eitaa logo
️ قرارگــاه افلاکیــــان ️ ️
166 دنبال‌کننده
618 عکس
89 ویدیو
7 فایل
✨سلام بر آنهایی که #رفتند تا #بمانند! و نماندند تا #بمیرند! . و تا ابد به آنانکه #پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان #گمنام و #بی_مزار بمانند . 💞مدیونیم . 🔹ادمین: @mohajer128
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 گلِ نرگس؛ نظرے ڪن ڪہ جهانْ بیتاب است روز و شبْ چشمِ همہ منتظرِ ارباب است مهدے فاطمه؛ پس کِے بہ جهان میتابے نور زیباے شما جلوه اے از محراب است.. 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
"امام زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست" حاج اسماعیل دولابی میفرماید: ظاهرا میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم... 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
«سلام بر ابراهیم» از مرز یک میلیون نسخه گذر کرد 🔹کتاب «سلام بر ابراهیم» روایتی از زندگی عارفانه شهید ابراهیم هادی از مرز یک میلیون نسخه گذر کرد. 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🌺خاطرات شهید مصطفی ردانی پور 🌺سن شهادت: 25 سال 🌺اهل شهرستان اصفهان 🌺قسمت 🔟 🌺 فرمانده موفق 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃ضد انقلاب در کردستان با حمله به یک روستا دکتر جهاد را ابتدا اسیر و بعد به شهادت رساندند. مصطفی لباس رزم پوشید. بند حمایل رزم پوشید. چهره کاملا نظامی به خود گرفت. عمامه را بر سر گذاشت. پیشتازی او قوت قلبی بود برای همه. بقیه نیروها آماده شدند و حرکت کردیم. پیش مرگ های کرد به همراه ما آمدند. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃یکی از آنها با شجاعت می جنگید. خیلی نترس بود. او همینطور به مصطفی نگاه می کرد. تا به حال ندیده بود یک روحانی با لباس رزم و عمامه در خط اول نبرد باشد. با شجاعت بچه ها، روستا را پاکسازی کردیم و برگشتیم. همه تحت تاثیر مصطفی بودند. پیشمرگ کرد همین طور که به مصطفی نگاه می کرد جلو آمد و بلند گفت: «این را میگن آخوند. این را میگن آخوند!» مصطفی هم که همیشه حاضر جواب بود دستی به سبیل تا بنا گوش او کشید و گفت: «این رو میگن سبیل، این رو میگن سبیل!». 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃بهش گفتم مصطفی تو وظیفه ات را انجام داده ای. بهتره برگردی قم. مصطفی رفت توی فکر دلش برای قم و جو معنوی حوزه و حال معنوی مسجد جمکران تنگ شده بود. اما فرماندهان اصرار می کردند بماند. در کردستان به فرمانده ای که هم شجاعت داشته باشد و هم عالم دینی خیلی احتیاج داشتیم. بعد از کمی فکر کردن گفت: از حضرت امام کسب تکلیف می کنم. قرار شد بریم دیدار امام. مصطفی از امام درباره ماندن در کردستان یا بازگشت به قم پرسید. امام با قاطعیت فرمودند: اکنون فرصت خدمت در این لباس است. حضور شما در کردستان آن گونه که گزارش دادند حیاتی است. باید برگردید و خدمت کنید. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 📚 کتاب مصطفی، صفحه 53 الی 56 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
❣یا مهدے صبحيم و طلوعے از ظفر مےخواهيم آن نور هميشہ مُستقر مےخواهيم ما اهل زمينِ خستہ از ظلمتـــ جور خورشيد نگاه مُنتظَـر مےخواهيم ❣اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْ 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
