eitaa logo
️ قرارگــاه افلاکیــــان ️ ️
166 دنبال‌کننده
618 عکس
89 ویدیو
7 فایل
✨سلام بر آنهایی که #رفتند تا #بمانند! و نماندند تا #بمیرند! . و تا ابد به آنانکه #پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان #گمنام و #بی_مزار بمانند . 💞مدیونیم . 🔹ادمین: @mohajer128
مشاهده در ایتا
دانلود
✍منم که بعد شما ها مرا /بزرگ و کوچک این شهر با دلم ! 💞 ابو وصال قسمت 1⃣1⃣ 🔻راوی همرزم شهید ▫️سرنوشت دهه محرم در سوریه بودیم. در ریف حلب. دوسه شب گردان ما و چند گردان به شکل دید و بازدید هیئت می گرفتیم.این بین گردان ها رسم بود.یک شب ما مهمان گردان او بودیم.دو حلقه پشت سر هم تشکیل دادیم و مشغول عزاداری شدیم. ناگهان در تاریکی شخصی را دیدم که به نظرم آشنا آمد. کمی خود را جابجا کردم تا ببینم چه کسب است. بود. به شدت ضجه می زد و گریه می کرد.ناگهان به دلم افتاد که او شهید می شود. اما به خاطر روحیه شاداب و پر نشاطش به فکرم خندیدم و به خودم قبولاندم که به این زودی ها شهید نمی شود. گفتم او ضد گلوله است اما سر نوشت چیز دیگری شد. 🌀ادامه دارد... با ما همراه باشید./ ____📚اینجا است👇____ 📮@Aflakiyan0
✍ منم که بعد شما ها مرا /بزرگ و کوچک این شهر با دلم ! 💞 ابو وصال قسمت2⃣1⃣ 🔻راوی همرزم شهید ▫️اذان آزادی سه روز قبل از شهادت،او را دیده بودم.پنج شنبه بیست و یک آبان که بچه ها درگیر شدند،ما دیرتر به آن نقطه رسیدیم.،او با دوستانش به شهادت رسیده بودند.آن ها را به عقب بردند اضطراب شدیدی داشتم و دلم گواهی میداد که اتفاقی افتاده است. هرچه گشتم پیدایش نکردم،می ترسیدم از بچه ها سراغش را بگیرم. از یکی از دوستانش سراغش را گرفتم که گفت با بچه ها به عقب رفته است اما با حرفش آرام نشدم و تا صبح نذر و نیاز کردم که سالم باشد. صبح یکی از بچه ها در حالی که گریه میکرد به طرفم آمد ،فهمیدم که با سه نفر دیگر هم زمان شهید شدند. به برکت خون این چهار شهید شهر آزاد شد و با فتح قسمت های زیادی از آن منطقه،با روشن کردن موتور برق اولین اذان بعد از آزادی از بلندگوی مسجد شهر پخش شد. 🌀ادامه دارد... با ما همراه باشید./ ____📚اینجا است👇____ 📮@Aflakiyan0
✍ منم که بعد شما ها مرا /بزرگ و کوچک این شهر با دلم ! 💞 ابو وصال قسمت3⃣1⃣ 🔻راوی مادر شهید ▫️خواب نورانی حدود ساعت دو تا سه نیمه شب خواب عجیبی دیدم. خانه مان نورانی شده بود و من به دنبال منبع نور بودم.دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانه ام شده اند.همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند،دست در گردن یکدیگر به هم لبخند می زنند. مات نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم هست.آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش. پیش ماست. آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم. بعد ها گفتند همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر و بقیه شهدا روی زمین نشست. 🌀ادامه دارد... با ما همراه باشید./ ____📚اینجا است👇____ 📮@Aflakiyan0
✍ منم که بعد شما ها مرا /بزرگ و کوچک این شهر با دلم ! 💞 ابو وصال قسمت4⃣1⃣ 🔻راوی دوست شهید ▫️شفاعت شهید بعد از شهادتش حسرت به دلم مانده بود که به خوابم بیاید.بالاخره آمد. نزدیک های صبح بود.خواب دیدم که پشت یک میز ایستاده ام و شخصی نشسته و به امور دانشجویی رسیدگی می کند.کارت دانشجویی ام را میخواستم که ناگهان صدایی را شنیدم که به من گفت : برای من هم کار میگیری؟! رویم را برگرداندم و را دیدم.لباس سفیدی تنش بود و انگار قدش بلندتر شده بود.در خواب می دانستم که شهید شده است.گفتم:تو جان بخواه. بغلش کردم.محکم گرفتمش و شروع کردم به گریه کردن و حرف زدن. پرسیدم: مرا شفاعت می کنی؟! لبخندی زد و گفت: این حرف ها چیست معلوم است.مطمئن باش. این بار محکم تر بغلش کردم و گریه هایم بیشتر شد. 🌀ادامه دارد... با ما همراه باشید./ ____📚اینجا است👇____ 📮@Aflakiyan0
