازم پدرمون بود و دوسش داشتیم، بعضی وقت ها سرکار اضافه کار وایمیسادم که پول بیشتری بگیرم حداقل بتونم برای خونه یکم چیز میز بخرم و موفقم میشدم سال سوم دانشگاه بودم که بابام فوت شد مرگ پدرم خیلی برای ما دردناک بود حس میکردم دیگه هیچ تکیه گاهی ندارم برادر بزرگم با بابام خیلی اختلاف داشت ی بار که وسط گریه هام گفتم تکیه هامون رفت جلوی مردم اروم گفت حالا انگار زنده بود برات کاری میکرد بود و نبودش چه فرقی داشت؟
#شناسنامه ۳
به برادرم مثل خودش اروم گفتم ابروی بابا رو نبر ما خانواده ایم الان ی حرف میزنیم یادمون میره اما مردم نه تا ابد تو ذهنشونه و برای هم میگن برادرم کل مشخص بود از حرفهای من ناراحت شده هیچی نگفت بالاخره مراسمات پدرم تموم شد و نوبت رسید به پول تو بانک، قرار شد وقتی که پول رو برداشت سهم هر کسی رو مستقیم بده بهش، دوتا از برادرهام رفتن بانک برای برداشت پول اما بانک نداد و گفت باید مراحل اداری کنید، توی رفت و امد ها گفتن اگر تمام وراث بیان و رضایت بدن میتونید پول رو برداشت کنید بهمگفت کلی التماس کردم و گفتم این پول و برای باقی مراسمات بابا میخوایم و اگر ندید پول نداریم ابرومون میره، اونم قبول کرد فقط فردا باید همگی برین
#شناسنامه ۴
فردا صبحش رفتیم و توی دفترخونه نشستیم که نوبتمون برسه و بریم برای امضا، دونه به دونه صدامون میکرد و با مدارک مطابقت میداد اما وقتی رسید به اخرین نفرمون در نهایت رو به همه ماگفت این کاری که میخواد و من نمیتونم انجام بده پدسیدم مشکل چیه؟ گفت داخل سیستم اسم مدرتون رو میزنم ی سمیه نامی هست که عملا میشد خواهرمون همه بهم ریختیم و نمیدونستیم چیکار کنیم ببشتر دلمون برای مادرمدن میسوخت که الان هم شوهرشو از دست داده هم خیانتش رو شده
#شناسنامه ۵
اما وقتی مادرم فهمید اصلا به روی خودش نیاورد پرسیدیم چی شده؟ که گفت من و باباتون تو دوران عقد خیلی یا هم میرفتیم اینور اونور قرار بود یک ساله عقد کرده بمونیم و بعدم عروسی بگیریم اما من تو دوران عقد باردار شدم فوری ی عروسی گرفتیم و اومدیمسر زندگیمون اما سمیه مشکل داشت و دکتر گفت زنده نیمونه همینم شد دختر من فرصت زندگیش روی کره خاکی همونقدر بود اما باباتوننرفتم براش فوتنامه بگیره گفت شناسنامه ش رو نگهداریم وقتی کوپن میدن ی نفر بیشتر گیرمون میاد از اونجایی که صبر نداشتیم و عجله داشتیم پیشنهاد دادمکه به یکی از دوستام بگماونم میاد ادوست من اومد و با شناسنامه سمیه جلوی دفترخونه دار نشست امضا کرد و به تمامسوالهاش جواب داد و موفق شدیم پولو که گرفتیم متوجه شدیم پولی در کار نبوده در واقع اون پول تو حسابش یارانه بود و تمام مدت دروغ میگفت خواهش میکنم تا جوونید تلاش کنید به ی جایی برسید بخاطر پیری خودتون و عاقبتتون