eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️ داستان من برای سال ۱۳۵۶ یعنی در زمان حکومت شاه ملعون هست، خونواده ما با خونواده دایی مادرم خیلی رفت و آمد داشتیم، تمام خونواده دایی‌م همشون من رو دوست داشتن و هم من علاقه خیلی زیادی به تک، تک خونواده دایی مادرم داشتم، کودکی خیلی شیرینی رو با هاشون گذرروندم، یکی ازپسر دایی‌م داود هم سال من بود و یکی از دختر دایی هام احترام دو سال از من بزرگتر بود، ما سه تایی هم بازی های خوبی برای هم بودیم، دایی خدا بیامرزم مذهبی بود و خونشون مراسمات نماز امام زمان و جلسات روضه می‌گذاشت و شرکت در این برنامه‌ها در کودکی بهترین خاطرات من هست، هممون با هم بزرگ شدیم، احترام نماز می‌خواند روزه میگرفت ولی در مقابل جنس مخالف ضعیف بود، از اونجایی که با هم خیلی دوست صمیمی بودیم، توی محل شایعه شد که احترام با پسر حاج حسن دوست شده. خب این شایعه در حد خونواده دایی من نبود..‌. ادامه دارد..‌. کپی حرام
⛔️ احترام زمان مراسمات لای در آشپز خونه می‌ایستاد و مردها رو نگاه میکرد و به منم می‌گفت الهه بیا تو هم نگاه کن ببین بعضی هاشون چه هیکل های جذابی دارن، بهش میگفتم، احترام جان به مرد نامحرم نگاه کردن گناه داره، لبش رو برگردوند میگفت، کی گفته؟ بهش گفتم: حاج آقا رضایی همیشه میگه. گفت من که کاری نمیکنم، فقط یه نگاه میکنم، یه روز اومدم بقالی خرید، شنیدم که دو تا از همسایه دارن با هم حرف میزنند محترم خانم به اقدس خانم گفت فهمیدی احترام دختر حاج حسینعلی با پسر حاج حسن دوست شدن، اقدس خانم زد پشت دستش گفت وااه راست میگی؟ محترم خانم گفت آره همسایه حاج حسن کبری خانم خودش دیده که فاطمه خانم خونه نبوده بعد احترام رفته خونشون، با شنیدن این حرف سرم گیج رفت، و دلم بهم ریخت. خرید نکردم و اومدم خونه دایی‌م که از احترام بپرسم ببینم واقعا تنهایی رفته خونه حاج حسن، که دیدم احترام نیست... ادامه دارد..‌. کپی حرام
⛔️ احترام هر کجا میخواست بره به من میگفت، این بار نگفته چون می‌دونه که من هم بهش میگفتم نرو وهم جلوش رو میگرفتم. دیوانه وار از خونه دایی‌م اومدم بیرون به عاقبت کارم فکر نکردم که کاری که می‌خوام انجام بدم خوب هست یابد، اومدم در خونه حاج حسن زنگ زدم، صدای مهرداد اومد گفت کیه، گفتم به احترام بگو بیاد کارش دارم. در رو باز کرد. گفت سلام، جواب سلامش رو ندادم گفتم به احترام بگو بیاد بیرون کارش. دارم، گفت احترام کارش اینجا چیه که بیاد خونه ما، اخم هام رو کردم تو هم گفتم، من میدونم اینجاست یا بهش میگی بیاد یا میرم دایی‌م رو میارم اینجا، یه دفعه احترام از خونه اومد بیرون گفت: چیه شلوغش کردی، بیا اومدم، کفش هایش رو پاش کرد اومد جلوی در، باورم نمیشد که احترام اینقدر وقیح شده باشه، بهش گفتم تو واقعا اومدی تو یه خونه ای که یه پسر تنهاست و پدر مادرشم نیستن، نیش خندی زد گفت، خب آره مگه چیه..‌. ادامه دارد ... کپی حرام
⛔️ احترام چشم از من بر نمی‌داشت که مبادا من به دایی بگم، وقتی دید من ساکت هستم بلند شد رفت تو اتاقش لباسش رو عوض کنه. منم همه چی رو به دایی گفتم، دایی که هاح و واج چشم دوخته بود به من، یه مرتبه قلبش گرفت و رنگش کبود شد، فریاد زدم کمک کمک دایی حالش بد شد. ریختند توی اتاق آب قند آوردن. دعا و سلام و صلوات فرستادن، منم دست و پام رو گم کرده بودم که اگر الان دایی طوریش بشه من چیکار کنم ایکاش با یه بزرگتر مشورت کرده بودم، نیم ساعتی کشید دایی حالش جا اومد. عباس پسر بزرگش رو صدا کرد، عباس اومد کنار دایی ایستاد گفت: جانم بابا امری داری؟ دایی گفت احترام رو بکن توی یه اتاق در رو قفل کن که از خونه بیرون نره، عباس با تعجب چشمی گفت و رو کرد به احترام گفت بیا کارت دارم احترام که فهمیده بود من به بابا گفتم چشم غزه تهدید آمیزی به من رفت و با عباس از اتاق رفتند بیرون، صدای احترام به همراه صدایی که با مشت میزد به در و می‌گفت... ادامه دارد کپی حرام
⛔️ چرا در رو، روی من قفل کردی بلند شد، همه با تعجب از اینکه بابا به عباس گفت احترام رو بکن تو اتاق در رو روش قفل کن بهم نگاه میکردن. تا اینکه دایی دلیلش رو برای بچه های توضیح داد، بعد هم گفت، تا یه خواستگار براش بیاد و شوهر کنه توی همون اتاق باید بمونه. فقط برای دستشویی بیاد بیرون و برگرده، عباس تو هم تا زمانی که احترام شوهر نکرده از خونه بیرون نمی ری. میمونی خونه و چهار چشمی مراقب احترام هستی. بعد هم رو کرد به احمد گفت برو ‌دنبال حاج حسن بگو بیاد اینجا کارش دارم، احمد رفت و نیم ساعت با حاج حسن برگشت ، دایی به همه گفت از اتاق برن بیرون، همه اومدیم بیرون، صدای ضعیفی از توی اتاق میومد، دایی به حاج حسن گفت که پسرت همچین کاری کرده و آبروی من رو توی محل برده، من آنقدر توی این اتاق میشینم و بیرون نمی رم و از خدا می‌خوام که جواب این کار پسرت رو بده... ادامه دارد کپی حرام