✍ منم که بعد شما ها مرا /بزرگ و کوچک این شهر با دلم ! 💞 ابو وصال قسمت5⃣1⃣ 🔻راوی دوست شهید ▫️جواز کربلا خیلی دوست داشتم اربعین کربلا باشم،اما پدرم موافق نبود. اما باز هر بار که حرف رفتن می شد باز پدرم راضی نمی شد.چند روز بیشتر به اربعین نمانده بود.دلم شکست و با همان حال به دانشگاه رفتم.درگوشه ای با خودم خلوت کردم. عکس را روبرویم گرفتم و شروع به درد و دل کردم. از او خواستم دست مرا بگیرد.ظهر که شد برادرم خبر داد پدر راضی شده. من زائر کربلا شدم. 🌀ادامه دارد... با ما همراه باشید./ ____📚اینجا است👇____ 📮@Aflakiyan0
✍ منم که بعد شما ها مرا /بزرگ و کوچک این شهر با دلم ! 💞 ابو وصال قسمت6⃣1⃣ 🔻راوی مادر شهید ▫️بوی عطرش همه جا پیچیده است. بار ها به خوابم آمد و هر بار من شادتر می شدم. طوری که باعث حیرت اطرافیانم می شد. حضورش را همیشه احساس میکنم.بعد از شهادت رغبتی نبود شیشه های عطر و ادکلن او را از کمد بیرون بیاورم ولی هر بار که وارد خانه می شوم عطرش را استشمام می کنم.انگار چند دقیقه قبل خانه بوده که رفته و بوی عطرش همان جا پیچیده است. 🌀ادامه دارد... با ما همراه باشید./ ____📚اینجا است👇____ 📮@Aflakiyan0
✍ منم که بعد شما ها مرا /بزرگ و کوچک این شهر با دلم ! 💞 ابو وصال قسمت آخر 🔻راوی دوست شهید ▫️اولین خواب شام سوم شهادتش به خوابم آمد. تا آن لحظه هنوز کسی خوابش را ندیده بود.جایی میان آسمان ایستاده بود و با صورت خندان سلام کرد.همدیگر را بغل کردیم.در خواب میدانستم شهید شده و سوال هایی پرسیدم. گفت: جایش خیلی خوب است و از من و همه دوستانش تشکر کرد.خیلی حرف زد و از من خواست گزارش کار های مراسمش را بدهم.از جزئی ترین اتفاقات و لحظه به لحظه معراج تا تدفین و مراسم سوم را برایش تعریف کردم. راضی و خوشحال بود. 🌀شادی روحش صلوات با ما همراه باشید./ ____📚اینجا است👇____ 📮@Aflakiyan0
🌙 ✍ تقصیر سیل نیست❗️ از روز های اول شروع بارش ها،خدا خدا کردیم که ما را در نبرد از اینکه خیلی وقت است که سوار بر شده ایم که ما را به تنها جایی که نمیبرد خوب است! 😔 هموطنانمون در استان و چشم دوختند به تمام دار و ندار دنیایی که سالها زحمت کشیده بودند و جمع کرده بودند، کردند و کاری از دستشون بر نیومد! 🍃واسه زندگی هاشون بیاین همه ما دوباره دست تو دست هم بدیم،هزار تومن هزار تومن روی هم بزاریم، مواکب رو راه اندازی کنیم تا یه بار دیگه رو توی چهره های خسته و شده ببینیم... ❤️ 💠 شماره گیری سریع کمک به سیل زدگان: 🔻هلال احمر ✨ *۷۸۰*۱۱۲# 🔻 ستاد مردمی امام رضایی ها ✨ *۷۸۰*۸۸۸# 💞 "قبول باشه" 👋"شبتون کربلایی" 🍃❤️| @Aflakiyan0
🌙 🍃 🔻در شب شهادتش به نیروهایش دستور داد که قمقمه های را زیاد پُر نکنید ! آخر به زیارت کسی میرویم که شهید شد.... 💢 حرفی برای گفتن نیست... فدای لب تشنه ات پسر فاطمه‌.. "شب بخیر" ✅ فراموش نشه❗️ 🍃❤️| @Aflakiyan0
📿 ... . میرسد از دور یک ندا ... است یا حسین ... قافله سالار داره میاد ... میگن علمدار داره میاد ... عمه سادات داره میاد ... خدا کنه کسی تشنش نباشه... خدا کنه که برگرده ... کاشکی مشکا پر ... خدا کنه چندتا معجر بیارن ... خدا کنه چادر بیشتر بیارن ...