💠روایتی از شهید تفحص 🍃 برای شب عملیات آماده می‌شدیم. هر کس مشغول کاری بود. یکی تجهیزاتش را آماده می‌کرد. چند نفر وصیت‌نامه می‌نوشتند. عده‌ای هم با هم صحبت و خداحافظی می‌کردند. 🍃 دوتا از رزمنده‌ها، که خیلی با هم دوست بودند، فقط سر گذاشته بودند روی دوش هم، حرف می‌زدند و گریه می‌کردند؛ از بعدازظهر تا نزدیک غروب. 🍃 آخر، من و حاج حسین یلفانی داد زدیم: «بابا... داره دیر می‌شه... پس کی آماده می‌شید؟» 🍃 کم‌کم به ذهنم آمد که نکند آن‌ها ریا می‌کنند! اما، این‌طور آدم‌هایی نبودند. آخر، به زور از هم جداشان کردیم و با دستور حرکت راه افتادیم. هر کدام‌شان افتاد در یک گروهان. 🍃 عملیات تکمیلی کربلای پنج بود. یعنی؛ کربلای هشت. شب را به صبح رساندیم و فردا ظهر، کار تمام شد. 🌹خبر آمد که از کل گردان، فقط دو شهید داده‌ایم؛ هر کدام از یک گروهان. باورم نمی‌شد؛ همان دوتا بودند که به زور از هم جداشان کرده بودیم؛ شهید سیدرضا جلیلی صدر و شهید مسعود محمدزاده. 🕊شادی روح پر فتوح شهید تفحص علیرضا شمسی پور صلوات ✨🌷✨🌷✨🌷 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🌺خاطرات شهید مصطفی ردانی پور 🌺سن شهادت: 25 سال 🌺اهل شهرستان اصفهان 🌺قسمت 1⃣1⃣ 🌺 نفربر 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃در شب دوم عملیات دیدم یکباره از مصطفی خبری نیست. فاصله ما با نیروهای دشمن خیلی کم شده بود. ترسیدم در تاریکی شب اسیر شده باشد. ساعتی بعد مصطفی را سر و صورت سیاه دیدم. مژه ها و ابروهایش سوخته بود. مصطفی گفت: "به میان نیروهای دشمن رفتم. آنجا یک نفربر بود. کسی در اطرافش نبود. سریع سوار شدم. نفربر پر از مهمات بود. پر از گلوله آر پی جی. استارت زدم . با آخرین سرعت حرکت کردم. می خواستم این مهمات را سریع به بچه های خودمان برسانم. در بین راه از بین چند تا تانک عراقی رد شدم. خودم را به خاکریز رساندم. از نفربر پیاده شدم. به اطراف نگاه کردم دیدم در میان برادران عراقی قرار دارم. راه را اشتباه آمده بودم." 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃"خلاصه سریع برگشتم. عراقی ها قضیه را فهمیده بودند. مرتب به سمت من شلیک می کردند. کافی بود یک آر پی جی به نفربر بخورد.... با سرعت می رفتم. کمی رفتم. نفربر به یک خاکریز خورد و گیر کرد. به پشت سرم نگاه کردم. سریع پیاده شدم. دیدم تانک عراقی به دنبال من است. من از خاکریز رد شدم و به طرف نیروهای ایرانی آمدم. چندین عراقی با تعجب به سمت نفربر آمدند. آنها دور نفربر جمع شدند. لحظه ای بعد تانک عراقی شلیک کرد. صدای انفجار و شعله های آتش از نفربر زبانه کشید. چندین دست و پای قطع شده عراقی ها روی زمین ریخت! من هم که توانسته بودم از انفجار فاصله بگیرم به سمت نیروهای خودی آمدم. خودم هم باور نمی کردم که زنده باشم." 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 📚 کتاب مصطفی، صفحه 69 الی 70 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
سلام امام زمانم🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وَعْدَ اللَّهِ الَّذى ضَمِنَهُ سلام بر تو ای وعده الهی که خداوند آن‌را تضمین کرده است. 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
