eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
9.1هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من از وقتی یادم میاد نتونستم جایی کار کنم یا صاحبکارا اذیتم‌ میکردن یا خودم از کار خودشم نمیومد ی وقتا هم حقوق نمیدادن برای همین شروع کردم به دست فروشی، فکر میکردم شاید زنم خجالت بکشه اما ازم حمایت کرد و گفت این بهتره تا بری برای مردم کار کنی وقتی اذیتت میکنن اینجوری هم خودت راحتی هم اینکه پول تو دستته اصلا بچسبی به کار میبینی از کارگری بخدا خیلی بهتره همینکه خودت اقای خودتی کافیه، حرف زنم درست بود خودم شدم اقای خودم با خیال راحت کار میکردم و هر چی در میاوردیم کم و زیاد میگذروندیم کم کم کارم گرفت فهمیدم باید چیکارکنم و قلق کار دستم اومد‌ شدم میوه فصلی فروش از دست فروشی لباس و این چیزا بهتر بود دردسرشم کمتر بود اولدفصل که ی میوه جدید میومد برای نوبرونه کردن مردم کلی میخریدن... ادامه دارد... کپی حرام
۲ نمیتونم‌ بگم وضع مالیم از این رو با اون رو شد چون دروغه، زنم خیلی قناعت میکرد خدا هم قد روزیمون بهمون میداد دستفروشی بد نبود خیلی بهتر از کارگری بود که ادم‌برای مردم حمالی کنه که اخر، سر ماه یکی حقوق نده یکی کم بده و انقدرم حقوقا کم بود ی بخور نمیری داشتیم ولی با این دستفروشی و چرخ میوه وضع مالیم بهتر از زمانی بود که کارگری میکردم، از شرایطم راضی بودم و خداروشکر میکردم کم کم توی ی خیابون جا افتادم و همونجا وایمیسادم برای فروش دیگه مردم منو میشناختن و قبولم داشتن منم میوه های نوبرو نسبت به جاهای دیگه ارزونتر میدادم که همه قشری بتونن بخرن... ادامه دارد... کپی حرام
۳ ی پسر بچه تو اون محله بود شش ساله بود خیلی خوشگل بود و ناز، ازش خوشم میومد هر موقع میومدن خرید یا از کنارم رد بشن بهش ی چیزی میدادم پدر مادرشم تشکر میکردن مشتری ثابتم بودن، پرهام خیلی تپل و ناز بود با ی پوست سفید از این بچه ها که قیافه شون به یاد ادم میمونه و ادم دوس داره بازم ببینشون. ی روز رفتم میدون بار بیارم‌ که دیدم گوجه سبز هم اوردن سریع خریدم‌ با خودم‌گفتم تازه اومده و میتونم خوب بفروشم وقتی اوردم تو همون خیابون همیشگی مردم‌ استقبال کردن و ازم‌ خریدن اخرین کسایی که اومدن پدرام و پدر مادرش بودن چون پدرام رو خیلی دوست داشتم وقتی پلاستیک گوجه سبزا رو بهش دادم ی لبخند شیرین زد دلم براش ضعف رفت ی گوجه سبز از روی چرخ اودم دادم بهش و رفتن هنوز دور نشده بودن که صدای داد و بیدادشون بلند شد..‌ ادامه دارد... کپی حرام
۴ مردم جمع شدن و پدرام و به بیمارستان منتقل کردن دلم میخواست منم برم اما امکانش وجود نداشت وسایلم وسط خیابون بود اون روز خبری از پرهام نبود اما همون شب مامورا ریختن خونه م و منو بردن میگقتن به جرم قتل هست و باید صبر کنی تا قاضی حکم صادر کنه، تو بازداشت بودم، وقتی بردنم دادگاه قاضی گفت که من مقصرم مثل اسفند رو اتیش میپریدم بالا و پایین که من کاری نکردم اما گفتن تو نباید به بچه یکی دیگه خوراکی بدی پدر مادرش اگر خودشون بخوابپن بهش بدن میدن وقتی خودشون گوجه سبز خریدن حق نداشتی بهش بدی اونم بدون اجازه پدر مادرش، باورم نمیشد گوجه سبزی که از سر دوست داشتن به پرهام داده بودم باعث مرگ خودش و بیچارگی خودم بود..‌ ادامه دارد کپی حرام
۵ خانواده پرهام کوتاه نمیومدن و دیه میخواستن منم با اون شغلم پول دیه نداشتم‌ که بدم هر روز خودم رو مرده فرض میکزدم روزهای زندگیم رو میشماردم و خیلی میترسیدم نمیدونستم باید چیکار کنم از زن و بچه هامم انتظار نداشتم که این پولو جور کنن چون خارج از توانشون بود ی روز اسمم رو خوندن و اعلام کردن ازادی پرسیدم چی شده که کسی جواب نداد، وقتی ازاد شدم پیگیر دلیل ازادیم شدم که فهمیدم پدر و مادر پرهام خودشون به این نتیجه رسیدن که رضایت بدن انگار ی جورایی اون موقع که شکایت کردن عصبی بودن و بعدش منو بخشیدن... ادامه دارد... کپی حرام