❤️ بسم رب الحسین ... آب که گذشت از سر ما یا حسین ... به داد من برس دوباره ، یا حسین ... حُر کسی بود که راه رو به روی امام بست ... نه راه پیش گذاشت نه راه پس ... از همه بدتر آب رو هم بستند ... روز ها گذشت ... حُری که آب رو به روی پسر رسول خدا بسته بود،چکمه هاشو پر از شن های بیایون کرد ،انداخت گردنش به سمت خمیه های اباعبدالله حرکت کرد ... دیگه آب از سر حُر گذشته بود ... چیزی برا از دست دادن نداشت ... همه دغدغش این بود اگه برسه به خیمه ها جواب اباعبدالله رو چی بده ... چطوری جواب حضرت زینب رو بده ... رفقا...👋 دیدید میگن که از سرتون گذشت چه یک وجب چه صد وجب دیگه فایده ای نداره ... کاری اینا و تمام معادلات دنیا نداریم،آب از سرمون گذشته ارباب ... نه یک وجب نه صد وجب بلکه هزاران وجب گذشته ... توی دنیای پر از زرق و برق غرق شدیم.. هر چی دست و پا میزنیم‌بیشتر داریم فرو میریم... همه میگن راهتون بستس... اما من میگم : هر کجا هستی ۴۱ روز دیگه تا محرم اربابت مونده... هر کجا هستی،ایستاده ای یا نشسته یا خوابیده... بلند شو رو پاهات وایسا ... دستتو بزار روی سینه ... سمت کربلا شو... چشم‌هاتو ببند از همه وجودت صدا بزن : السلام علیک یا مظلوم... السلام علیک یا غریب...یاشهید ...یا قتیل العبرات... اون راهیه که باید باز بشه باز میشه.. همین امشب سلام کن بعد این همه گناه و معصیت ... سفره ای پهنه جمع نشده ... سلام کن و بیا بشین یه گوشه ای یه کُنجی یه چند شبی خودت و خدای خودت و اربابت .... ✅شیطون کارش اینه بگه تو فلان کارو کردی فلان معصیت کردی این نشینی ها و توبه کردنا که مال تو نیست ... یه کنج خلوت و تاریکی بشین... یابن حیدر کرار ... ... ..
✍ امشبی را کربلاست... ■بسم الله الرحمن الرحیم■ اروند میدان عمل است و اهل ایمان میطلبد ... در تاریکی شب بسیجیان و دلاور مردانی ماندند که ندای هل من ناصر ینصرنی امام را با جان و دل شنیدند ... گویا امشب میخواهد با زبان بی زبانی و با بی بفهماند که بچه ها جان فاطمه زهرا نیایید.... گویا اروند خبر دارد که آن سوی موج های نا آرام چه خبر است... گویا خبر دارد که هایی که جایشان در است تا ساعتی دیگر دست بسته می شوند... 🚩 به دنبال سر بند می گشتند... یکی سربند یا حسین می بست و آرزوی بی سر شدن داشت و دیگر سربند عباس و علی اکبر شدن... یکی مسافر کربلا بود و یکی نقش الله اکبر بر پیشانی اش به چشم میخورد... اما امان از دل آنکه آرام سربند ها را کنار میزد تا که شاید پیدا کند مراد دلش را... همان سربندی که کم است و جز خریداری ندارد... 💞 ... ■سربند ها را بسته به آب زدند... به امید و شاد کردن دل ... ساعت ها بعد، و صدای بولدزر های عراقی که خروار خروار سنگ و خاک را بر روی بدن هایی ریختند که.... ساعت ها با لباس تنگ و چسبناک غواصی زیر آفتاب داغ بوده اند و لب هایشان از شدت عطش ترک برداشته و خونی شده بود... یادتان می آید... در گمراهی و تاریکی بودیم که غواص ها آمدند... همان هایی که مثل مادر، گمنام بودند، آمدند.... 🔴مثل امشبی حادثه ای کمر شکن در تاریخ به وقوع پیوست ... با خود کنیم و بیعتی دوباره 🌺 برای دل نا آرام و سلامتی همه کسانی که در عملیات کربلای چهار شرکت کردند و سالها بار غم و غصه همرزمان شهیدشان را بر دوش میکشند صلوات💞 رزمندگان ،آزادگان،جانبازان:یادتان هستیم و هم راهتان خواهیم بود... 💞 و شادی روح مظلوم ترین شهدای کربلای 4 صلوات قرارگاه فرهنگی شهدایی افلاکیان شهرستان دزفول بامداد ۴ دی ماه _۹۸ 🍃🌸| @Aflakiyan0