به نام خدا سال 1359 بود. برنامه بسيج تا نيمه شب ادامه يافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. ابراهيم بچه ها را جمع کرد. از خاطرات كردستان تعريف ميکرد. خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار. بچه هــا را تــا اذان بيدار نگه داشــت. بچه ها بعد از نمــاز جماعت صبح به خانه هايشان رفتند. ابراهيم به مسئول بسيج گفت: اگر اين بچه ها، همان ساعت ميرفتند معلوم نبود براي نماز بيدار ميشدند يا نه، شما يا کار بسيج را زود تمام کنيد يا بچه ها را تا اذان صبح نگهداريد كه نمازشان قضا نشود. 🍃ابراهيم روزها بسيار انسان شوخ و بذله گويي بود. خيلي هم عوامانه صحبت ميکرد. قبل از سحر بيدار بود و شبها معمولا مشغول نماز شب ميشد. اما تلاش ميکــرد اين کار مخفيانه صورت بگيرد. هر چه به اين اواخر نزديک ميشد بيداري سحرهايش طوالاني تر بود. گويي ميدانست در احاديث نشانه شيعه بودن را بيداري سحر و نماز شب معرفي کرده اند. 🌹 ✨🌷✨🌷✨🌷 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
🍃بانوی ارمنستانی که به واسطه کتاب «سلام بر ابراهیم» جذب شخصیت «شهید ابراهیم هادی» شده، گفت: بر این باورم از این قبیل افراد در این روزگار کم مانده است. در روزهای نمایشگاه کتاب، با خانمی اهل ارمنستان روبه‌رو شدیم که فارسی سخن می‌گفت و در غرفه نشر «شهید ابراهیم هادی» حاضر شده بود. او به واسطه شبکه‌های اجتماعی با کتاب «سلام بر ابراهیم» آشنا شده بود و به شیفته شخصیت شهید شده بود. به این بهانه با او گفت‌وگو کردیم و علت علاقه‌اش به مطالعه این کتاب را جویا شدیم. در ابتدای گفت‌وگو او خجالت می‌کشید و نمی‌دانست چه باید بگوید اما دقایقی که گذشت، راه افتاده بوده و میل به سخن گفتن پیدا کرده بود. - خودتان را معرفی می‌کنید؟ من «نازلی مارگاریان» هستم. اهل ارمنستان که در شبکه‌های اجتماعی مانند اینستاگرام و گروه‌های مذهبی تلگرام با کتاب «سلام بر ابراهیم» آشنا شدم و علاقه‌مند بودم که آن را مطالعه کنم. - چطور با زبان فارسی آشنا شدید؟ (در حالی که می‌خندد با لهجه می‌گوید) زبان فارسی را در دانشگاه یاد گرفتم. چون در دانشگاه رشته علوم سیاسی می‌خواندم، زبان فارسی را به عنوان زبان دوم انتخاب کردم و به همین خاطر با زبان فارسی آشنا شدم. - چه زمانی با کتاب «سلام بر ابراهیم» آشنا شدید؟ پاییز سال گذشته با کتاب آشنا شدم. اما 15 روز قبل بود که این کتاب را در مدت کوتاهی مطالعه کردم. - حالا به نمایشگاه آمده‌اید که جلد دوم آن را تهیه کنید؟ نه. فقط آمدم ناشر این کتاب آشنا شوم. وگرنه الان نصف جلد دوم را خوانده‌ام. - کدام ویژگی شهید هادی شما را جذب کرد؟ مهربان بودن اصلی‌ترین ویژگی او بود که من را به خودش جذب کرد. او با مردم اهل دعوا کردن نبود و با مهربانی مردم را به دین دعوت می‌کرد و همین رفتار او با مردم برایم جذاب بود. - باز هم از این شهید بگویید. چهره او واقعا نورانی است، چهره مهربانی دارد و حس خوبی به خواننده می‌دهد. - موقع خواندن کتاب چه حس و حالی داشتید؟ موقع مطالعه کتاب، جذابیت‌های بسیاری داشت و نمی‌توانستم کتاب را زمین بگذارم. - با کدام بخش شخصیت شهید ابراهیم هادی بیشتر ارتباط برقرار کردید. از آن بخش شخصیت ابراهیم هادی خوشم آمد که واقعا مومن است ولی برخلاف دیگران نمی‌خواهد نشان دهد در صورتی که برخی در ظاهر خود را دین‌دار نشان می‌دهند ولی در باطن خبری نیست و بر این باورم که از این قبیل افراد در این روزگار کم مانده است. نمایشگاه کتاب _ غرفه شهید ابراهیم هادی نبش راهرو 19 غرفه 39 ✨🌷✨🌷✨🌷 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🌺خاطرات شهید مصطفی ردانی پور 🌺سن شهادت: 25 سال 🌺اهل شهرستان اصفهان 🌺قسمت 2⃣1⃣ 🌺 دفاع مقدس 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃واژه دفاع مقدس در همان سال های ابتدایی جنگ بر سر زبان ها افتاد. بیشتر نیروهای داوطلب و روحانیون حاضر در جبهه های جنگ تلاش می کردند تا عرصه ی نبرد به میدانی برای جهاد اکبر تبدیل شود. اما حضور فرماندهانی مثل بنی صدر که در راس جنگ بودند به معنویات اعتقاد نداشته و حتی مسخره می کردند و مانع این حرکت شدند. در ماه های اول جنگ به کسانی که داوطلب به جبهه آمده بودند یک بسته سیگار آمریکایی می دادند. نام عملیات های آنها هم عجیب بود: عقابان آتشین، شیران درنده و ... استفاده از کلمات رکیک و زشت حتی در پشت بی سیم از اصطلاحات معمول نظامیان در روزهای اول بود. در بیشتر جبهه ها کمتر اثری از دفاع مقدس دیده می شد. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃در چنین شرایطی روحانیون متعهد و انسان های مقدس پا در عرصه دفاع نهادند. آنان روح معنوی را در میان نیروها دمیدند و عشق به اهل بیت علیه السلام و شهادت را در دل ها روز افزون کردند. برگزاری منظم برنامه های دعا و توسل ، برپایی نماز جماعت و نام گذاری گردان ها و تیپ ها به نام ائمه و ... از فعالیت های این دسته از روحانیون بود. یکی از روحانیون قرارگاه خاتم الانبیا می گفت: آقا مصطفی ردانی، روح معنوی را در بچه ها دمید. اخلاص او باعث شد بسیاری از کسانی که حتی به دلایل دینی به جبهه آمده بودند جذب برنامه های معنوی او شوند. دعای کمیل و توسل او انسان ساز بود. من دیدم که چندین فرمانده نظامی با برنامه های معنوی مصطفی بسیار متحول شدند. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃اولین تیپ رزمی متشکل از بچه های اصفهان به نام مقدس امام حسین علیه السلام نامگذاری شد. برنامه نماز جماعت در همه واحدهای تیپ راه اندازی شد. به دوستان روحانی می گفت در همه ی مراحل باید همراه گردان باشید. حتی زمانی که به قلب دشمن حمله می کنید. یکی از طلبه ها بهش گفت: "بچه ها میگن تو اگه با عمامه بیایی عملیات، دشمن متوجه حرکت گردان میشه و استتار بهم می خورد. مصطفی یه تکه گونی داد بهش و گفت بکش روی عمامه، ولی هر وقت عملیات شروع شد آن را بردار و جلو برو. دشمن با دیدن عمامه تو وحشت می کند و بچه ها هم روحیه می گیرند." یکی از مسئولان جنگ می گفت: "من شک ندارم مقدس بودن دفاع ما مدیون آقا مصطفی ردانی و امثال او می باشد. آنها کاری کردند که این دوران به یکی از دوران های طلایی کشور تبدیل شود." 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 📚 کتاب مصطفی، صفحه 72 الی 74 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
مهدی(عج) جان چشمــــــــی به رهت دوخته ام باز که شـــــاید بازآئی و برهانیم از چشم به راهی ... اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ فرج 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