💠روایتی از شهید تفحص #علیرضا_شمسىپور
🍃 برای شب عملیات آماده میشدیم. هر کس مشغول کاری بود. یکی تجهیزاتش را آماده میکرد. چند نفر وصیتنامه مینوشتند. عدهای هم با هم صحبت و خداحافظی میکردند.
🍃 دوتا از رزمندهها، که خیلی با هم دوست بودند، فقط سر گذاشته بودند روی دوش هم، حرف میزدند و گریه میکردند؛ از بعدازظهر تا نزدیک غروب.
🍃 آخر، من و حاج حسین یلفانی داد زدیم: «بابا... داره دیر میشه... پس کی آماده میشید؟»
🍃 کمکم به ذهنم آمد که نکند آنها ریا میکنند! اما، اینطور آدمهایی نبودند. آخر، به زور از هم جداشان کردیم و با دستور حرکت راه افتادیم. هر کدامشان افتاد در یک گروهان.
🍃 عملیات تکمیلی کربلای پنج بود. یعنی؛ کربلای هشت. شب را به صبح رساندیم و فردا ظهر، کار تمام شد.
🌹خبر آمد که از کل گردان، فقط دو شهید دادهایم؛ هر کدام از یک گروهان. باورم نمیشد؛ همان دوتا بودند که به زور از هم جداشان کرده بودیم؛ شهید سیدرضا جلیلی صدر و شهید مسعود محمدزاده.
🕊شادی روح پر فتوح شهید تفحص علیرضا شمسی پور صلوات
✨🌷✨🌷✨🌷
🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