eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خریدیمش و گرون قیمت هم بود اما من فکر میکردم اصلا به مریم چه که نظر داد؟ شب بله برون رسید. سوم تیرماه فامیل خونمون جمع بودن. از اونها هم  حدودا سی نفری فامیل و آشنا اومده بودن به محض ورود وقتی همه کاملا نشستم حلقه رو گرفتم و پس دادم.  گفتم این ازدواج بنا به دلایلی منتفیه. مادر احمد با دهان باز نگاهم میکرد احمد قرمز شده بود و پدرش سرش رو انداخته بود پایین پدرم کشوندم تو اتاق و گفت این چی بود گفتی؟! گفتم پدر من نمیتونم با اینها سر کنم لطفا درکم کن تا حالا از پدرم نه نشنیده بودم که ای کاش می شنیدم. رفت بیرون و با عذر خواهی مهموناشون رو بیرون کرد. احمد نمی‌رفت و می‌گفت میخواد دلیل این کارمو بدونه اما من فقط از تو اتاق گفتم لطفا برید... یک ماهی گذشت و من یک روز مشغول خرید بودم. صدایی شنیدم برگشتم و دیدم احمد هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣اجازه بدیم بچه هامون زندگی کنند🌱 °•°☆°•° 🍃استاد نیلچی زاده🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیدوارکننده ترین آیه قرآن چیه؟ و چرا امیدوارکننده ترینه!؟
حسین‌جان ما رو به دلِ‌شکسته و حالِ زارمون ببخش💔
احمد گفت _سلام رویا جان. خوبی گفتم_سلام شما خوبین امرتون؟ گفت برای مزاحمت نیومده و میخواد یه فرصت دوباره بهش بدم.  فکری کردم و گفتم به شرط اینکه دیگه خواهرت توی هیچ مسئله ای از زندگیمون دخالت نکنه. اینطور باشه میتونم بگم با مادرت بیاید حرفهاتون رو می‌شنوم. برگشت و بعد دو روز با مادرش اومدن خونمون. کوتاه اومدم چون حسابی مهر احمد به دلم نشسته بود. قرار یه بله برون جدید گذاشتن. و یه حلقه جدید خریدم. همه چیز خوب پیش رفت و عقد و عروسی هم گذشت و همه چیز باب میل من بود. روزها به خوبی می‌گذشت. خواهرش هم گاهی می اومد خونمون و چیزی به دل نگرفته بود با همه بی احترامی هام. مادر مهربونی داشت که خیلی دوستم داشت و حسابی به من محبت می‌کرد طبقه بالای ساختمون مادر احمد می‌نشستیم و مادرش حتی می اومد کمکم کار خونه انجام می‌داد. احمد هم بهتر از مادرش و همه چیز همونطور که قبلا  آرزو میکردم  بود. زندگی خوبی دا‌شتم و هرروز بهتر هم میشد مهمونی های خانوادگی زیاد برگزار میکردن و کلا خانواده شادی داشتند. دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 اگه حجاب حکم اسلامه پس چرا تو بقیه کشورهای اسلامی، اجباری نیست؟ برای چی فقط ایران؟ قسمت اول🍃 🎥استاد رحیم پور ازغدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✖️ چی شد که دیگه حرفِ دین، توی گوش بچه‌هامون نمیره؟ ✖️ چی شد که میل به رعایت آداب و ظواهر دینداری در فرزندان‌مون روز به روز ضعیف‌تر شد؟ ✖️ چی شد کار نوجوان‌هامون رسید به کف خیابون؟ کجا رو اشتباه رفتیم؟ استاد شجاعی🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد شجاعی 🎤 🔥 مدلِ جهنمیِ کار برای امام زمان علیه‌السلام! ما_و_امام_زمان علیه‌السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡 غصه بی دلیل 💡 ❓چرا بعضی اوقات بدون دلیل غمگین و یا شاد می شویم؟ . 🔸استاد بهرام پور🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این فیلم زیبا سیستم های متنوع بدن انسان را به صورت کارخانه های بزرگ نمایش می دهد؛ 🔸ساختمان بدن بزرگترین دلیل بر وجود خالق ماست. مجموعه زیباییهای خلقت🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این درخت در صحرایی نزدیک شهر طائف است که پیامبر زیر این درخت پس از آزار و اذیت مردم شهر طائف و زخمی شدن وجود شریفش کمی در زیر این درخت استراحت کردند....میگویند بعد از ۱۴۴۰ سال همچنان سرسبز و زیباست...🌹🌹🌹
29.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا خدا جلوی ظلم این همه ظلم که تو دنیا هست نمیگیره و جواب ظالمین را نمیده؟ ‌ استاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌ببینیم بخشهایی از زندگی شهادت گونه ی شهید بابایی🌹 🥀فوق العاده زیبا.🥀 🎬استادعالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡روانشناسی ⚡ بترس از وقتی که دلی را بشکنی 🔥 ( دکتر انوشه )
وقتی دخترم به دنیا اومد مادر احمد حسابی هوامو داشت و مثل یه پروانه دورم می‌گشت. اصلا دست به سیاه و سفید نمیزدم. می اومد بالا ظرفها رو می‌شست و جارو میزد و میرفت. ناهاروشام هم از پایین می آورد بالا. لای پر قو زندگی میکردم و حسابی عاشق خونه زندگیم بودم. دخترم حالا دوساله بود و من مهمونی ترتیب دادم و داشتم سومین سالگرد ازدواجمون رو جشن میگرفتم همون شب مادر احمد گفت برای محمود برادر احمد قراره آخر هفته برن خواستگاری.. واونجا بود که برای اولین بار احساس خطر کردم. یک ماهی گذشت و با عروس جدید آشنا شدیم. به عکسهایی که در محضر با عروس جدید گرفته بودم نگاه میکردم. کارم شده بود مقایسه خودم با محنا. _خب من پوستم سبزه است_محنا سفیده. _من قدم از محنا پنج سانت کوتاه تره! _محنا سرکار میره و معلمه_خانواده اش پولدارن و... هزار جور فکر میکردم. یک سالی گذشت و جهاز خانم آماده شده بود و قرار بود برن سر خونه زندگیشون. چیزی که منتظرش بودم بالاخره اتفاق افتاد... پدرو مادراحمد همراه محمود اومدن بالا. نشستن و یک چایی خوردن احمد هم تازه از سرکار برگشته بود تا خواستم میوه بیارم.  پدر گفتن نه عروس برای شب نشینی نیومدیم. مادرش گفت راستش این سه سالی که شما اینجا بودین خیلی بهم قوت قلب دادی. زندگی رو تو این خونه جریان دادی. ولي محمود تازه استخدام بهداشت شده و نمیتونه خونه بخره
هدایت شده از گسترده چمران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غذا که همش با گوشت و مرغ نمیشه 🤷‍♀ بیا اینجا یکم کدبانو بودنتو با سیب زمینی به رخ بکش 🤔 ببین منو هر شب واسه همسری یه نوع غذای سبک و ارزون و فوری درست میکنم 😍😍 کلی قربون صدقه ام می‌ره 😁 بگما من همه هنرامو مدیون اینجام 👇🙈 همه اموزشا با ساده ترین مواد 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/382206054Ce5b85e5366 واقعا ☝️🏿😋 به همراه کلیپ🎥